English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
broken weather U هوای بی قرار
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
broken U منقطع منفصل
broken <adj.> U شکسته [دستگاهی]
broken U شکسته
broken U نقض شده
broken U رام واماده سوغان گیری
broken U شکسته شده
broken <adj.> U خراب
broken down U ازپای درامد
broken-down U ازپای درامد
broken ground U زمین ناهموار
broken bricks U سنگریزه
broken country U زمین مضرس
broken winded U تنگ نفس
broken sleep U خواب بریده بریده
broken country U زمین دوعارضه
broken english U انگلیسی دست و پا شکسته
broken fibres U تار عضلانی پاره شده
broken rock U صخره
broken field U محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken marriage U زناشویی گسیخته
broken hardening U سخت گردانی شکسته
broken money U پول خرد
broken stone U خرده سنگ
wind broken U خسته
In my broken English . U با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wind broken U دچار پربادی
heart broken U محنت زده
heart broken U دل شکسته
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
The lamp is broken. لامپ خراب است.
My car has broken down. اتومبیلم خراب شده است.
to be broken on the wheel U روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
a broken arm U بازوی شکسته
broken wind U یلپپیک
broken stowage U فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
broken stone U سنگ شکسته
broken stone U سنگریزه
wind broken U ریوی شده
broken-hearted U دلشکسته
broken hearted U دلشکسته
broken homes U خانواده گسیخته
Burglars have broken in. U دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
broken home U خانواده گسیخته
broken-hearted <adj.> U دل شکسته
broken bricks U پاره اجر
broken traffic line U خط چین برای امد و شد
broken traffic line U خط گسسته برای امد و شد
he received a broken hand U دستش شکست
He broken an Olympic record. U رکورد المپیک را شکست
The door – handle has broken off. U دسته درشکسته است
My face has broken with pimples. U صورتم جوش زده است
The dog has broken loose . U سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
I had my car broken into last week. U هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
He felt like he'd finally broken the jinx. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
That jar is broken and that measure spilt . <proverb> U آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday. U دیروز دزد خانه همسایه را زد.
under the weather U درسختی یابدبختی
weather U در معرض هواگذاشتن
weather U اب و هوا باد دادن
under the weather <idiom> U ناخوش بودن
weather U تغییر فصل
Weather you like it or not. U چه بخواهی چه نخواهی
weather U تحمل یابرگزارکردن
weather U جو
to weather something U چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
all weather U همه هوایی
weather U هواشناسی
weather U اب و هوا
weather U به سمت باد
weather U جوی
weather U هوا
weather U اوضاع جوی
weather wise U هوا شناس
weather stained U هوا خورده ورنگ پریده
weather side U سمت بادگیر
weather proof U محفوظ از اثرهوا هوا نخور
weather permitting U اگر هوا بگذارد
weather observation U مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
weather observation U مشاهدات جوی
weather moulding U سنگی که اب باران راردمیکند
weather wise U وارد بجریانات روز
weather wise U مطلع
weather worn U تحت تاثیر هوا در امده
to weather something in winter U چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
to grumble about the weather U مورد هوا گله کردن
weather forecaster U هواشناس
weather radar U رادارآبوهوا
present weather U هوایکنونی
muddy weather U هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
weather map U نقشه هواشناسی
weather intelligence U اطلاعات هواشناسی
weather-vane U الت بادنما
aviation weather U مشخصات ویژه اب و هوایی که به پرواز و عملکردهواپیما مربوط میشود
weather vane U الت بادنما
elements of weather U عناصر موثر در شرایط جوی عوامل جوی
fair weather U دارای هوای صاف
fair weather U مناسب برای
fair weather U بی وفا
fair weather U نیم راه
foul weather U هوای خراب
foul weather U هوای نامساعد
heavy weather U هوای خراب
heavy weather U هوای طوفانی
all weather hood U کلاهک مخصوص هوا
all weather fighter U هواپیمای همه هوایی
weather-vanes U الت بادنما
weather forecast U پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
weather forecasts U پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
weather station U ایستگاه هوا شناسی
weather station U ایستگاه هواشناسی
weather stations U ایستگاه هوا شناسی
weather stations U ایستگاه هواشناسی
fair-weather U خوب هنگام هوای صاف
fair-weather U بی وفا
fair-weather U نیم راه
fair-weather U درخورهوای صاف
adverse weather U هوای نامساعد
all weather fighter U هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد
how fine is the weather U چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
weather helm U سکان سمت باد
weather beaten U در اثر اب و هوا فاسد یازمخت شده
weather beaten U افتاب زده
weather board U تخته گذاری کردن تخته بندی کردن
weather board U تخته سرازیری که دم دراطاق می گذارند
weather bound U ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
weather bureau U اداره هواشناسی
weather central U مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
weather cock U باد نما ادم دمدمی مزاج
weather code U پیام رمز هواشناسی یاهواسنجی
weather deck U عرشه بدون سقف کشتی
weather deck U عرشه باز
weather deck U پل باز
weather glass U هواسنج میزان الهوا
weather helm U تنظیم سکان برای خنثی کردن اثر جریان هوا
weather moulding U ابریز
queen's weather U هوای باز
how fine the weather is U چقدرهوالطیف است چه هوای لطیفی است
inclement weather U هوای بسیار سرد یا طوفانی
oh what a nasty weather U اه
oh what a nasty weather U چه هوای کثیفی است
proof weather U هوا پایدار
queen's weather U جای افتابی
queen's weather U افتاب
all weather air station U ایستگاه هواشناسی عمومی ایستگاه هواشناسی همه هوایی
It is foul weather today . U امروز هوا خیلی گند است
Beautiful music ( weather ) . U موسیقی ( هوای ) قشنگ
present state of weather U وضعهوایکنونی
fair-weather friend U رفیق نیمه راهه
fair-weather friend U آدم بی وفا
the weather inclines to fair U هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
fair-weather friend <idiom> U شخصی که تنها دوست است
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
we made heavy weather of it U انرا خیلی سخت دیدیم
It is splendid weather for swimming. U این هوا برای شنا جان میدهد
The sun is all the more welcome. In this cold weather. U دراین هوای سرد آفتاب می چسبد
Today's weather is mild by comparison. U در مقایسه هوای امروز ملایم است.
I dont feel well. I feel under the weather. U حالش طوری نیست که بتواند کار کند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com