Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
real-valued function
U
تابع حقیقی
[ریاضی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
real function
U
تابع حقیقی
real analytic function
U
تابع تحلیلی
[حقیقی]
[ریاضی]
real absolute value function
U
تابع حقیقی قدر مطلق
[ریاضی]
Other Matches
single valued function
U
تابع یک مقداری
single valued function
U
تابع یک جوابی
two valued
U
دو ارزشی
two valued
U
دو ارز
many valued
U
دارای دو قیمت یکی حقیقی دیگری دروغین
valued
U
پربها
valued
U
نفیس
valued
U
ارزش گذاری شده
valued
U
ارزیابی شده
many valued
U
بس ارز
She is also a valued colleague.
U
او
[زن]
همچنین یک همکار ارزشمندی است.
[اصطلاح رسمی و در نوشتنی]
valued policy
U
بیمه نامه با ارزش معین
valued policy
U
بیمه نامه دریایی که در ان مبلغ بیمه دقیقا" تعیین و ذکر میشود
single valued
U
تک ارزشی
single valued
U
تک مقدار
multi valued
U
چند ارز
single valued
U
تک ارز
it was valued at rials 000
U
ارزیابی شد
it was valued at rials 000
U
پنج هزار ریال قیمت شد
it was valued at rials 000
U
پنج هزار ریال بهابران گذاردند
Blessings are not valued till they are gone.
<proverb>
U
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
it is highly valued as food
U
برای خوراک بسیارمطلوب است
real
<adj.>
U
صحیح
real
<adj.>
U
درست
real value
U
ارزش واقعی
the seeming and the real
U
فاهروباطن
real
<adj.>
U
شایسته
real will
U
نظریه اراده واقعی
real will
U
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real
<adj.>
U
مناسب
real
U
حقیقی
real
U
راستین
real
U
غیر پولی
the seeming and the real
U
نماوحقیقت
real
U
ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real
U
واقعی موجود
real
U
غیر مصنوعی طبیعی
real
U
اصل
real
U
بی خدشه صمیمی
real
U
واقعی
real image
U
تصویر حقیقی
real income
U
درامد واقعی
real income
U
مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real memory
U
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real memory
U
حافظه حقیقی
real module
U
ضریب حقیقی
real memory
U
حافظه واقعی
real numbers
U
اعداد حقیقی
real numbers
U
اعداد واقعی
real gas
U
گاز حقیقی
real power
U
توان حقیقی
real power
U
توان موثر
real property
U
اموال غیرمنقول
real number
U
عددی که با بخش کسری همراه است .
real number
U
عدد حقیقی
real mode
U
حالت واقعی
real mode
U
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
covenant real
U
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real action
U
دعوی راجع به اموال غیر منقول
real action
U
دعوی غیر منقول
real property
U
دارایی غیر منقول
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
real storage
U
انباره واقعی
real storage
U
حافظه حقیقی
real sector
U
بخش متغیرهای حقیقی
real representative
U
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real score
U
نمره واقعی
real address
U
آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real address
آدرس واقعی
real address
آدرس حقیقی
real fluid
U
سیال واقعی
real wage
U
مزد واقعی
real earnings
U
درامدهای واقعی
real costs
U
هزینههای واقعی
real constant
U
ثابت حقیقی
real capital
U
سرمایه واقعی
real account
U
حساب خرید املاک
real assets
U
دارائیهای واقعی
real anxiety
U
اضطراب واقعی
real sector
U
بخش واقعی
real estate
U
ملک
to look like the real thing
U
مانند چیزی واقعی بودن
real estate
U
معاملات زمین
real numbers
U
اعدد حقیقی
[ریاضی]
real number
U
عدد حقیقی
[ریاضی]
real McCoy
<idiom>
U
چیز واقعی واصیل
She was a real beauty.
