English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
arraign U احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
indicts U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indict U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicting U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicted U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
habeas corpus U دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
indicting U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicts U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
docks U جایگاه متهم در دادگاه
docked U جایگاه متهم در دادگاه
dock U جایگاه متهم در دادگاه
committed for trial U تسلیم متهم به دادگاه
prisoner at the bar U کسیکه در نزد دادگاه متهم است
embraceor U متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
provcation U در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
denounces U متهم کردن
delate U متهم کردن
accuse U متهم کردن
accuses U متهم کردن
indicted U متهم کردن
inculpate U متهم کردن
bewary U متهم کردن
impeached U متهم کردن
indict U متهم کردن
impeaches U متهم کردن
denouncing U متهم کردن
impeaching U متهم کردن
denounce U متهم کردن
denounced U متهم کردن
indicting U متهم کردن
to give one the lie U متهم کردن
impeach U متهم کردن
taxed U متهم کردن
taxes U متهم کردن
tax U متهم کردن
charge U متهم کردن
charges U متهم کردن
indicts U متهم کردن
renouncing U سرزنش یا متهم کردن
incriminate U بگناه متهم کردن
renounced U سرزنش یا متهم کردن
incriminating U بگناه متهم کردن
challenged U سرتافتن متهم کردن
renounce U سرزنش یا متهم کردن
criminiate U متهم بجایت کردن
criminate U متهم بجنایت کردن
challenge U سرتافتن متهم کردن
challenges U سرتافتن متهم کردن
incriminates U بگناه متهم کردن
renounces U سرزنش یا متهم کردن
incriminated U بگناه متهم کردن
to set up somebody [for something] U کسی بیگناه را متهم کردن
to frame someone U کسی بیگناه را متهم کردن
redargue U متهم ساختن تکذیب کردن
to press charges against someone U ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
incriminated U به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminates U به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminate U به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminating U به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
serve a sentence U به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
taxed with U متهم به
prisoner at the bar U متهم
culprit U متهم
accused U متهم
arretted U متهم
culprits U متهم
plea of accused U دفاع متهم
charges U متهم ساختن
inculpable U متهم شدنی
criminator U متهم کننده
charge U متهم ساختن
primary accused U متهم اصلی
be charge with U متهم شدن به
incriminatory U متهم کننده
plea of accused U مدافعات متهم
charged U متهم شده
accuser U متهم کننده
accusers U متهم کننده
recriminate U اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
upbraided U متهم کردن ملامت کردن
imputes U تقسیم کردن متهم کردن
impute U تقسیم کردن متهم کردن
imputed U تقسیم کردن متهم کردن
imputing U تقسیم کردن متهم کردن
upbraid U متهم کردن ملامت کردن
upbraids U متهم کردن ملامت کردن
accusable U قابل اتهام متهم
second defendant U متهم ردیف دوم
charge sheet U ورقه حاوی مشخصات متهم
sef accusatory U متهم کننده نفس خود
they accused him of the ft U اورابه دزدی متهم ساختند
charge sheets U ورقه حاوی مشخصات متهم
redirects U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirecting U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirect U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
co respondent U مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
Excuses always proceed from a guilty conscience. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
He who excuses accuses himself. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
A guilty conscience needs no accuser. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
arraignment U احضار به محکمه تعقیب
tenors U فحوا و مفاد و مدلول سند رونوشت حکم یا دستور دادگاه
tenor U فحوا و مفاد و مدلول سند رونوشت حکم یا دستور دادگاه
probation officers U ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer U ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
presentment U اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
muck rack U کسی که عادتا" می خواهدکارمندان خدمات عمومی و یاجمیع مردم را به رشوه خواری و فساد و خلافکاری متهم کند
demurring U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
actionable U قابل تعقیب در دادگاه
penal <adj.> U قابل تعقیب در دادگاه [حقوقی]
culpable <adj.> U قابل تعقیب در دادگاه [حقوقی]
chargeable <adj.> U قابل تعقیب در دادگاه [حقوقی]
actionable <adj.> U قابل تعقیب در دادگاه [حقوقی]
punishable <adj.> U قابل تعقیب در دادگاه [حقوقی]
indictable <adj.> U قابل تعقیب در دادگاه [حقوقی]
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
speaking with prosecutor U در جرایم علیه افراد که از نوع جنحه باشددادگاه به متهم اجازه میدهد که پیش از شروع رسیدگی با شاکی صحبت کند وهر گاه او رضایت خود رااعلام کند مجازات مرتکب تخفیف کلی پیدا میکند
escort guard U محافظ زندانی جنگی بدرقه زندانی
wear stripes U دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
discharge U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharges U مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
continuance U تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
arrest U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
repeals U احضار کردن احضار
repeal U احضار کردن احضار
pursuit U تعقیب تعقیب کردن دنبال کردن
pursuits U تعقیب تعقیب کردن دنبال کردن
jailed U زندانی کردن
jail U زندانی کردن
gaols U زندانی کردن
gaoling U زندانی کردن
gaoled U زندانی کردن
immure U زندانی کردن
take prisoner U زندانی کردن
send-up U زندانی کردن
incarcerated U زندانی کردن
incarcerate U زندانی کردن
send-ups U زندانی کردن
incarcerates U زندانی کردن
incarcerating U زندانی کردن
gaol U زندانی کردن
run-ins U زندانی کردن
run-in U زندانی کردن
run in U زندانی کردن
jails U زندانی کردن
jailing U زندانی کردن
send up U زندانی کردن
quad U زندانی کردن در زندان افکندن
quads U زندانی کردن در زندان افکندن
qoud U درزندان افگندن زندانی کردن
replication U پاسخگویی تکرار
neutralize track U هدف را تعقیب نکنید دررهگیری هوایی تعقیب موقوف
administrative segregation U زندانی کردن به طور انفرادی تفکیک اداری
bill of indictment U کیفرخواست
indictment U کیفرخواست
indictments U کیفرخواست
witch-hunt U محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
witch hunt U محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
witch-hunts U محاکمه و تعقیب جادوگران تعقیب توهمات
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
indictment U تنظیم کیفرخواست
traverse of an indictment U تکذیب کیفرخواست
indictments U تنظیم کیفرخواست
evoke U احضار کردن
countermand U احضار کردن
invoke U احضار کردن
invoked U احضار کردن
countermands U احضار کردن
countermanding U احضار کردن
countermanded U احضار کردن
evokes U احضار کردن
invokes U احضار کردن
invoking U احضار کردن
evoking U احضار کردن
recalled U احضار کردن
processes U احضار کردن
process U احضار کردن
recall U احضار کردن
summoned U احضار کردن
summon U احضار کردن
recalls U احضار کردن
vouch U احضار کردن
to call somebody back U کسی را احضار کردن
to recall somebody U کسی را احضار کردن
to bring somebody back U کسی را احضار کردن
to summon somebody back U کسی را احضار کردن
to order somebody back U کسی را احضار کردن
judge advocate U دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
incarcerate U زندانی کردن حبس کردن
incarcerating U زندانی کردن حبس کردن
incarcerated U زندانی کردن حبس کردن
incarcerates U زندانی کردن حبس کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com