Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
feeler
U
احساس کننده
feelers
U
احساس کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
mouse
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mechanical mouse
U
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
membrane keyboard
U
احساس کننده فشار را فعال میکند
Other Matches
extrasensory
U
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
U
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia
U
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
corrector
U
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
gusto
U
احساس
sense
U
احساس
impression
U
احساس
sentiment
U
احساس
sense line
U
خط احساس
percipience
U
احساس
sensation
U
احساس
aesthsis
U
احساس
aesthesiogenic
U
احساس زا
sensing
U
احساس
sensed
U
احساس
senses
U
حس احساس
senses
U
احساس
sensed
U
حس احساس
sense
U
حس احساس
esthesis
U
احساس
appriciation
U
احساس
apathetic
U
بی احساس
apperception
U
احساس
thick skinned
U
بی احساس
feeling
U
احساس
impressions
U
احساس
sensations
U
احساس
feelings
U
احساس
senses
U
احساس کردن
really
U
احساس میکنم
perception
U
دریافت احساس
sensed
U
احساس کردن
perceptions
U
دریافت احساس
sense
U
احساس کردن
esthesiometer
U
احساس سنج
stolid
U
فاقد احساس
appreciating
U
احساس کردن
euthymia
U
احساس سرحالی
feels
U
احساس کردن
feel
U
احساس کردن
dreaded
<adj.>
U
پر از احساس هراس
heavy heart
<idiom>
U
احساس ناراحتی
pang
U
احساس بد وناگهانی
sensation of hunger
U
احساس گرسنگی
tail between one's legs
<idiom>
U
احساس شرمندگی
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
U
احساس یخ زدگی
chilled to the bones
<idiom>
U
احساس یخ زدگی
aggro
U
احساس پرخاشگری
supersensory
U
مافوق احساس
guilt feeling
U
احساس گناه
appreciates
U
احساس کردن
subjective sensation
U
احساس غیرعینی
carebaria
U
احساس فشار در سر
impassible
U
فاقد احساس
appreciate
U
احساس کردن
appreciated
U
احساس کردن
malaise
U
احساس مرض
sensibilities
U
احساس ودرک هش
sensibility
U
احساس ودرک هش
malease
U
احساس مرض
antipathy
U
احساس مخالف
feeling of inadequacy
U
احساس بی کفایتی
handle
U
احساس بادست
nostalgia
U
احساس غربت
sensorium
U
مرکز احساس
feeling of inadequacy
U
احساس نابسندگی
aesthesia
U
قوه احساس
limen
U
استانه احساس
amenability
U
احساس مسئولیت
dual sensation
U
احساس دوگانه
humiliation
U
احساس حقارت
sense organ
U
عامل احساس
sense switch
U
گزینهء احساس
handles
U
احساس بادست
itchiness
U
احساس خارش
stolidly
U
فاقد احساس
sense wire
U
سیم احساس
a pang of hunger
U
احساس ناگهانی گرسنگی
to be humbled
U
احساس فروتنی کردن
to feel humbled
U
احساس فروتنی کردن
unreality feeling
U
احساس ناواقعی بودن
ill at ease
<idiom>
U
احساس عصبانیت وناراحتی
scunner
U
احساس نفرت کردن
To feel lonely (lonesme).
