English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
predication U اثبات موعظه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
affirmatory U کلمه اثبات عبارت اثبات
homiletics U موعظه
sermon U موعظه
preach ment U موعظه
sermons U موعظه
allocution U موعظه
preaching U موعظه
protreptic U موعظه امیز
sermonize U موعظه کردن
preaches U موعظه کردن
preachy U موعظه امیز
sermon U موعظه کردن
preach U موعظه کردن
preached U موعظه کردن
sermons U موعظه کردن
aphorism U پند و موعظه
aphorisms U پند و موعظه
homily U سخنرانی کردن موعظه کردن
homilies U سخنرانی کردن موعظه کردن
subantiation U اثبات
agument U اثبات
positivity U اثبات
substantiation U اثبات
ascertainment U اثبات
proofs U اثبات
proof U اثبات
demonstrations U اثبات
demonstration U اثبات
positiveness U اثبات
show U اثبات
verification U اثبات
proving U اثبات
showed U اثبات
assertion U اثبات
shows U اثبات
vindication U اثبات
corroborated U اثبات کردن
onus probandi U بار اثبات
positivist U اثبات گرا
provable U قابل اثبات
demonstration U اثبات تجربی
indemonstrable U اثبات نا پذیر
demonstrate U اثبات کردن
demonstrating U اثبات کردن
proving U اثبات کردن
demonstrated U اثبات کردن
demonstrates U اثبات کردن
demonstrations U اثبات تجربی
burden of proof U وفیفه اثبات
onus of proof U بار اثبات
demonstratively U ازراه اثبات
deraign U اثبات کردن
ontology probandi U بار اثبات
manifestative U اثبات کننده
in order to prove U برای اثبات
in proof of U برای اثبات
burden of proof U بار اثبات
ascertainable U اثبات پذیر
positivism U اثبات گرایی
supporting U اثبات کردن
documentation U اثبات بامدرک
self-evident U بی نیاز از اثبات
demonstrative U اثبات کننده
justificatory U اثبات کننده
provability U قابلیت اثبات
prove U اثبات کردن
prover U اثبات کردن
substantiating U اثبات کردن
proven U اثبات شده
substantiates U اثبات کردن
verifiability U اثبات پذیری
asserts U اثبات کردن
substantiated U اثبات کردن
affirmations U تصدیق اثبات
substantiate U اثبات کردن
theorem proving U اثبات نظریه
corroborating U اثبات کردن
demonstrator U اثبات کننده
corroborate U اثبات کردن
demonstrators U اثبات کننده
hold up <idiom> U اثبات حقیقت
proved U اثبات کردن
affirmation U تصدیق اثبات
assert U اثبات کردن
asserted U اثبات کردن
corroborates U اثبات کردن
affirm اثبات کردن
program proving U اثبات برنامه
proves U اثبات کردن
asserting U اثبات کردن
proof U اثبات [ریاضی]
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
evidance in substanttiation of claims U ادله اثبات دعوی
to demonstrate a proposition U قضیهای را اثبات کردن
bear record to U تصدیق یا اثبات کردن
logical positivism U اثبات گرایی منطقی
mend one's ways <idiom> U اثبات عادت شخصی
burden of proof U مسئوولیت اثبات ادعا
demonstrable U قابل شرح یا اثبات
vindicated U اثبات بیگناهی کردن
veritable U قابل اثبات حقیقت
vindicate U اثبات بیگناهی کردن
probative U دال بر اثبات مشروط
vindicating U اثبات بیگناهی کردن
come in handy <idiom> U اثبات مفید بودن
vindicates U اثبات بیگناهی کردن
probatory U دال بر اثبات مشروط
provably U بطور اثبات پذیر
proving a will U اثبات صحت وصیتنامه
self evidence U بی نیازی از اثبات بدیهیت
demonstrably U قابل شرح یا اثبات
make out <idiom> U باعث اعتماد،اثبات شخص
premise U قضیه ثابت یا اثبات شده
refute U اشتباه کسی را اثبات کردن
premised U قضیه ثابت یا اثبات شده
refuted U اشتباه کسی را اثبات کردن
proves U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
prove U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating U با دلیل ومدرک اثبات کردن
disproved U اثبات کذب چیزی راکردن
substantiates U با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated U با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes U اشتباه کسی را اثبات کردن
disproving U اثبات کذب چیزی راکردن
disproves U اثبات کذب چیزی راکردن
in proof of his statement U برای اثبات گفته خود
in p of my statement U برای اثبات گفته خودم
refuting U اشتباه کسی را اثبات کردن
evincibly U بطوریکه بتوان اثبات کردن
premisses U قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiate U با دلیل ومدرک اثبات کردن
disprove U اثبات کذب چیزی راکردن
in duly substantiated cases U در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation U اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
substantiative U بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests of claimant U بار اثبات بر عهده شاکی است
the burden of proof rests with U اثبات ادعا بر عهده مدعی است
where there is a valid reason U در موارد طبق مقررات اثبات شده
where justified U در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeal U امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeals U امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
hold down U برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
realia U وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
single combat U اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification U عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative U حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
I'll take a leap of faith. U من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
induce U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum U روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
inducing U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced U 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism U عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tendered U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest U وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
authentication U به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
res ipsa loquitur U این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
averring U اثبات کردن تصدیق کردن
affirmed U اثبات کردن تصریح کردن
affirming U اثبات کردن تصریح کردن
affirms U اثبات کردن تصریح کردن
avers U اثبات کردن تصدیق کردن
aver U اثبات کردن تصدیق کردن
averred U اثبات کردن تصدیق کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
indemonstrable U غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com