English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
siege mentality U احساس مورد حمله و خصومت بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
make for U مورد حمله قراردادن
inveigh U مورد حمله قرار دادن
inveighed U مورد حمله قرار دادن
inveighs U مورد حمله قرار دادن
shell off U با نارنجک مورد حمله قراردادن
inveighing U مورد حمله قرار دادن
go for U مورد حمله قرار دادن
unreality feeling U احساس ناواقعی بودن
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
under fire <idiom> U درمرکز حمله بودن
draw fire <idiom> U مورد هدف بودن
to admit of d U مورد بحث بودن
steal the show <idiom> U دراجرا مورد توجه بودن
accrediting U مورد اطمینان بودن یا شدن
to be in great request U مورد احتیاج زیاد بودن
accredits U مورد اطمینان بودن یا شدن
accredit U مورد اطمینان بودن یا شدن
carpet moth U بید فرش که خصوصا در جاهای تاریک و کم نور الیاف پشم فرش را مورد حمله قرار می دهد
dislike U بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliked U بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislikes U بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliking U بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
antagonism U خصومت
adverseness U خصومت
hostility U خصومت
enmity U خصومت
virulence U خصومت
ill will U خصومت
hostilities U خصومت
bad blood U خصومت
enemity U خصومت
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
rancour U خصومت دیرین
hysterics U حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
velimirovic attack U حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
counter riposte U حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
cobelligerent U شریک درتجاوز یا خصومت
hostile U خصومت امیز متخاصم
rancor U بدخواهی خصومت دیرین
inimically U بطور خصومت امیز
hostile U متعلق به دشمن خصومت امیز
rencounter U با خصومت روبرو شدن مقابله کردن
rencontre U با خصومت روبرو شدن مقابله کردن
battle royal U نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
vortex breakdown/brust U جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty U اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
hysteroid U حمله تشنجی شبیه حمله
hysterogenic U حمله تشنجی شبیه حمله
ond shot U بیک حمله دریک حمله
usages U استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
usage U استعمال استفاده مورد استفاده بودن استعمال کردن
cleanest U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
front line U خط حمله خط حمله یادفاع
target date U زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
antagonistic U خصومت امیز رقابت امیز
apperception U احساس
esthesis U احساس
feelings U احساس
sensed U حس احساس
sense line U خط احساس
feeling U احساس
appriciation U احساس
sensations U احساس
sensation U احساس
apathetic U بی احساس
sentiment U احساس
senses U احساس
impressions U احساس
impression U احساس
sense U حس احساس
sensed U احساس
sense U احساس
percipience U احساس
senses U حس احساس
aesthesiogenic U احساس زا
sensing U احساس
aesthsis U احساس
thick skinned U بی احساس
gusto U احساس
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
sensation of hunger U احساس گرسنگی
pang U احساس بد وناگهانی
senses U احساس کردن
antipathy U احساس مخالف
aggro U احساس پرخاشگری
handles U احساس بادست
humiliation U احساس حقارت
handle U احساس بادست
nostalgia U احساس غربت
dual sensation U احساس دوگانه
esthesiometer U احساس سنج
feeler U احساس کننده
euthymia U احساس سرحالی
feelers U احساس کننده
perception U دریافت احساس
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
sense wire U سیم احساس
stolidly U فاقد احساس
stolid U فاقد احساس
supersensory U مافوق احساس
malease U احساس مرض
subjective sensation U احساس غیرعینی
appreciate U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
appreciating U احساس کردن
sense organ U عامل احساس
sense switch U گزینهء احساس
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
itchiness U احساس خارش
guilt feeling U احساس گناه
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
perceptions U دریافت احساس
malaise U احساس مرض
sensibilities U احساس ودرک هش
impassible U فاقد احساس
sensibility U احساس ودرک هش
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
limen U استانه احساس
feels U احساس کردن
feel U احساس کردن
sensorium U مرکز احساس
sensed U احساس کردن
sense U احساس کردن
carebaria U احساس فشار در سر
really U احساس میکنم
amenability U احساس مسئولیت
aesthesia U قوه احساس
to be humbled U احساس فروتنی کردن
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
to freeze U احساس سردی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
apperceptive U وابسته به درک و احساس
to feel cold U احساس سردی کردن
anhedonia U فقدان احساس لذت
ahedonia U فقدان احساس لذت
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
palpability U قابل احساس و لمس
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
hate one's guts <idiom> U احساس انزجار از کسی
scunner U احساس نفرت کردن
impercipient U بی احساس ادم بی بصیرت
wamble U احساس تهوع کردن
referred sensation U احساس جابه جا شده
traction sensation U احساس کشیدگی پوست
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
forefeel U ازپیش احساس کردن
sense winding U سیم پیچ احساس
inapprehensible U نامفهوم غیرقابل احساس
give voice to <idiom> U احساس ونظرت رابیان کن
ill at ease <idiom> U احساس عصبانیت وناراحتی
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
area of operational interest U منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
dysphoria U بیقراری احساس ملالت وکسالت
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
prenotion U احساس قبلی نسبت بچیزی
Do you feel hungry? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
I've got the munchies. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
a pang of love U احساس رنج آور عشق
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
amoral U بدون احساس مسئولیت اخلاقی
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
to t. on any one's corn U احساس کسی راجریحه دارکردن
sensory U وابسته به مرکز احساس حساس
abklingen U محو شدن تدریجی احساس
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
esthesia U فرفیت احساس و ادراک حساسیت
impassibly U بی نشان دادن احساس درد
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
I'm not a bit hungry. U یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
(the) creeps <idiom> U احساس تنفر ویا ترس شدید
prickling U احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
pins and needles U احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
impassively U بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
valetudinarianism U احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
membrane keyboard U احساس کننده فشار را فعال میکند
nurse a grudge <idiom> U احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com