Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
see one's way clear to do something
<idiom>
U
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hold the fort
<idiom>
U
از عهده کاری شاق برآمدن
afford
از عهده برآمدن
acquit
از عهده برآمدن
to be up to the task
[to be equal to something]
<idiom>
U
از پس کاری برآمدن
take the chair
U
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
carry the ball
<idiom>
U
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
(in) charge of something
<idiom>
U
مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
feel like a million dollars
<idiom>
U
احساس خوبی داشتن
to feel fear
U
احساس ترس کردن
[داشتن]
nurse a grudge
<idiom>
U
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
to be on a guilt trip
<idiom>
U
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
have a hand in something
<idiom>
U
در کاری دست داشتن
to be about to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to p in doing a thing
U
در کاری پشت کار داشتن
to be looking to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
extrasensory
U
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
to purpose something
U
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
to set one's mind on anything
U
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
angst
U
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
get away with murder
<idiom>
U
انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
undertaken
U
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake
U
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertakes
U
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
synesthesia
U
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
responsibility
U
عهده
undertaking
U
عهده
on
U
عهده
responsibilities
U
عهده
blow torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
U
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
incumbency
U
عهده داری
entrusted
U
عهده دار
affords
U
از عهده برامدن
undertaking
U
به عهده گرفتن
charged
U
عهده دار
charges
U
عهده داری
take out
U
از عهده برامدن
take over
U
به عهده گرفتن
responsible
U
عهده دار
charges
U
عهده دارکردن
charge
U
عهده داری
to be incapable
U
از عهده بر نیامدن
afforded
U
از عهده برامدن
cope
U
از عهده برامدن
coped
U
از عهده برامدن
charge
U
عهده دارکردن
copes
U
از عهده برامدن
copings
U
از عهده برامدن
affording
U
از عهده برامدن
at owner's risks
U
ریسک به عهده مالک
assumes
U
عهده دار شدن
charge some one with
U
به عهده کسی گذاشتن
draw
U
کشیده شدن عهده
assume
U
عهده دار شدن
draws
U
کشیده شدن عهده
be up to
U
به عهده کسی بودن
guarantees
U
عهده دار شدن
sponsorship
U
عهده گیری اعانت
drawen on the national bank
U
عهده بانک ملی
guaranteed
U
عهده دار شدن
guarantee
U
عهده دار شدن
I am not up to it . It is beyond my control. I cannot cope .
U
از عهده من خارج است
stand
U
عهده دارشدن موقعیت
drawn on
U
کشیده شدن عهده
stringing
U
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
U
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
answer
U
جواب دادن از عهده برامدن
duties on buyer's account
U
حقوق گمرکی به عهده خریداراست
caveat subscriptor
U
مسئولیت به عهده عضو میباشد
answers
U
جواب دادن از عهده برامدن
answered
U
جواب دادن از عهده برامدن
draw on
U
عهده کسی برات کشیدن
answering
U
جواب دادن از عهده برامدن
carrige forward
U
کرایه به عهده گیرنده کالا
carrier's risk
U
خطرات به عهده حمل کننده
emprise
U
تقریر عهده دار شدن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
cashier's check
U
چکی که بانک عهده خود بکشد
to bear any customs duties
U
هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
He wI'll give a good account of himself.
U
خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
carrier's risk
U
ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
acquits
U
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
acquitting
U
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
the burden of proof rests of claimant
U
بار اثبات بر عهده شاکی است
monopolylogue
U
نمایشی که در ان یک تن عهده دارچند بخش است
owner's risk
U
خطر یاخطرات به عهده صاحب کالا
the burden of proof rests with
U
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
To assume office .
U
عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
I shall personally undertake tht you make a profit.
U
من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
to bear all customs duties and taxes
U
تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
bisque
U
امتیاز تعادلی که زمان استفاده از ان به عهده بازیگراست
primary
U
کانالی که ارسسال داده را بین دو وسیله بر عهده دارد
He undertook the primiership at the age of eighty.
U
درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
tenantable repair
U
تعمیراتی که بر عهده مستاجراست تعمیرات جزیی عین مستاجره
glid
U
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
tackles
U
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling
U
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
parlementaire
U
کسی که بین طرفین متحاربین مبادله پیام را به عهده دارد
tackled
U
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle
U
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
hanging committee
U
انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
sense line
U
خط احساس
sensation
U
احساس
sentiment
U
احساس
aesthesiogenic
U
احساس زا
gusto
U
احساس
apperception
U
احساس
appriciation
U
احساس
percipience
U
احساس
sensing
U
احساس
senses
U
احساس
feelings
U
احساس
impression
U
احساس
impressions
U
احساس
feeling
U
احساس
thick skinned
U
بی احساس
apathetic
U
بی احساس
sensations
U
احساس
sense
U
احساس
esthesis
U
احساس
sensed
U
احساس
senses
U
حس احساس
sensed
U
حس احساس
aesthsis
U
احساس
sense
U
حس احساس
devices
U
برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
at owner's risk
U
معامله با قید این که هر گونه خسارت به عهده صاحب جنس باشد
profit centre
U
قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
device
U
برنامه یا تابعی که مدیریت وسیله ورودی / خروجی یا جانبی را بر عهده دارد
tail between one's legs
<idiom>
U
احساس شرمندگی
malaise
U
احساس مرض
appreciating
U
احساس کردن
guilt feeling
U
احساس گناه
appreciates
U
احساس کردن
appreciated
U
احساس کردن
appreciate
U
احساس کردن
sense organ
U
عامل احساس
euthymia
U
احساس سرحالی
sense switch
U
گزینهء احساس
aesthesia
U
قوه احساس
humiliation
U
احساس حقارت
handles
U
احساس بادست
malease
U
احساس مرض
feel
U
احساس کردن
feels
U
احساس کردن
chilled to the bones
<idiom>
U
احساس یخ زدگی
sensibility
U
احساس ودرک هش
sensibilities
U
احساس ودرک هش
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
U
احساس یخ زدگی
nostalgia
U
احساس غربت
feeling of inadequacy
U
احساس نابسندگی
feeling of inadequacy
U
احساس بی کفایتی
sensation of hunger
U
احساس گرسنگی
senses
U
احساس کردن
handle
U
احساس بادست
dual sensation
U
احساس دوگانه
pang
U
احساس بد وناگهانی
perception
U
دریافت احساس
perceptions
U
دریافت احساس
antipathy
U
احساس مخالف
esthesiometer
U
احساس سنج
subjective sensation
U
احساس غیرعینی
really
U
احساس میکنم
sense
U
احساس کردن
itchiness
U
احساس خارش
heavy heart
<idiom>
U
احساس ناراحتی
supersensory
U
مافوق احساس
limen
U
استانه احساس
carebaria
U
احساس فشار در سر
sense wire
U
سیم احساس
sensorium
U
مرکز احساس
stolidly
U
فاقد احساس
aggro
U
احساس پرخاشگری
amenability
U
احساس مسئولیت
sensed
U
احساس کردن
feeler
U
احساس کننده
feelers
U
احساس کننده
stolid
U
فاقد احساس
impassible
U
فاقد احساس
dreaded
<adj.>
U
پر از احساس هراس
a pang of hunger
U
احساس ناگهانی گرسنگی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com