Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
impulsive
U
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
impulse
U
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
impulses
U
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
transient
U
آنچه برای مدت کوتاهی وجود دارد
transients
U
آنچه برای مدت کوتاهی وجود دارد
transient
U
وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود
transients
U
وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود
flash card
U
ورقهای که روی ان کلمات یااعداد یا تصاویری نوشته شده و معلم انرا برای زمان کوتاهی بشگردان نشان میدهد
splash screen
U
صفحه نمایش ابتدایی که در زمان شروع برنامه برای مدت کوتاهی نمایش داده میشود
residual
U
آنچه در پشت سر باقی می ماند
equation of time
U
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
fairness
U
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
switching
U
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
permanent
U
آنچه برای مدت طولانی یا برای همیشه باقی بماند
to step out
U
برای مدت کوتاهی بیرون رفتن
line haul
U
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
splits
U
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
led line
U
خط کوتاهی که در بالایاته حامل برای نت هابیرون ازحامل می افزایند
to pause
U
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
laniard
U
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
access time
U
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
reference
U
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
U
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
doubled
U
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double
U
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up
U
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
turnaround time
U
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
compiler
U
اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
game
U
آنچه برای لذت و آرامش بازی شود
modelled
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modeled
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
model
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
usable
U
آنچه برای معرف قابل استفاده و فراهم است
effective
U
آنچه برای تولید یک نتیجه مشخص قابل استفاده است
station time
U
زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
dive schedule
U
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
Tell not all you know , nor do all you can.
<proverb>
U
به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى .
time
U
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
U
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times
U
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
bubble help
U
خط ی روی صفحه نمایش برای نشان دادن آنچه شما به آن اشاره می کنید
future promissory
U
زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
TrueType
U
فناوری نوشتاری سافت Apple و ماکروسافت برای چاپ دقیق هر آنچه در صفحه نمایش داده میشود
alphaphotographic
U
آنچه باعث نمایش تصاویر با استفاده از حروف گرافیکی از پیش تعیین شده برای سرویسهای تلتکس می شوند
temporarily
U
برای زمان مشخص یا نه همیشه
best fit
U
1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده
fix
U
داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
fixes
U
داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
refire time
U
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
operated
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time
U
زمان لازم برای تخلیه محل
microcycle
U
برای دادن زمان اجرای دستورات
check out time
U
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
operate
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
metronome
U
اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
metronomes
U
اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
access time
U
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
development
U
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
canonical time unit
U
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
engineered performance
U
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
service time window
U
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
proceed time
U
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
maintenance window
U
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
developments
U
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
adding
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
radar mile
U
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
storage
U
ذخیره داده برای مدت زمان طولانی
adds
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
clocks
U
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
part
U
قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
Manchester coding
U
و نیمه دوم برای سیگنال زمان بندی است
data movement time
U
زمان صرف شده برای انتقال داده به دیسک
clock
U
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
meaner
U
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest
U
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
time fire
U
مسابقه تیراندازی با محدودبودن زمان 02 ثانیه برای 5تیر
cure time
U
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
mean
U
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
hold
U
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
clock
U
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
clocks
U
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
holds
U
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
overhead
U
