English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
kick up one's heels <idiom> U زمان خوبی داشتن
have a time <idiom> U زمان خوبی داشتن
have an eye for <idiom> U سلیقه خوبی درچیزی داشتن
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
nurse a grudge <idiom> U احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
to be on a guilt trip <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
primeness U خوبی
niceness U خوبی
charmingness U خوبی
Excellencies U خوبی
Excellency U خوبی
goodliness U خوبی
admirableness U خوبی
niceties U خوبی
nicety U خوبی
goodness U خوبی
wellness U خوبی
agreeability U خوبی
agreeableness U خوبی
the work was well paid U پول خوبی
fineness U لطافت خوبی
epicurus U و خوبی است
good wishes U ارزوی خوبی
the watch is warranted U خوبی ساعت
poverty is a good test U خوبی است
gracing U زیبایی خوبی
grace U زیبایی خوبی
I made a decent profit. U سود خوبی بر دم
graced U زیبایی خوبی
as good as U بهمان خوبی
lambhood U بره خوبی
a nice guy U آدم خوبی
with the best of them <idiom> U به خوبی هرکس
graces U زیبایی خوبی
our library is well stocked U خوبی دارد
a nice guy U مرد خوبی
bovarism U بوواری خوبی
excellence U خوبی تفوق
maintain U به خوبی مراقبت شده
cash cow <idiom> U منبع خوبی از پول
He is a good ( nice ) fellow(guy) U اوآدم خوبی است
maintained U به خوبی مراقبت شده
Both of us will make a good team. U ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
they put up a good fight U جنگ خوبی کردند
what a nice man he is! U چه ادم خوبی است !
worse for wear <idiom> U نهبه خوبی جدیدتر
out of kilter <idiom> U دربالانس خوبی نبودن
He pocketed a tidy sum. U پول خوبی به جیب زد
He writes well . he wields a formidable pen . U قلم خوبی دارد
maintains U به خوبی مراقبت شده
live it up <idiom> U روز خوبی راداشته باشید
She has been a good wife to him. U همسر خوبی برایش بوده
I got good marks in the exams . U نمرات خوبی درامتحان آوردم
bite the hand that feeds you <idiom> U جواب خوبی را با بدی دادن
Good number ! U حقه [نمایش] خوبی بود!
It is avery good ( an original ) idea. U فکر بسیار خوبی است
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
What find bath. U عجب حمام خوبی است
It has been a very enjoyable stay. اقامت بسیار خوبی داشتیم.
He has a good permanent job. U شغل ثابت خوبی دارد
to set a good example U سرمشق خوبی گذاشتن یا شدن
he has a fine p in the town U اوخانه خوبی در شهر دارد
She made a good wife. U اوزن خوبی ازآب درآمد
to pocket a tidy sum <idiom> U پول خوبی به جیب زدن
he is a bad husband U خانه دار خوبی نیست
get to first base <idiom> U موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
well handled U بطرز خوبی مورد عمل قرارگرفته
He has a poor service record in this company. U دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
paragons U مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
paragon U مقیاس رفعت و خوبی نمونه کامل
quality U ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
we went for a good round U گشت خوبی زده برگشتیم به خانه
qualities U ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
fizzle out <idiom> U خراب شدن بعداز شروع خوبی
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
coloury U دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
He has a strong punch. U ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
He left a great name behid him . U نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
This is a good residential are ( neighbourhood ) . U اینجا محل ( محله ) مسکونی خوبی است
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
organisations U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
We all think he is very nice. U ما همه فکر می کنیم که او [مرد] آدم خوبی است.
organization U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organizations U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
blessing in disguise <idiom> U [چیز خوبی که در ظاهری نه چندان خوب قرار دارد]
beauty is in the eyes of the beholder <proverb> U اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
optical U طرح حرف که توسط خواننده OCR به خوبی قابل خواندن است
sensing U احساس
aesthsis U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
feeling U احساس
apperception U احساس
sense line U خط احساس
gusto U احساس
feelings U احساس
impressions U احساس
impression U احساس
appriciation U احساس
sentiment U احساس
apathetic U بی احساس
sensed U احساس
senses U حس احساس
senses U احساس
sensations U احساس
esthesis U احساس
thick skinned U بی احساس
sensed U حس احساس
sense U احساس
sensation U احساس
percipience U احساس
sense U حس احساس
graphics U UDV مصخصو که تصاویر گرافیکی رنگی و با resolution را به خوبی متن نشان میدهد
sensorium U مرکز احساس
sensibilities U احساس ودرک هش
antipathy U احساس مخالف
stolidly U فاقد احساس
aggro U احساس پرخاشگری
humiliation U احساس حقارت
stolid U فاقد احساس
feeler U احساس کننده
nostalgia U احساس غربت
sense wire U سیم احساس
feels U احساس کردن
sense switch U گزینهء احساس
sense organ U عامل احساس
handles U احساس بادست
perceptions U دریافت احساس
perception U دریافت احساس
subjective sensation U احساس غیرعینی
supersensory U مافوق احساس
feel U احساس کردن
feelers U احساس کننده
handle U احساس بادست
carebaria U احساس فشار در سر
appreciates U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
sense U احساس کردن
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
guilt feeling U احساس گناه
amenability U احساس مسئولیت
appreciating U احساس کردن
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
pang U احساس بد وناگهانی
sensibility U احساس ودرک هش
euthymia U احساس سرحالی
senses U احساس کردن
sensed U احساس کردن
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
sensation of hunger U احساس گرسنگی
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
dual sensation U احساس دوگانه
esthesiometer U احساس سنج
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
malease U احساس مرض
impassible U فاقد احساس
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
really U احساس میکنم
limen U استانه احساس
aesthesia U قوه احساس
itchiness U احساس خارش
malaise U احساس مرض
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
anhedonia U فقدان احساس لذت
wamble U احساس تهوع کردن
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
palpability U قابل احساس و لمس
forefeel U ازپیش احساس کردن
hate one's guts <idiom> U احساس انزجار از کسی
to freeze U احساس سردی کردن
apperceptive U وابسته به درک و احساس
ahedonia U فقدان احساس لذت
sense winding U سیم پیچ احساس
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
to be humbled U احساس فروتنی کردن
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
unreality feeling U احساس ناواقعی بودن
give voice to <idiom> U احساس ونظرت رابیان کن
ill at ease <idiom> U احساس عصبانیت وناراحتی
to feel cold U احساس سردی کردن
scunner U احساس نفرت کردن
referred sensation U احساس جابه جا شده
inapprehensible U نامفهوم غیرقابل احساس
traction sensation U احساس کشیدگی پوست
impercipient U بی احساس ادم بی بصیرت
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com