Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
line judge
U
خطداوری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
judge
U
حکم دادن تشخیص دادن
judge
U
قاضی
judge
U
داور
judge
U
داوری کردن
judge
U
دادرس
judge
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge
U
خبره
judge
U
فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
To go alone to the judge .
<proverb>
U
تنها به قاضى رفتن.
judge
U
قضاوت کردن
judge
U
حاکم
judge
U
قاضی دادرس
judge
U
داوری کردن فتوی دادن
judge
U
کارشناس
turning judge
U
داوربرگشت
side judge
U
راهعبورجانبی
Judge not , that ye be not judged.
<proverb>
U
قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
impeachment of a judge
U
رد دادرس
service judge
U
داورسرویس
puisne judge
U
قاضی پایین رتبه دادرس جز
placing judge
U
داور خط پایان
ground judge
U
داور زمین شمشیربازی
One must not judge by appearances .
U
بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
paddock judge
U
داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
stroke judge
U
حرکتتوام بادستوپایحرفهای
net judge
U
داورتور
field judge
U
داور میدان
judge by appearances
U
حکم به فاهر کردن
judge advocate
U
اقامه کننده دعوی
judge advocate
U
ضابط دادگستری
judge advocate
U
وکیل مدافع
judge advocate
U
قاضی عسکر
touch judge
U
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
back judge
U
داور در محوطه دفاعی
goal judge
U
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
patrol judge
U
داور برج طول مسیر اسبدوانی
judge advocate
U
دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
puisne judge
U
دارو جز
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
judge's stand
U
جایگاهداوری
The judge will have the final say on the matter.
U
قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
can not judge a book by its cover
<idiom>
U
[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
personal knowledge of the judge
U
علم قاضی
judge made law
U
نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
judge advocate general
U
رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
judge advocate general
U
رئیس دادگاه نظامی
foot fault judge
کمک داور
net cord judge
U
داور تور
to bring the matter before a court
[the judge]
U
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
People tend to judge by appearances .
U
عقل مردم به چشمشان است
The judge remained an honest man all his life .
U
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
line by line milling
U
فرز کردن سطری
line by line analysis
U
تجزیه سطر به سطر
line to line fault
U
اتصال کوتاه دوقطبی
line by line milling
U
فرز کردن سطر به سطر
line to line fault
U
اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault
U
اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line fault
U
تماس خطوط
line to line spacing
U
فاصله سطور
line to line voltage
U
ولتاژ زنجیر شده
line to line voltage
U
ولتاژ بین دو خط
to come in to line
U
موافقت کردن
mean line
U
خط میان
necessary line
U
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
in line
U
همراستا
in line
U
شمشیر در وضع حمله
below the line
U
درامد یا هزینه غیر مترقبه
line by line
U
سطر به سطر
to come in to line
U
در صف امدن
old line
U
دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
the line
U
صف
line up
<idiom>
U
به صف کردن
line out
U
قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
along line
U
در خط
on line help
U
کمک مستقیم
out of line
U
خارج از خط جبهه
Which line goes to ... ?
کدام خط راه آهن به ... میرود؟
Which line goes to ... ?
کدام خط به ... میرود؟
line out
U
با خط علامت گذاشتن
in line
<idiom>
U
با محدودیت متداول
on the line
U
هواپیمای اماده پرواز
line up
<idiom>
U
سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
out of line
U
جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
down the line
<idiom>
U
درآینده
old line
U
محافظه کار
along line
U
در امتداد خطوط
all along the line
U
در همه جا
all along the line
U
درامتدادهمه خط
o o line
U
خط تقسیم دیدبانی
o o line
U
خط دیدبانی سپاه
down line
U
بار کردن پایین خطی
line
U
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
down the line
U
ضربه از کنار زمین
line up
<idiom>
U
به درستی میزان کردن
line
U
خط انداختن در
by line
U
خط فرعی راه اهن
by line
U
خط دوم یافرعی
line
U
پوشاندن
line
U
اتصال فیزیکی به ارسال داده
by line
U
کار یاشغل اضافی وزائد
line
U
استرکردن
line
U
خط دار کردن
line
U
بخط کردن
line
U
اراستن
line
U
ترازکردن
line
U
لوله منفردی در سیستم سیالات
by-line
U
کار یاشغل اضافی وزائد
by-line
U
خط فرعی راه اهن
by-line
U
خط دوم یافرعی
line
U
شعبه
line
U
نسب
line
U
خط
line
U
طناب خط
line
U
خط صف
line
U
صفی در خط
line
U
سیم
line
U
خط زدن
line
U
محصول
line
U
: خط کشیدن
line
U
لاین
line
U
رشته
line
U
طرز
line
U
حدود رویه
line
U
در سمت
line up
U
به ترتیب ایستادن
on line
U
مورداستعمال
line
U
: خط
line up
U
ردیف ایستادن تیم
line-up
U
به خط شدن
on line
U
داخل رده
line-up
U
به ترتیب ایستادن
line of d.
U
حد فاصل
on line
U
در خط
line of d.
U
مرز
off line
U
منفصل
out of line
<idiom>
U
ناصحیح
line-up
U
ردیف ایستادن تیم
off line
U
وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
off line
U
برون خطی
line
U
جبهه جنگ
line
U
سطر
line
U
ردیف
line
U
لجام
line
U
دهنه
line
U
جاده
line
U
طناب سیم
off line
U
غیر متصل
line up
U
به خط شدن
on line
U
مستقیم
line
U
رسن
on line
U
متصل
line
U
ریسمان
Are you still on the line?
U
خط را قطع نکردی؟
Are you still on the line?
U
هنوز پشت تلفن هستی؟
on line
U
درون خطی
line
U
رشته بند
off line
U
قطع
marriage line
U
گواهینامه ازدواج
marriage line
U
عقدنامه سند ازدواج
mason's line
U
ریسمان کار
lubber's line
U
نشانگر سینه
median line
U
میانه
line voltage
U
ولتاژ خطی ولتاژ زنجیرشده ولتاژ خط
load line
U
خط بار
load line
U
خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
load line
U
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
loop line
U
دوراهی
lubber line
U
خط عمودی بر روی صفحه قطب نما
lubber line
U
خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
price line
U
خط قیمت
principal line
U
خط رابط نقاط اصلی در روی عکس هوایی خط رابط
line width
U
پهنای خط
lubber's line
U
علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
lumber's line
U
خط شاخص قلب نما که مشخص کننده سینه ناو است
lumber's line
U
خط سینه ناو
lyman line
U
خط لیمان
marline or line
U
طناب کوچک دولا
mach line
U
موج ضربهای ضعیف
message line
U
خط مخابره
peaked line
U
خط چین
out line font
U
قلم متغیر
phantom line
U
خط فرضی
out line font
U
فونت متغیر
pipe line
U
خط لوله
orienting line
U
خط توجیه
pitch line
U
مکان هندسی نقاطی که درانها مراکز نقاط تماس یا گام دندانههای چرخ دنده یادندانه ها اندازه گیری میشود
possibilities line
U
خط امکانات
possibilities line
U
خط بودجه
on line system
U
سیستم درون خطی
phantom line
U
خط سری
phase line
U
خط مبداء حرکت جنگی
peaked line
U
خط پاره پاره
penny a line
U
ارزان
penny a line
U
پست
overhead line
U
خط هوایی
penny a line
U
ارزان نویس بی مایه
percolation line
U
خط نفوذ
overhead line
U
سیمکشی هوایی
outhaul line
U
برون کش
out of line coding
U
کدگذاری برون خطی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com