English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 176 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to kiss away a child's tears U بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
kiss U ماچ
kiss U ماچ کردن
kiss U بوسه زدن
kiss U بوسیدن
kiss U برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
kiss U بوسه
kiss U کارامبول
tears U گسیختن گسستن
f. tears U گریه زورکی
tears U چاک دادن
tears U دریدن
tears U پاره کردن
tears U چاک
tears U :
tears U اشک
tears U سرشک
tears U پارگی
tears U گریه
tears U : دراندن
kiss me quick U زلف
she gave me a kiss U مرابوسه زد
to kiss the rod U به تنبیه تن دردادن
she gave me a kiss U برروی من بوسه داد
kiss of death U دوستی خاله خرسه
kiss of life U تنفس مصنوعی دهان به دهان
kiss in the ring U بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
Kiss off! [American E] U برو گمشو!
she gave me a kiss U مرابوسید
to kiss hands U دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to kiss the dust U پست شدن
kiss me quick U یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
to kiss the ground U زمین بوسیدن
to kiss the ground U خودراپست کردن تواضع کردن
to kiss the ground U پست شدن
kiss me quick U طره
to kiss the dust U کشته شدن
to kiss the dust U به خواری وپستی تن دادن
to kiss the dust U باخاک یکسان شدن
to burst into tears U مانندانارترکیدن
they mingle their tears U با هم گریه می کنند
job's tears U شجره التسبیح
to shed tears U اشک ریختن
to gulp down ones tears U گریه رادرگلوحبس کردن
to rain tears U اشک ریختن
to melted in to tears U بگریه در امدن
crocodile tears U اشک دروغی
to rain tears U اشک باریدن
job's tears U دمع ایوب
move to tears U اشک از چشمان کسی جاری شدن
to burst into tears U زیرگریه زدن
crocodile tears U اشک تمساح
to kiss the gunners daughter U تازیانه خوردن
kiss-ass [American E] U کاسه لیس
kiss-ass [American E] U آدم چاپلوس
kiss-ass [American E] U متملق
to cry bitter tears U زارزارگریستن
tears suffused his eyes U اشک در چشمانش پر شد
tears fell down his cheeks U اشک از چشمانش سرازیر شد
he laughed till the tears came U انقدر خندیدکه اشکش سرازیرشد
tears rained down his cheeks U اشک بر چهره اش روان شد
to wepp bitter tears U زارزار گریستن
To burst into tears (laughter). U زیر گریه ( خنده ) زدن
To begin to weep . to burst into tears . U گریه افتا دن
Her sad story moved us to tears. U داستان غم انگیزش همه ما را بگریه انداخت
Tears remedy every irremediable ailment. <proverb> U گریه بر هر درد بى درمان دواست .
the child is a wonder U این بچه عجوبه ایست
child U بچه
child U ولد
child U یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child U فرزند
only child U تک فرزند
to get with child U ابستن کردن
child U طفل
child U parent
child U کودک
child U ionship relat child parent
from a child U ازهنگام بچگی
with child <idiom> U حامله شدن
i would i were a child U ای کاش بچه بودم
he is my only child U فرزند یگانه من است
with child U ابستن حامله
child's play U هر کار بسیار آسان
Ask the truth from the child . <proverb> U یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child? U آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! U مواظب بچه باش !
poor child U بیچاره بچه
To spoil child . U بچه یی را لوس کردن
to i. a child with vaccine U ابله بچه ایی را کوبیدن
child's play U بچه بازی
to vaccinate a child U ابله بچهای را کوبیدن
wolf child U کودک گرگ پرورده
you will spoil the child U بچه را فاسد خواهیدکرد
hardly a child anymore U دیگر به سختی بچه ای
child's play U بازی کودکان
child prodigy U بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child U حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed. U بچه دارد می رود بخواب
to tuck in a child U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to beat a child U کتک زدن بچه
unborn child U حمل
child psychology U روانشناسی کودک
big with child U ابستن
child study U کودک پژوهی
child window U پنجرهای در پنجره اصلی
child window U پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child U بچه عوضی
elf child U بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
backward child U کودک عقب مانده
an abortive child U فگانه
feral child U کودک وحشی
big with child U حامله
child abuse U بهره کشی از کودک
child in the womp U حمل
child development U رشد کودک
child law U حقوق کودک
child of the second bed U بچه زن دوم
child process U تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program U تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child custody U حضانت
child centered U کودک محور
child psychiatry U روانپزشکی کودک
child adoption U فرزند خواندگی
foster child U فرزند خوانده
god child U بچه تعمیدی
nurse child U فرزند خوانده
an abortive child U بچه سقط شده
problem child U کودک مشکل افرین
problem child U فرزند مسئله دار
problem child U فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child U کودک مطرود
she has brone a child U ان زن بچه زائیده است
she is quick with child U جنبش بچه رادرشکم حس میکند
adopted child U فرزند خوانده
the child is a great t. to us U این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
nurse child U فرزند رضائی
the losser of a child U فقدان یا داغ فرزند
gutter child U بچه موچه گرد
he treated me as a child U بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child U طفل نامشروع
in child birth U درحال زایمان
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child U طفل لقیط
natural child U بچه نامشروع
natural child U طفل حرامزاده
god child U فرزندتعمیدی
grand child U نوه
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
child death rate U نرخ مرگ و میر کودکان
to tuck up a child [British E] U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child labor laws U قوانین کار کودکان
The child fell off the balcony. U بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes. U به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child rearing practices U شیوههای پرورش کودک
female slave with a child U master her from child witha
female slave with a child U ام ولد
parent child relationship U رابطه پدر و پسر
to i. obedience intoa child U فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
Dont spoil the child . U بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
The child is beginning to talk. U بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) . U کودکی را بفرزندی قبول کردن
child langmuir equation U معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation U قانون مربوط به کارخردسالان
the child belongs to the marriage bed U الولد الفراش
putative father of an illegitimate child U پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> U بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child U غره
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood money of an unborn child U دیه جنین
He had the air of a frightened(scared)child. U حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> U بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. U عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com