English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
reasonable term and condition U قید و شرط معقول
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Short – term ( long – term ) projects . U طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
reasonable U منصفانه
reasonable U متعارف
reasonable U عقلائی
reasonable U منطقی
reasonable U قابل قبول
reasonable U مستدل
reasonable U معقول
reasonable [comprehensible] <adj.> U قابل درک
reasonable [comprehensible] <adj.> U قابل فهم
reasonable [comprehensible] <adj.> U قابل توضیح
reasonable advantage U منفعت عقلائی
reasonable time U زمان معقول
reasonable scale U مخارج متعارفه
reasonable price U قیمت عادله
reasonable time U مدت معقول
the price was not reasonable U بهای ان معقول بنظر نمیرسید
the price was not reasonable U بهای گزافی بران گذاشته بودند
reasonable and probable cause U علت معقول و به فاهر درست
reasonable price U قیمت معقول
reasonable period U مدت معقول
reasonable profit U منفعت عقلایی
reasonable of average wage fair U اجرت المثل
out of condition U معیوب
out of condition U خراب
on the condition that U به شرط انکه
zero condition U حالت یک سلول مغناطیسی زمانی که صفر را نمایش میدهد
on no condition U به هیچ شرطی
on that condition U به آن شرط
on one condition U به یک شرط
condition U شرط [وضع] [پیشزمینه]
it does not s. the condition U واجدان شرایط نیست
condition U موقعیت
condition U شرط نمودن شایسته کردن
condition U شرط مقید کردن
condition U اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
condition U چگونگی
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
condition U وضعیت
condition U حالت
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
condition U وضعیتی که پس از اعمال چندین خطا روی داده انجام میشود
condition U ثباتی که حاوی وضعیت CPU پس از اجرای آخرین دستور است
condition U مشروط کردن
condition U عارضه شرطی کردن
condition U وضع
condition U شرط
condition U شرط مهم در قرارداد
term U جمله عبارت
term U دوره انتصاب
term U مدت
term U عبارت [ریاضی]
term U جمله [ریاضی]
term U جمله
term U نیمسال
term U زمان
term U اجل
term U مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term U واژه
term U پاره سال تحصیلی
term U عبارت
term U جمله طیفی
term U سمستر
term U دوره
term U نامیدن لفظ
term U روابط فصل
term U اصطلاح
term U هنگام
term U موقع
term U شرایط
term U ثلث تحصیلی
term U شرط
race condition U حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
no load condition U حالت بی باری
operating condition U رژیم
option of condition U خیار شرط
to buy on condition U شرط خریدن
mark condition U وضعیت نشان
readiness condition U وضعیت اماده باش
mark condition U شرط علامت
pre condition U شرط لازم الاجرای قبلی
make it a condition U شرط کردن
putting a condition U شرط گذاشتن
putting a condition U اشتراط
readiness condition U وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
normalization condition U شرط بهنجارش
restart condition U شرط بازاغازی
wait condition U 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
On condition that. Provided that. U بشرط آنکه (بشرطی که )
There is only one condition attached to it . U فقط یک شرط دارد
sufficient condition U شرط کافی [ریاضی]
Coulomb's condition U قید کولن
prevailing condition U شرط غالب
unclear condition U شرط مجهول
tropical condition U شرایط گرمسیری
space condition U شرط فاصله
space condition U حالت فاصله
standard condition U شرایط استاندارد
standard condition U شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
sufficient condition U شرط کافی
to chang one's condition U عروسی کردن
to change ones condition U عروسی کردن
to change ones condition U زن گرفتن شوهرکردن
to make it a condition U شرط کردن
rug condition U [وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
line condition U حالت خط
boundary condition U شرط کرانی
ignition condition U حالت احتراق
condition of non performance U شرط فعل نفیا"
condition of performance U شرط فعل اثباتا"
in good condition U بی عیب خوب
condition of qualification U شرط صفت
in working condition U دایر
in working condition U کارکننده
initial condition U شرایط اولیه
equilibrium condition U شرط تعادل
condition of equilibrium U شرط تعادل
condition of corollary U شرط نتیجه
an unclear condition which U consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
condition book U کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
error condition U شرط خطا
condition code U کد وضعیت امادگی اقلام
condition code U کدوضعیت اماد
condition code U رمز وضعیت
condition code U کد شرط
air condition U دارای دستگاه تهویه کردن تهویه کردن
initial condition U شرط اولیه
interesting condition U ابستنی
interesting condition U حمل
dynamic condition U شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
lay down the condition U شرط کردن چیزی
default condition U وضعیت قرار دادی
condition of readiness U شرایط امادگی
ammunition condition U وضعیت مهمات
line condition U وضع خط
embankment condition U حالت یا شرائط خاکریزی
error condition U وضعیت خطا
condition of readiness U وضعیت امادگی رزمی
in a ruined condition U ویران
condition about description U شرط صفت
interesting condition U حاملگی
easy term U کوتاه مدت
term of reproach U سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
term symbol U نشانه جمله طیفی
half-term U تعطیلیبینترم
credit term U مدت اعتبار
to serve one's term U دوره خدمت خود را طی کردن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
the propriety of a term U درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
term of maintenance U مهلت نگاهداری
short-term U کوتاه مدت
short-term U کم مدت
mathematical term U عبارت [ریاضی]
medium term U میان مدت
mathematical term U جمله [ریاضی]
longer-term U دوره دراز مدت
longer-term U دراز مدت
electoral term U دوره مقننه [سیاست]
in the short term <adv.> U برای دوره کوتاه مدت
an abstract term U تعبیر تصویری
an abstract term U اسم بی مسما
long-term U دراز مدت
term paper U رساله کوتاه
long term <adj.> U دراز مدت
long term <adj.> U بلند مدت
a pejorative term U عبارتی تنزل دهنده
parliamentary term U دوره مقننه [سیاست]
long-term U دوره دراز مدت
expiry of the term U انقضاء مدت
major term U شرط عمده واساسی
short term U دوره کوتاه
implied term U شرط ضمنی
grammatical term U اصطلاحات دستوری
short term U مختصر
short term U کوتاه مدت
serve one's term U دوره خدمت خود را طی کردن
residual term U جمله باقیمانده
residual term U جمله پسماند
relative term U لفظ نسبی
final term U جمله نهایی
express term U شرط صریح
error term U جمله خطا
exercise term U عنوان مانور
exercise term U اسم تمرین
error term U ضریب خطا
long term U بلند مدت
stochastic term U متغیر تصادفی
long term U طویل المدت
sum term U لفظ جمعی
long term U دراز مدت
term insurance U بیمه موقت
term insurance U بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
term loan U وام مدت دار
term of maintenance U دوره نگاهداری
stochastic term U جمله تصادفی
short term U حداقل مدت تنبیه و زندانی
minor term U صغرای قیاس منطقی
middle term U قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
law term U اصطلاح حقوقی
quenched and tempered condition U حالت ترساندن و سخت گردانی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com