Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 53 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
judge
U
قضاوت کردن
judge
U
دادرس
judge
U
خبره
judge
U
فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judge
U
حاکم
To go alone to the judge .
<proverb>
U
تنها به قاضى رفتن.
judge
U
داوری کردن فتوی دادن
judge
U
حکم دادن تشخیص دادن
judge
U
قاضی دادرس
judge
U
کارشناس
judge
U
قاضی
judge
U
داور
judge
U
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge
U
داوری کردن
puisne judge
U
دارو جز
puisne judge
U
قاضی پایین رتبه دادرس جز
touch judge
U
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
judge's stand
U
جایگاهداوری
line judge
U
خطداوری
net judge
U
داورتور
service judge
U
داورسرویس
side judge
U
راهعبورجانبی
stroke judge
U
حرکتتوام بادستوپایحرفهای
turning judge
U
داوربرگشت
One must not judge by appearances .
U
بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
Judge not , that ye be not judged.
<proverb>
U
قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
patrol judge
U
داور برج طول مسیر اسبدوانی
paddock judge
U
داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
judge advocate
U
ضابط دادگستری
judge advocate
U
وکیل مدافع
judge advocate
U
قاضی عسکر
impeachment of a judge
U
رد دادرس
ground judge
U
داور زمین شمشیربازی
goal judge
U
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
field judge
U
داور میدان
back judge
U
داور در محوطه دفاعی
judge advocate
U
اقامه کننده دعوی
judge advocate
U
دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
placing judge
U
داور خط پایان
judge by appearances
U
حکم به فاهر کردن
personal knowledge of the judge
U
علم قاضی
judge advocate general
U
رئیس دادگاه نظامی
The judge will have the final say on the matter.
U
قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
net cord judge
U
داور تور
judge made law
U
نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
foot fault judge
کمک داور
judge advocate general
U
رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
can not judge a book by its cover
<idiom>
U
[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
People tend to judge by appearances .
U
عقل مردم به چشمشان است
to bring the matter before a court
[the judge]
U
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
The judge remained an honest man all his life .
U
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com