English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 137 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
middle fraction U جزء میانی
middle fraction U پاره میانی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fraction U 1-بخشی از یک واحد
fraction U که به صورت یک شکل زیر دیگر بیان میشود مثل bc1
fraction U bd1
fraction U bd1-.. 2-مانیتن در یک عدد اعشاری
en fraction U کسر ان
fraction U برخه [کسر] [ریاضی]
em fraction U کسر ام
fraction U جزء
fraction U خرده
fraction U شکستگی
fraction U شکستن
fraction U ترک خوردگی
fraction U شکاف
fraction U برخه
fraction U کسر
fraction U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction U کسری از
fraction U بخشی از
fraction U کسر درصدی از قسمتی از
fraction line U خط کسری
pressure fraction U کسر فشاری
inventory fraction U نسبت درصد ذخیره مهمات درصد ذخیره مهمات
index of fraction U ضریب انکسار
improper fraction U کسری که صورت ان بزرگتر از مخرج باشد
complex fraction U مخرج مشترک
complex fraction U برخه مشترک
cost fraction U نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
decimal fraction U کسر اعشاری
mole fraction U کسر مولکولی
common fraction U مخرج مشترک
proper fraction U کسرمتعارفی
volume fraction U کسر حجمی
to invert a fraction U برخهای را برگرداندن کسری را معکوس کردن
simple fraction U کسر ساده
repeating fraction U کسر مکرر
rational fraction U کسر گویا
proper fraction U کسر صحیح
partial fraction U کسر جزئی
partial fraction U پاره کسر
denominator [bottom of a fraction] U مخرج کسر [ریاضی]
denominator [bottom of a fraction] U باقی مانده کسر [ریاضی]
proper decimal fraction U کسر اعشاری صحیح [ریاضی]
middle U میان
middle U مرکز
middle U وسط
middle U میانی وسطی
middle course U میانه روی
of middle a U میان سال
middle name U نام وسطی-اسموسطین
middle U میانه میدان
middle U منطقه میانی زمین
Middle East U خاورمیانه
Middle West U باختر میانه
middle-of-the-road U میانه رو
middle-of-the-road U بیطرف
middle covert U پرهایمیانی
middle aged U میان سال
middle leg U پایمیانی
middle jib U بادبانسهگوشکوچکمیانی
Middle East U سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle classes U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes U طبقه متوسط
the middle finger U انگشت میانه
middle class U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
up to the middle in water U تا کمر در اب
middle class U طبقه متوسط
middle distance U فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
middle lobe U نرمهششمیانی
middle linebacker U مهرهخطآخریمیانی
middle layer U قشر میانی
middle age U دوره بین جوانی وپیری
middle age U میان سال
middle deck U پل میانی
middle aged U دوره بین جوانی وپیری
the parting in the middle U فرق وسط
middle of the road <idiom> U سردوراهی گیرکردن
piggy in the middle U بازیخرسوسط
Middle Eastern U مربوطبهخاورمیانه
middle torus U گچبریمیانی
middle toe U انگشتمیانی
middle sole U لژمیانی
middle piece U قطعهمیانی
middle phalanx U بندانگشتمیانی
middle panel U قابچوبیمیانی
middle-aged U میان سال
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
middle part U میان
middle insomnia U بیخوابی میانی
middle latitude U منطقه معتدله
middle heavyweight U 09 کیلوگرم
middle game U وسط بازی
middle finger U وسطی
middle finger U انگشت میان
middle aisle U شبستان
middle english U انگلیسی تا 0051میلادی
middle aisle U صحن
middle ear U گوش وسط
middle ear U حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear U گوش میانی
middle bar of a saw U کمانکش اره
middle part U قسمت میانی
middle plane U صفحه میانتار
middle succession U توالی وسطی
middle succession U توالی میانین
middle term U قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle watch U نگهبانی نیمه شب
middle weight U میان وزن
middle weight U میانه
middle schools U دبیرستان
middle school U دبیرستان
middle price U قیمت حد وسط
Middle Ages U قرون وسطی
middle sized U میان اندازه
middle price U قیمت متوسط
middle sized U دارای اندازه متوسط
member of the middle class U عضو طبقه متوسط
upper middle class U طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
inflammation of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle-class person U عضو طبقه متوسط
infection of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle distance race U دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle lintel in window U الت وسطی پنجره
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
middle nasal concha U کنجایمیانیدماغی
middle level management U مدیریت سطح متوسط
middle primary covert U پرهایاولیهمیانی
middle ground buoy U بویه زمین میان گذرگاه
type of middle cloud U شکالابرقسمتمیانی
middle lintel in window U کمرکش پنجره
mullion=middle post U وادار
middle ear inflammation [MEI] U عفونت گوش میانی [پزشکی]
The working (middle,upper)class. U طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle leg (outer surface) U پایمیانی
middle rial of door frame U قیدچه
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com