English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 58 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
broken down U ازپای درامد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
broken-down U ازپای درامد
broken home U خانواده گسیخته
broken homes U خانواده گسیخته
broken hearted U دلشکسته
broken-hearted U دلشکسته
broken U شکسته
broken U شکسته شده
broken U منقطع منفصل
broken U نقض شده
broken U رام واماده سوغان گیری
broken bricks U پاره اجر
broken bricks U سنگریزه
broken country U زمین مضرس
broken country U زمین دوعارضه
broken english U انگلیسی دست و پا شکسته
broken fibres U تار عضلانی پاره شده
broken field U محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken ground U زمین ناهموار
broken hardening U سخت گردانی شکسته
broken marriage U زناشویی گسیخته
broken money U پول خرد
broken rock U صخره
broken sleep U خواب بریده بریده
broken stone U خرده سنگ
broken stone U سنگریزه
broken stone U سنگ شکسته
broken stowage U فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
broken traffic line U خط چین برای امد و شد
broken traffic line U خط گسسته برای امد و شد
broken weather U هوای بی قرار
broken wind U یلپپیک
broken winded U تنگ نفس
he received a broken hand U دستش شکست
heart broken U دل شکسته
heart broken U محنت زده
wind broken U دچار پربادی
wind broken U ریوی شده
wind broken U خسته
My face has broken with pimples. U صورتم جوش زده است
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
The door – handle has broken off. U دسته درشکسته است
In my broken English . U با انگلیسی دست وپا شکسته ام
He broken an Olympic record. U رکورد المپیک را شکست
The dog has broken loose . U سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
That jar is broken and that measure spilt . <proverb> U آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
The lamp is broken. لامپ خراب است.
My car has broken down. اتومبیلم خراب شده است.
to be broken on the wheel U روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
He felt like he'd finally broken the jinx. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
a broken arm U بازوی شکسته
broken-hearted <adj.> U دل شکسته
Burglars have broken in. U دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday. U دیروز دزد خانه همسایه را زد.
I had my car broken into last week. U هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
broken <adj.> U خراب
broken <adj.> U شکسته [دستگاهی]
Partial phrase not found.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com