English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 44 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
immersed in thinking U غرق اندیشه
immersed in thinking U فرورفته در فکر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
immersed U غسل ارتماسی دادن
immersed U فرو بردن
immersed U زیر اب کردن پوشاندن
immersed U غوطه دادن
immersed U غوطه ور کردن شناور نمودن
immersed density U وزن مخصوص جسم در حال غوطه وری
immersed in debt U فرو رفته در فرض
immersed in debt U گرفتاربدهی
To be absorbed ( immersed ) in thought . U غرق در فکر واندیشه بودن
thinking U باشعور
thinking U تفکر
thinking U فکرکننده
Am I right in thinking ... U آیا درست فکر میکنم که ...
to never let yourself get to thinking like them <idiom> U نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
thinking cap U طرز تفکر
thinking type U سنخ اندیشه ورز
productive thinking U تفکر افرینشی
to set thinking U بخیال انداختن
lateral thinking U حلمشکلیباکمکگرفتنازقوهتخیل
I am thinking of your own good. U من خو بی شما رامی خواهم
paralogical thinking U اندیشیدن سفسطه امیز
magical thinking U جادویی اندیشی
divergent thinking U تفکر واگرا
wishful thinking U خواسته اندیشی
abstract thinking U تفکر انتزاعی
affective thinking U تفکر عاطفی
associative thinking U تفکر تداعی گرا
wishful thinking U افکار واهی و پوچ
concrete thinking U تفکر عینی
convergent thinking U تفکر همگرا
creative thinking U اندیشیدن افرینشی
creative thinking U تفکر اخلاق
free thinking U ازادی از قیود مذهب
wishful thinking U تفکر ارزومندانه
It makes me sick just thinking about it! U وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
I should bring you round to my way of thinking . U باید تو راهم با خودم همفکر کنم
Thinking of it still gives me a pang. [Colloquial] U هنوز من را آزار می دهد [اذیت می کند] وقتی که در باره آن فکر می کنم.
put on one's thinking cap <idiom> U زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
It set me thinking . It made me think . U مرابفکر واداشت ( انداخت )
primary process thinking U اندیشیدن در فرایند نخستین
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. U من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
A castle in the air. Wishful thinking. U آرزوی واهی ( خیالی)
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com