English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 94 (1 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
to settle a persons hash U کارکسیرا ساختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hash U درهم
hash U ادم کودن
hash U لیست ورودی ها طبق شماره hash آنها
hash U لیست همه ورودیهای یک فایل با آدرس کلید hash آنها
hash U سیستم کدگذاری برای کد hash بدست آید
hash U سیستم کدگذاری مشتق شده از کد ASCII که شماره کدها برای سه حرف اول افزوده می شوند تا عدد جدیدی برای کد hash بدست اید
hash U کل تعداد ورودیهای hash برای تشخیص خطا
hash U عدد ایجاد شده پس از اعمال کلید در تابع hash
hash U الگوریتم تولید کد hash برای ورودی و اطمینان از اینکه با سایر ورودی ها فرق دارد
hash U تولید عدد یکتا مشتق شده از ورودی برای هر ورودی پایگاه داده ها
hash U درهم کردن
hash U پارازیت تصویر روی یک صفحه نمایش
hash U ریزه ریزه کردن
hash U مخلوط کردن
hash U مخلوط
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
hash U خردکردن
hash mark U خط نشان
hash mark U خط شروع مسابقه
to make a hash of U ضایع کردن
to make a hash of U خراب کردن
hash totals U جمعهای کل
hash total U جمع کل درهم
hash mark U علامت چاپ که به عنوان نشانه کپی سخت یا نشانگر به کار می رود
hash mark U قسمتی از زمین پس از عبوراز خط یک یاردی
settle U مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
settle U واریز کردن
settle U تصفیه کردن سازش کردن
settle U نشاندن
settle U قرار دادن
settle U نصب کردن
settle for <idiom> U موافقت با
settle down <idiom> U زندگی عادی داشتن
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
settle U فرو کردن
settle U نشست کردن
settle U تصفیه حساب کردن
settle U تسویه
settle U واریز
settle U جا دادن ماندن
settle U مقیم کردن
settle U ساکن کردن
settle U واریز کردن تصفیه کردن
settle U معین کردن
settle U ته نشین شدن
settle by arbitration U فیصله دادن
We must settle the price first. U اول باید قیمت راطی کرد
settle a score with someone <idiom> U عین چیزی را به کسی پس دادن
To settle the issue one way or the other. U تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
to settle out of court U به توافق رسیدن خارج از دادگاه
To pay off someone. To settle old scores with someone. U با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
To settle upon a price during a dispute. <proverb> U میان دعوا نرخ طى کردن .
the three persons U اقنوم های سه گانه
persons U ادم
the three persons U اقانیم پدرو پسر روح القدس بنابرعقیده نصارا
persons U هیکل
persons U کس
many persons U مردمان بسیار
many persons U خیلی اشخاص
persons U بشر
persons U نفر
persons U شخص
persons U شخصیت
persons U وجود ذات
young persons U جوان
young persons U نوجوان
great persons U بزرگانgrandniece
Several persons ( people ). U چندین تن
to respect persons U ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
displaced persons U اشخاص پناهنده
knowledge of persons U شناسایی اشخاص
great persons U مردمان بزرگ
natural persons U اشخاص طبیعی
displaced persons U تبعیدیان
artificial persons U اشخاص حقوقی
reliable persons U معتمدین
respect of persons U طرفداری و واهمه از کسان
offences against persons U جرائم بر علیه اشخاص
great persons U اشخاص بزرگ
to put one's affairs in order [to settle one's business] U تکلیف کار خود را روشن کردن
equal status persons U افراد همپایه
I shared out the money among four persons. U پول را بین چهار نفر قسمت کردم
to gouge out a persons eye U چشم کسیرابا انگشت بیرون اوردن
to set up a persons bristles U کسیرابخشم یاهیجان اوردن
To irritate someone . To get a persons back up. U خلق کسی راتنگ کردن
persons related to another by descent U اقارب نسبی
persons related to another by marriage U اقارب سببی
persons related to another by parentage U اقارب نسبی
This car can hold 6 persons comefortably. U دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
additional bed [accommodation of persons] U تخت خواب اضافه
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. U میانه دونفررا بهم زدن
To bring two persons face to face . U دونفر رابا هم روبروکردن
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] U برف روی زمین نمی ماند.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com