English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 113 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Middle Eastern U مربوطبهخاورمیانه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
eastern U شرقی
eastern U خاوری
eastern U ساکن شرق بطرف شرق
far eastern U وابسته بخاوردور
Eastern meridian U نصفالنهارشرقی
eastern hemisphere U نیمکره شرقی
eastern cut off U شیوه قیچی پرش ارتفاع
south-eastern U جنوب شرقی
eastern roll U شیوه قیچی در پرش ارتفاع باغلطیدن پس از عبور از میله و فرود روی پا
north-eastern U رو به شمال شرق
north-eastern U وابسته به شمال شرق ایالات متحده
north-eastern U به سوی شمال شرق
south eastern U جنوب خاوری
north-eastern U از شمال خاوری
Eastern design U طرح های شرقی [مربوط به شرق آسیا ]
the eastern question U مسئله خاور
south eastern U جنوب شرقی
eastern european mutual assisstance trea U پیمان کمک متقابل اروپای شرقی treaty warsaw
middle name U نام وسطی-اسموسطین
middle course U میانه روی
middle U میانه میدان
middle U منطقه میانی زمین
middle U میانی وسطی
middle U مرکز
of middle a U میان سال
middle U وسط
middle U میان
middle layer U قشر میانی
the middle finger U انگشت میانه
up to the middle in water U تا کمر در اب
Middle East U سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle weight U میانه
middle weight U میان وزن
middle watch U نگهبانی نیمه شب
middle term U قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle succession U توالی میانین
middle succession U توالی وسطی
middle sized U میان اندازه
middle sized U دارای اندازه متوسط
middle distance U فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
Middle East U خاورمیانه
Middle West U باختر میانه
middle-of-the-road U میانه رو
middle lobe U نرمهششمیانی
the parting in the middle U فرق وسط
middle panel U قابچوبیمیانی
middle phalanx U بندانگشتمیانی
middle piece U قطعهمیانی
middle leg U پایمیانی
middle jib U بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert U پرهایمیانی
middle sole U لژمیانی
middle toe U انگشتمیانی
middle linebacker U مهرهخطآخریمیانی
middle torus U گچبریمیانی
piggy in the middle U بازیخرسوسط
middle of the road <idiom> U سردوراهی گیرکردن
middle-of-the-road U بیطرف
middle price U قیمت حد وسط
middle age U دوره بین جوانی وپیری
middle schools U دبیرستان
Middle Ages U قرون وسطی
middle-aged U میان سال
middle aisle U شبستان
middle aisle U صحن
middle bar of a saw U کمانکش اره
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
middle deck U پل میانی
middle school U دبیرستان
middle age U میان سال
middle aged U دوره بین جوانی وپیری
middle aged U میان سال
middle class U طبقه متوسط
middle class U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes U طبقه متوسط
middle classes U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle ear U گوش میانی
middle ear U حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear U گوش وسط
middle part U قسمت میانی
middle plane U صفحه میانتار
middle price U قیمت متوسط
middle latitude U منطقه معتدله
middle insomnia U بیخوابی میانی
middle part U میان
middle heavyweight U 09 کیلوگرم
middle game U وسط بازی
middle fraction U پاره میانی
middle english U انگلیسی تا 0051میلادی
middle fraction U جزء میانی
middle finger U وسطی
middle finger U انگشت میان
upper middle class U طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
infection of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
inflammation of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
member of the middle class U عضو طبقه متوسط
middle-class person U عضو طبقه متوسط
middle nasal concha U کنجایمیانیدماغی
middle distance race U دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle primary covert U پرهایاولیهمیانی
middle level management U مدیریت سطح متوسط
type of middle cloud U شکالابرقسمتمیانی
mullion=middle post U وادار
middle lintel in window U کمرکش پنجره
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
middle lintel in window U الت وسطی پنجره
middle ground buoy U بویه زمین میان گذرگاه
middle rial of door frame U قیدچه
middle leg (outer surface) U پایمیانی
middle ear inflammation [MEI] U عفونت گوش میانی [پزشکی]
The working (middle,upper)class. U طبقه کارگر (متوسط بالا )
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com