English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
child's play U بچه بازی
child's play U بازی کودکان
child's play U هر کار بسیار آسان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i would i were a child U ای کاش بچه بودم
the child is a wonder U این بچه عجوبه ایست
he is my only child U فرزند یگانه من است
child U کودک
child U طفل
child U فرزند
child U ولد
child U ionship relat child parent
child U یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
only child U تک فرزند
with child U ابستن حامله
with child <idiom> U حامله شدن
from a child U ازهنگام بچگی
to get with child U ابستن کردن
child U بچه
child U parent
child program U تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process U تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry U روانپزشکی کودک
child abuse U بهره کشی از کودک
child adoption U فرزند خواندگی
child centered U کودک محور
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth U درحال زایمان
child of the second bed U بچه زن دوم
child custody U حضانت
The child is going to go to bed. U بچه دارد می رود بخواب
child development U رشد کودک
child law U حقوق کودک
child in the womp U حمل
unborn child U حمل
the child is a great t. to us U این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child psychology U روانشناسی کودک
child study U کودک پژوهی
foster child U فرزند خوانده
to tuck in a child U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to beat a child U کتک زدن بچه
feral child U کودک وحشی
god child U فرزندتعمیدی
grand child U نوه
to i. a child with vaccine U ابله بچه ایی را کوبیدن
elf child U بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
elf child U بچه عوضی
the losser of a child U فقدان یا داغ فرزند
he treated me as a child U بامن مانند بچه رفتارکرد
gutter child U بچه موچه گرد
child window U پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child window U پنجرهای در پنجره اصلی
she is quick with child U جنبش بچه رادرشکم حس میکند
big with child U حامله
problem child U فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
illegitimate child U طفل نامشروع
Watch the child ! U مواظب بچه باش !
nurse child U فرزند رضائی
nurse child U فرزند خوانده
god child U بچه تعمیدی
poor child U بیچاره بچه
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Could we have a plate for the child? U آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
you will spoil the child U بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child U کودک گرگ پرورده
Ask the truth from the child . <proverb> U یرف راست را از بچه بپرس.
problem child U فرزند مسئله دار
to vaccinate a child U ابله بچهای را کوبیدن
To spoil child . U بچه یی را لوس کردن
natural child U طفل حرامزاده
natural child U بچه نامشروع
big with child U ابستن
backward child U کودک عقب مانده
love child U حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
an abortive child U فگانه
an abortive child U بچه سقط شده
child prodigy U بچهبا استعداد
she has brone a child U ان زن بچه زائیده است
rejected child U کودک مطرود
adopted child U فرزند خوانده
problem child U کودک مشکل افرین
hardly a child anymore U دیگر به سختی بچه ای
lost child U طفل لقیط
parent child relationship U رابطه پدر و پسر
Dont spoil the child . U بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
You are stll a child in her eyes. U به چشم اوهنوز یک بچه هستی
To adopt a child ( an infant ) . U کودکی را بفرزندی قبول کردن
to tuck up a child [British E] U پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child death rate U نرخ مرگ و میر کودکان
child labor laws U قوانین کار کودکان
child labour legislation U قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation U معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child rearing practices U شیوههای پرورش کودک
The child is beginning to talk. U بچه دارد زبان باز می کند
to kiss away a child's tears U بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
to i. obedience intoa child U فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
female slave with a child U master her from child witha
female slave with a child U ام ولد
The child fell off the balcony. U بچه از ایوان پرت شد
blood money of an unborn child U دیه جنین
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> U بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child U غره
putative father of an illegitimate child U پدر مفروض فرزندی نامشروع
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. U مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child. U حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
the child belongs to the marriage bed U الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> U بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. U عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
play down <idiom> U ارزش چیزی را پایین آوردن
to play upon U سو استفاده کردن از
play through U رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up U اطمینان دادن به
to play upon U گول زدن
play up U تاکید کردن
play off U مسابقه را باتمام رساندن
play up to U پشتیبانی کردن از
play (someone) for something <idiom> U به بازی گرفتن شخصی
play out U خسته کردن ماهی
play off U درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off U از سر خود واکردن
play on U سوء استفاده کردن از
play out U تا اخر ایستادگی کردن
play out U تا اخرایفا کردن
play out U تا اخر بازی کردن
play out U بپایان رساندن
to play with something U چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play it U با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play at U شرکت کردن در
to play up U درست و حسابی بازی کردن
to play first f. U پیش قدم بودن
to play first f. U ویولون اول
to play away U ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d. U تخته نرد بازی کردن
to play at U خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at U داخل شدن در
to play in or out U با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
we used to play there U ما انجا بازی میکردیم
we used to play there U .......
by-play U حرکات یا مکالمات فرعی
by-play U حرکات یا مکالمات کنار صحنه
to play the d. U شیطنت کردن
by-play U کار یا نمایش ثانوی
to play one f. U بکسی ناروزدن
to play off U سنگ رویخ کردن
to play U با وسائل پست سو استفاده کردن
Let's play for keeps. U بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
in play U بطور غیر جدی
in play U در شرف ضربه زدن به توپ
play U بازی کردن
let us play U بازی کنیم
play U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play U شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play U رقابت
play U ضربه به توپ
play U شرکت درمسابقه انفرادی
play U کیفیت یاسبک بازی
play U اداره مسابقه
in play U به شوخی
play U بازی
play U خلاصی داشتن
all play all U مسابقه دورهای
come into play U روی کار امدن
out of play U توپ مرده
play U حرکت ازاد
play U خلاصی بازی
to play itself out U اتفاق افتادن
to play itself out U رخ دادن
play at U بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at U وانمود کردن
play off <idiom> U ثابت ماندن بازی دوتیم
play U الت موسیقی نواختن
play up to someone <idiom> U با چاپلوسی سودبدست آوردن
play U نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play down U بازی در وقت اضافه
play up <idiom> U پافشاری کردن
play U تفریح کردن ساز زدن
play for one U حفظ توپ
play U تفریح بازی کردن
play off <idiom> U رفتار مختلف با اشخاص
play on/upon (something) <idiom> U نفوذ کردن
play U زدن
play U رل بازی کردن
play away U باختن
play U روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play U نمایش نمایشنامه
play by play U پخش رادیویی مسابقه
play by play U پخش رادیویی
play away U به بازی گذراندن
play-acting U بازی کردن
to play [the] harp U چنگ زدن [موسیقی]
play-acted U بازی کردن
play-act U وانمود کردن
play-acting U نقش داشتن
play-acting U وانمود کردن
play-acting U تو بازی رفتن
play-acting U ادا در آوردن
play-acts U بازی کردن
play-acts U نقش داشتن
play-acted U تو بازی رفتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com