U
احساس تنهائی کردن
give voice to
<idiom>
U
احساس ونظرت رابیان کن
feel like a million dollars
<idiom>
U
احساس خوبی داشتن
hate one's guts
<idiom>
U
احساس انزجار از کسی
palpability
U
قابل احساس و لمس
sense winding
U
سیم پیچ احساس
inapprehensible
U
نامفهوم غیرقابل احساس
traction sensation
U
احساس کشیدگی پوست
to freeze
U
احساس سردی کردن
impercipient
U
بی احساس ادم بی بصیرت
to feel cold
U
احساس سردی کردن
referred sensation
U
احساس جابه جا شده
wamble
U
احساس تهوع کردن
anhedonia
U
فقدان احساس لذت
warm one's blood/heart
<idiom>
U
احساس راحتی کردن
feel a bit under the weather
<idiom>
U
[یک کم احساس مریضی کردن]
ahedonia
U
فقدان احساس لذت
forefeel
U
ازپیش احساس کردن
apperceptive
U
وابسته به درک و احساس
too big for one's breeches/boots
<idiom>
U
احساس بزرگی کردن
sensate
U
اماده پذیرش حس احساس کردن
impassibly
U
بی نشان دادن احساس درد
amoral
U
بدون احساس مسئولیت اخلاقی
intangibly
U
چنانکه نتوان احساس کرد
dysphoria
U
بیقراری احساس ملالت وکسالت
to feel fear
U
احساس ترس کردن
[داشتن]
prenotion
U
احساس قبلی نسبت بچیزی
abklingen
U
محو شدن تدریجی احساس
I've got the munchies.
U
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
esthesia
U
فرفیت احساس و ادراک حساسیت
to t. on any one's corn
U
احساس کسی راجریحه دارکردن
to be humbled
U
احساس شکسته نفسی کردن
to feel humbled
U
احساس شکسته نفسی کردن
a pang of love
U
احساس رنج آور عشق
to feel a pang of jealousy
U
ناگهانی احساس حسادت کردن
Do you feel hungry?
U
شما احساس گرسنگی می کنید؟
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
I feel faint with hunger.
U
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
sensory
U
وابسته به مرکز احساس حساس
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
(the) creeps
<idiom>
U
احساس تنفر ویا ترس شدید
nurse a grudge
<idiom>
U
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
pins and needles
U
احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
prickling
U
احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
impassively
U
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
I'm not a bit hungry.
U
یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
to be touched
[hit]
by a pang of regret
U
ناگهانی احساس پشیمانی
[افسوس]
کردن
see one's way clear to do something
<idiom>
U
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
conscience-stricken
U
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
valetudinarianism
U
احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
siege mentality
U
احساس مورد حمله و خصومت بودن
he felt a t. on his shoulder
U
احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
to feel a pang of guilt
U
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
the bird is p of that event
U
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
sensitive
U
آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
consternate
U
احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
miss
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
missed
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
to be on a guilt trip
<idiom>
U
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
to feel like something
U
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
misses
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
chilled to the bones
<idiom>
U
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
subliminally
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
telesthesia
U
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
subliminal
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
impalpably
U
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
U
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
He felt like he'd finally broken the jinx.
U
او
[مرد]
این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
She is laying a guilt trip on
[is guilt-tripping]
me for not breast feeding.
U
او
[زن]
به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من
[به او]
شیر پستان نمی دهم.
He bought them expensive presents, out of guilt.
U
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
textile
U
زیر دست
[احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
altitude/height hold
U
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller
U
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder
U
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor
U
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling
U
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers
U
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer
U
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor
U
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network
U
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
makgi boowi
U
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
changer
U
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonators
U
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonator
U
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptor
U
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
distractive
U
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
vasomotor
U
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
steam fitter
U
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
del credere
U
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
interceptors
U
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
search jammer
U
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
padding
U
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
suppressive
U
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
claqueur
U
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
prepossessing
U
مجذوب کننده جلب توجه کننده
expostulator
U
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
sprining charge
U
خرج چال کننده یا گود کننده
autos
U
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto
U
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
presentiment
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
Free style
U
[سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
stop order
U
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer
U
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
thickener
U
غلیظ کننده پرپشت کننده
thickeners
U
غلیظ کننده پرپشت کننده
thwarter
U
خنثی کننده مسدود کننده
practicer
U
تمرین کننده مشق کننده
cogitator
U
اندیشه کننده مطالعه کننده
vibrator
U
ارتعاش کننده نوسان کننده
presentor
U
ارائه کننده معرفی کننده
corrupter
U
فاسد کننده منحرف کننده
toaster
U
سرخ کننده برشته کننده
lifter
U
مرتفع کننده برطرف کننده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com