English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 94 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
foreground task U کار یا وفیفه پیش زمینه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task. U کار حضرت فیل است
foreground U پیش صحن
foreground U کار با تقدم بالا که توسط کامپیوتر اجرا شود
foreground U بخش نوشتاری یک طراحی
foreground U فضایی در سیستم عامل چند منظوره که کارهای با حق تقدم بالا و برنامه ها اجرا می شوند
foreground U رنگ حروف و متن روی صفحه نمایش
foreground U سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
foreground U که نتایج آن برای کاربر قابل دید است
foreground U برنامه با تقدم بالا در سیستم چندکاره
foreground U پیش زمینه
foreground U زمین جلوعمارت
foreground U منظره جلو عکس
foreground U نزدیک نما
foreground U پیش نما
display foreground U پیش نمای تصویر
foreground job U program foreground
foreground processing U پردازش پیش صحنی
foreground program U برنامهای که تقدم بالایی داشته و بنابر این بر برنامههای فعال جاری در یک سیستم کامپیوتری که ازروش چند برنامهای استفاده میکند تقدم دارد
foreground program U برنامه پیش صحنی
foreground processing U اجرای خودکار برنامههای کامپیوتر که برای به انحصاردر اوردن امکانات کامپیوترطراحی شده اند
to take somebody to task U از کسی عیب جویی کردن
to take somebody to task U کسی را سرزنش کردن
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
to p with a task U درکاری پشت کارداشتن
to f. a task U از زیرکاری در رفتن
take to task U مورد مواخذه قرار دادن
task U ماموریت
task U جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task U شغل
task U کار تکلیف
task U تهمت زدن تحمیل کردن
task U ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task U تکلیف
task U وفیفه
task U امرمهم وفیفه
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task U کار
task U کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task U نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task group U گروه ماموریت زمینی
task fleet U ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
task organization U سازمان برای رزم
task organization U سازمان رزمی
task management U مدیریت وفیفه
task unit U نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task group U ناو گروه مامور اجرای عملیات
task management U مدیریت کار
task unit U یگان ماموریت
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> U از پس کاری برآمدن
task oriented U تکلیف گرا
Can I entrust this task to you? U می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
mammoth task U وظیفه خیلی بزرگ
to saddle any one with a task U کاری را بدوش کسی گذاشتن
task work U کار موفف
task element U یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element U قسمت مامور اجرای عملیات
task element U عنصر اجرای عملیات
task force U گروه کار
it is a thankless task U کاربیهوده ایست
unfinished task U تکلیف ناتمام
interrupted task U تکلیف ناتمام
implied task U وفایف استنتاجی
implied task U ماموریت استنتاجی
he is unequal to the task U مرد اینکار نیست
task forces U نیروی اجرای عملیات
task force U تاسک فورس
it is a thankless task U هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
task organization U سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task forces U گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task component U بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
task analysis U تحلیل تکلیف
task forces U تاسک فورس
task forces U گروه کار
task force U نیروی اجرای عملیات
task force U گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
fire task U ماموریت اتش
abnormal end of task U abend
amphibious task force U گروه رزمی اب خاکی
amphibious task group U گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
carrier task force U گروه رزمی هواپیمابر دریایی
It is a laborious task (job). U کارپرزحمتی است
task control block U بلاک کنترل کار
low level task U تکلیف سطح پایین
joint task force U نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
task control block U بلاک کنترل وفیفه
joint task force U گروه رزمی مشترک
task state descriptor U توصیف گر حالت کار
task state descriptor U توصیف کننده وضعیت وفیفه
to break the neck of a task U کمر کاریرا سکشتن
to set one's hand to a task U دست بکاری زدن
to set one's hand to a task U بکاری مبادرت کردن
the essential [inherent] [intrinsic] task U کار مهم و ضروری [یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . U کمر غول راخم کردن ( شکستن )
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com