U
یک تکه ماه بود
real world
U
دنیایحقیقی
real estate
U
املاک و مستغلات
real estate
U
املاک و ساختمان
real estate
U
زمین
real estate
U
مستغلات
real estate
U
خرید زمین
real estate
U
مال غیرمنقول
real time
U
بلا درنگ
real time
U
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time
U
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time
U
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time
U
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time
U
انی
real time
U
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real investment
U
سرمایه گذاری واقعی
real time
U
مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real estate
U
مستغل
real time
U
سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time
U
بازده فوری
real time
U
زمان حقیقی
real time
U
بازده بلادرنگ بی درنگ
real time
U
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time
U
داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time
U
بلادرنگ
real time clock
U
ساعت بلادرنگ
real time input
U
ورودی بلا درنگ
real time output
U
خروجی بلا درنگ
real time output
U
خروجی انی
real national income
U
درامد ملی به قیمت ثابت
real time clock
U
زمان سنج بلادرنگ
index of real wages
U
شاخص دستمزدهای واقعی
real stagnation point
U
نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
real purchasing power
U
قدرت خرید واقعی
real national income
U
درامد ملی واقعی
real money supply
U
عرضه واقعی پول
real time processing
U
پردازش بلادرنگ
real time system
U
سیستم بلا درنگ
real balance effect
U
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
real box wing
U
بالی با سه تیرک
real interest rate
U
نرخ بهره واقعی
unsigned real number
U
عدد حقیقی بدون علامت
real estate agency
U
بنگاه معاملات املاک
real rate of interest
U
نرخ بهره واقعی
real estate broker
U
واسطه املاک
to make a real effort
U
تلاش جدی کردن
real estate broker
U
دلال اموال غیرمنقول
to let something
[British E]
[Real Estate]
U
کرایه دادن چیزی
real estate tax
U
مالیات بر مستغلات
true or real focus
U
کانون حقیقی
to let something
[British E]
[Real Estate]
U
اجاره دادن چیزی
real time system
U
سیستم بلادرنگ
real balance effect
U
اثر مانده واقعی
real gross national product
U
تولید ناخالص ملی واقعی
real time image generatiom
U
تولید تصویر انی
He is a real stinker. He is a rotten fellow .
U
آدم گندی است
A nany who has more sympathy than the real mother.
<adj.>
U
داءیه دلسوز تر از مادر
The real problem is not whether machines think but whether men do.
U
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
neither nor function
U
تابع منط قی که خروجی آن نادرست است اگر ورودی درست باشد
NOT function
U
معادل تابع NAND
to function as something
U
به کار رفتن به عنوان چیزی
NOR function =
U
مدار الکترونیکی یا قطعهای که تابع NOR را انجام میدهد
NOT function
U
مدار الکترونیکی یا قطعه که تابع NOT را انجام میدهد
NOR function =
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی نادرست است که ورودی درست باشند
NOT function
U
تابع معکوس منط قی که وقتی ورودی نادرست باشد خروجی درست خواهد بود
zero of a function
U
ریشه تابع
[ریاضی]
zero of a function
U
صفر یک تابع
[ریاضی]
OR function
U
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
OR function
U
پیاده سازی الکترونیکی تابع OR
function
تابع
[ریاضی]
function
U
خاصیت وجودی
function
U
لیستی که رابط ه بین دو مجموعه دستورات یا داده را بیان میکند
function
U
ایین رسمی
function
U
وفیفه داشتن
function
U
عمل کردن کارکردن
function
U
ایفاء
function
U
مشخصه مخصوصی در کامپیوتر یا پردازنده لغت
function
U
انجام عمل به درستی
function
U
پیشه
even function
U
تابع زوج
function
U
کارویژه
function
U
عمل
function
U
نقش
function
U
چاپ کدهایی که یک عمل را کنترل می کنند و نه صرفا نمایش یک حرف
function
U
فرمول ریاضی که یک نتیجه در آن بستگی به اعداد دیگری دارد
function
U
مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
function
U
کارایی
function
U
وفیفه عمل کردن
function
U
فعالیت
function
U
مجموعه توابع که توسط یک برنامه قابل استفاده اند
function
U
دستورالعمل
function
U
سیستم برنامه نویسی که در آن توابع مختلف نام یکسان دارند ولی متفاوتند چون روی نوع دادههای مختلف اجرا می شوند
function
U
مقام
function
U
کار
function
U
وفیفه
function
U
طرزکار تابع
function
U
کار کردن
function
U
کد دسوردهی به کامپیوتر که در آن تابع یا شاخهای از برنامه دنبال میشود
function
U
تابع
function
U
ماموریت عمل
function
U
کارکرد
function
U
دستور برنامه که اجرا را به یک تابع از پیش تعیین شده می برد یا به یک مجموعه دسورات مرتب نامدار
function selectors
U
عاملانتخابکننده
weight function
U
تابع وزنی
well behaved function
U
تابع خوشرفتار
function selector
U
انتخابگرکارآمد
work function
U
انرژی خروج
work function
U
انرژی ازاد در ترمودینامیک
wave function
U
تابع موجی
function button
U
دکمهردیاب
function display
U
نمایشگرتابع
work function
U
تابع کار
function keys
U
کلیدهاتابع
function keys
U
کلیدهایانجام وفایف
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com