مدت زمان کامپیوتر برای فراخوانی و بررسی هر ترمینال شبکه
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
reaction time
U
زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
carry
U
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying
U
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
brake specific fuel consumption
U
مقدار سوخت مصرف شده درواحد زمان برای تولید واحدقدرت
decompression table
U
جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
warm-up
U
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups
U
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
immediate
U
پردازش داده پس از ایجاد آن و نه انتظار برای پاس ساعت یا زمان سنگرون
carried
U
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word
U
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded
U
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carries
U
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
bombed out
U
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombed
U
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bomb
U
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombs
U
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
Whatsoever
U
هرچه
[هر آنچه]
[آنچه ]
powered
U
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powering
U
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
pipeline
U
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
power
U
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
pipelines
U
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
resolution
U
توانایی سیستم نمایش برای کنترل تعداد پیکسل ها در واحد زمان و نه پیکسلهای جداگانه
resolutions
U
توانایی سیستم نمایش برای کنترل تعداد پیکسل ها در واحد زمان و نه پیکسلهای جداگانه
powers
U
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
soak
U
اجرای برنامه یا وسیله به طور پیاپی در یک زمان برای اطمینان از این که به درستی کار میکند
retard
U
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
minimum
U
سیستم کدگذاری که سریع ترین دستیابی و زمان بازیابی را برای داده ذخیره شده دارد
soaks
U
اجرای برنامه یا وسیله به طور پیاپی در یک زمان برای اطمینان از این که به درستی کار میکند
retarding
U
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
retards
U
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
Micro Channel Architecture
U
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
universal
U
آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
half life period
U
مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
null cycle
U
زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
intermediate
U
مجموعه رکوردهایی که حاوی دادههای پردازش شده هستند که در زمان دیگری برای تکمیل کار استفاده می شوند
cache memory
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
i/o
U
پردازندهای که پردازش کمی را انجام میدهد چرا که زمان آن برای خواندن یا نوشتن داده از پورت ورودی / خروجی صرف میشود
access time
U
زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
scheduled
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
inertia
U
ماند
residue
U
پس ماند
remanence
U
پس ماند
residues
U
پس ماند
transience or cy
U
کوتاهی
delinquency
U
کوتاهی
transience
U
کوتاهی
lowness
U
کوتاهی
default
U
کوتاهی
defaulted
U
کوتاهی
defaulting
U
کوتاهی
defaults
U
کوتاهی
brachylogy
U
کوتاهی
concise ness
U
کوتاهی
brevity
U
کوتاهی
abridgement
U
کوتاهی
shortness
U
کوتاهی
dwarfishness
U
کوتاهی
non feasnce
U
کوتاهی
succinctness
U
کوتاهی
timing disc
U
علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
non dedicated server
U
کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را در پس زمینه اجرا میکند و نیز برای اجرای برنامههای کاربردی نرمال در همان زمان قابل استفاده است
propagation delay
U
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
TDR
U
آزمایش برای یافتن محل خطای کابل , ارسال یک سیگنال روی کابل و بررسی مدت زمان برگشت آن
Water staing (long ) in one place becomes putrid .
<proverb>
U
آب که یک جا ماند مى گندد.
it was left unfinished
U
ناتمام ماند
magnetic inertia
U
پس ماند مغناطیسی
inertial force
U
نیروی ماند
that borders upon madness
U
اینکاربدیوانگی می ماند
moment of inertia
U
گشتاور ماند
store
U
می باقی می ماند
storing
U
می باقی می ماند
residual magnetism
U
مغناطیس پس ماند
he did not open his lips
U
خاموش ماند
fasts
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
realtime
U
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
deceleration time
U
زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
defaulter
U
کوتاهی کننده
he did his level best
U
کوتاهی نکرد
shorrcomer
U
کوتاهی کننده
compendium
U
مختصر کوتاهی
defaulters
U
کوتاهی کننده
non feasor
U
کوتاهی کننده
defult
U
کوتاهی ورزیدن
compend
U
کوتاهی اختصار
failings
U
درصورت کوتاهی از
in a short time
U
در یک مدت کوتاهی
failing
U
درصورت کوتاهی از
negligence
U
قصور کوتاهی
failure
U
کوتاهی قصور
failures
U
کوتاهی قصور
He wisely stayed at home .
U
عقل کردودرمنزل ماند
principal axis of inertia
U
محور اصلی ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry .
U
سرش بی کلاه ماند
principal moment of inertia
U
لنگر اصلی ماند
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish.
U
داغش به دلم ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through.
U
زنده خواهد ماند
mass
U
جرم ماند
[فیزیک]
proper mass
U
جرم ماند
[فیزیک]
intrinsic mass
U
جرم ماند
[فیزیک]
rest mass
U
جرم ماند
[فیزیک]
invariant mass
U
جرم ماند
[فیزیک]
it was snowed under
U
زیر برف ماند
rotational inertia
U
گشتاور ماند
[فیزیک]
angular mass
U
گشتاور ماند
[فیزیک]
cycle
U
زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com