English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 143 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
secret police U سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
secret U رمز
secret U راز
secret U سر مجهول
in secret U در خفا
secret U مخفی
secret U دستگاه سری
secret U محرمانه
in secret U محرمانه
secret U سری
secret U مخفیانه
secret U اطلاعات سری
secret U طبقه بندی سری
secret U confidential
secret U نهانی
secret U نهان
in secret U مخفیانه
keep a secret <idiom> U
to let in to a secret U محرم رازی کردن
to let in to a secret U با رازی اشناکردن
to keep secret U پنهان داشتن راز
secret U اسرارامیز پوشیده
keep the secret U این رازرافاش نکن
keep the secret U رازراپوشیده نگاهدار
secret ballot U رای مخفی
secret agent U جاسوس
secret papers U اوراق سری
the secret parts U شرمگاه
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
secret society U انجمن سری
secret ballot U ورقه رای مخفی دارای اسامی چاپی کاندیداها
he proved to know the secret U معلوم شد راز را میداند
trade secret U اسرار بازرگانی
trade secret U فوت و فن کاسبی
open secret <idiom> U راز فاش شده
secret agents U جاسوس
secret papers U اسناد سری
secret agent U مامور مخفی
open secret U راز آشکار
top secret U به کلی سری
top secret U مخصوص افسران وخواص خیلی محرمانه
secret services U دستگاه محرمانه دولت
secret service U دستگاه محرمانه دولت
dark secret U راز نهان
the secret will open to me U ان راز بمن اشکار
the secret will open to me U خواهد گردید
to betray a secret U رازی را فاش ساختن
open secret U سر افشا شده
top-secret U مخصوص افسران وخواص خیلی محرمانه
top-secret U به کلی سری
secret agents U مامور مخفی
secret service money U اعتبار سری دولت
the house went into secret session U مجلس جلسه سری
the house went into secret session U تشکیل داد
To hold (keep) a secret close to ones chest. U رازی درسینه نگهداشتن
police U پلیس
police U شهربانی
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
known to the police U دارای سابقه در شهربانی
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police U شرطه
police U پاسبان
police U حفظ نظم وارامش
police U اداره شهربانی
police U کردن
police officer U پاسبان
police officer U مامور پلیس
police officers U افسر پلیس
police officers U افسر شهربانی
police officers U پاسبان
police officers U مامور پلیس
Metropolitan Police U نیرویپلیسلندن
police constable U پلیسباپائینتریندرجه
riot police U پلیسضدآشوب
police district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police dog U سگ نگهبان
police dog U سگ پلیس
Police are out in force. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
police raid U ورود ناگهانی پلیس
The police stopped me. U پلیس جلویم را گرفت
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
border police U پلیس مرزبانی
frontier police U پلیس مرزبانی
police raid U حمله ناگهانی پلیس
police officer U افسر شهربانی
police station U کلانتری
police forces U دادگاه پلیس
military police U دژبان
police state U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police state U حکومت پلیسی
police states U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states U حکومت پلیسی
air police U دژبان نیروی هوایی
chief of police U رئیس شهربانی
police calls U استمداد پلیس
police court U ضابطین شهربانی
police forces U نیروی پلیس
police station U مرکز پلیس
police station U ایستگاه پلیس
police stations U کلانتری
police stations U مرکز پلیس
police stations U ایستگاه پلیس
police force U نیروی انتظامی
police force U نیروی پلیس
police force U دادگاه پلیس
police forces U نیروی انتظامی
police court U کلانتری
police court U دادگاه خلاف
police court U محکمه خلاف
police power U نیروی پلیس
police power U دادگاه پلیس
police reporter U خبرنگارنظامی
police reporter U مخبر پلیس
prefect of police U رئیس شهر بانی
punitive police U نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
police action U عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت
sergeant in the police U سرپاسبان
the police are on his track U مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
the police are on his track U شهربانی اوراتعقیب میکند
the police headquaters U اداره کل شهربانی
turn over to the police U تحویل پلیس دادن
under police surveillance U تحت نظر پلیس
police officer U افسر پلیس
police power U نیروی انتظامی
police office U پاسگاه پلیس
police headquarters U اداره کل شهربانی
police office U کلانتری
police magistrate U رئیس دادگاه لغزش
police licence U ضرورت شعری
The thief surrender himself to the police. U سارق خود را تسلیم پلیس کرد
armed forces police U دژبان نیروهای مسلح
copper [police officer] U پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
copper [police officer] U پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
division police petty officer U درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
The police officer took down the car number . U افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
The police held the crowd back. U پلیس جمعیت را عقب زد
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
A posse of police officers and soldiers U یک دسته از پاسبان و سرباز
The details of the report were verified by the police. U جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
Anyone found trespassing is liable to be reported to the police. U هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com