English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
flare up <idiom> U یک مرتبه عصبانی شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
jitter U عصبانی شدن عصبانی بودن
all of a sudden U یک مرتبه
ranks U مرتبه
echelon U مرتبه
echelons U مرتبه
ranked U مرتبه
rank U مرتبه
thrice U سه مرتبه
order U مرتبه
enmasse U یک مرتبه
once in a whiled U یک مرتبه
position U مرتبه مقام
order of magnitude U مرتبه بزرگی
order of matrix U مرتبه ماتریس
manyfold U چندین مرتبه
low order U مرتبه پایین
bond order U مرتبه پیوند
first order U مرتبه اول
first order reaction U واکنش مرتبه یک
first order reflection U انعکاس مرتبه یک
first order transition U گداز مرتبه یک
stair U مرتبه درجه
ninths U نهمین مرتبه
ninth U نهمین مرتبه
elevated U بلند مرتبه
pooh bah U عالی مرتبه
nth U در مرتبه بیشمار
place U وهله مرتبه
placing U وهله مرتبه
semidiurnal U دو مرتبه در روز
hierarchy U مرتبه بندی
hierarchies U مرتبه بندی
three fold U سه دفعه سه مرتبه
second order U مرتبه دوم
positioned U مرتبه مقام
third order reaction U واکنش مرتبه سه
exalted U بلند مرتبه
second class U دومین مرتبه
places U وهله مرتبه
top flight U اعلی ترین مرتبه
second order factor U عامل مرتبه دوم
baronetcy U مقام و مرتبه بارونی
spheres U مرتبه حدود فعالیت
sphere U مرتبه حدود فعالیت
higher order factor U عامل مرتبه بالا
pseudo first order reaction U واکنش شبه مرتبه یک
low order bit U بیت مرتبه پایین
second order reaction U واکنش مرتبه دوم
m U مرتبه دوازدهم یاسیزدهم
second order conditions U شرایط مرتبه دوم
second derivative U مشتق مرتبه دوم
to pull short U یک مرتبه جلوگیری کردن
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
derivatives of higher order U مشتقهای مرتبه بالا [ریاضی]
third long period U تناوب بزرگ مرتبه سوم
etesian U سالی یک مرتبه واقع شونده
to stop short U یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
nineteens U نوزدهمین مرتبه نوزده تایی
nineteen U نوزدهمین مرتبه نوزده تایی
vellicate U دوبار دودفعه دو مرتبه دوبرابر
knight bachelor U پایین ترین مرتبه سلحشوری قدیم انگلیس
debutant U دختری که برای اولین مرتبه در جامعه وارد میشود
outclasses U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclass U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed U دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
spline U در گرافیک کامپیوتری کثیرالجملهای چند قطعهای با تدوام مرتبه اول بین قطعههای ان
red hot U عصبانی
pissed [at] [American E] <adj.> U عصبانی [از]
feisty U عصبانی
out of temper U عصبانی
twittery U عصبانی
angry [with] <adj.> U عصبانی [از]
mad [at] <adj.> U عصبانی [از]
uptight <idiom> U عصبانی
nervy U عصبانی
waxy U عصبانی
huffish U عصبانی
wrathy [colloquial] <adj.> U عصبانی
wrathful [literary] <adj.> U عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.> U عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.> U عصبانی
ireful [literary] <adj.> U عصبانی
jumpy U عصبانی
wreakful U عصبانی
irate <adj.> U عصبانی
short tempered U عصبانی
indignant <adj.> U عصبانی
furious <adj.> U عصبانی
angry <adj.> U عصبانی
horn mad U عصبانی
pins and needles U عصبانی
wroth [chiefly literary] <adj.> U عصبانی
maniacs U عصبانی
maniac U عصبانی
wrathful U عصبانی
frenetic U عصبانی
huffy U عصبانی
huffiest U عصبانی
huffier U عصبانی
pelting U عصبانی
choleric U عصبانی
pissed off [at] [American E] <adj.> U عصبانی [از]
maddest U عصبانی
mad U عصبانی
frenetical U عصبانی
high strung U عصبانی
frantic U عصبانی
wear on <idiom> U عصبانی شدن
wear on U عصبانی کردن
get one's dander up <idiom> U عصبانی شدن
worked up <idiom> U عصبانی ،نگران
get someone's blood up <idiom> U عصبانی کردن
hit the roof <idiom> U عصبانی شدن
see red U عصبانی شدن
mad as a hornet <idiom> U خیلی عصبانی
hit the ceiling <idiom> U عصبانی شدن
to get on one's nerve U عصبانی کردن
irritate U عصبانی کردن
furious U عصبانی متلاطم
enraged U عصبانی کردن
funk U عصبانی کردن
enraging U عصبانی کردن
in a wrought up state U درحال عصبانی
enrages U عصبانی کردن
madly U با حال عصبانی
enrage U عصبانی کردن
nervously U بطور عصبانی
nervousness U حالت عصبانی
blood U عصبانی کردن
provocative U عصبانی کننده
irritated U عصبانی کردن
steam up U عصبانی کردن
irritates U عصبانی کردن
the needle U حالت عصبانی
the fidgets U حالت عصبانی
outrageous U عصبانی کننده
neurotic U ادم عصبانی
outrages U سخت عصبانی شدن
He sounds angry. U او عصبانی به نظر میرسد.
crabs U جرزدن عصبانی کردن
to get on somebody's nerves U کسی را عصبانی کردن
crab U جرزدن عصبانی کردن
outraging U سخت عصبانی شدن
foam at the mouth <idiom> U خیلی عصبانی شدن
get on one's nerves <idiom> U عصبانی کردن شخص
blow up U ترکاندن عصبانی کردن
give someone a piece of your mind <idiom> U عصبانی شدن از کسی
amok U شخص عصبانی و دیوانه
blow-ups U ترکاندن عصبانی کردن
down on (someone) <idiom> U از چیزی عصبانی بودن
rub some one the wrong way U کسی را عصبانی کردن
piss off <idiom> U عصبانی کردن کسی
neuropathist U متخصص ناخوشیهای عصبانی
neuropathic U وابسته بناخوشی عصبانی
blow-up U ترکاندن عصبانی کردن
outrage U سخت عصبانی شدن
in one's hair <idiom> U عصبانی کردن شخصی
get (someone's) goat <idiom> U عصبانی کردن شخص
outraged U سخت عصبانی شدن
fit to be tied <idiom> U خیلی عصبانی وناامید
Don't let it get to you. U نگذار این تو را عصبانی بکند.
bag of nerves U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bundle of nerves U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck U آدم بی نهایت عصبانی و نگران
maddens U عصبانی کردن دیوانه شدن
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
maddened U عصبانی کردن دیوانه شدن
madden U عصبانی کردن دیوانه شدن
He is outrageous! U او [مرد] آدم را عصبانی می کند!
He got angry and banged the table. U عصبانی شد وزد روی میز
drive someone up a wall <idiom> U از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
This is a red rag for me. U این من را واقعا عصبانی میکند.
make one's blood boil <idiom> U کسی را خیلی عصبانی کردن
to be mad at somebody [something] U از دست کسی [چیزی] عصبانی بودن
to get mad at somebody [something] U از دست کسی [چیزی] عصبانی شدن
go into orbit <idiom> U از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
to snap U یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
There were some angry looks in the crowd . U قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
Whatever did he say to make you so angry . U مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
berber knot U گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
to piss off the wrong people <idiom> U آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
sorehead U شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
blue book U کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
crabs U عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crab U عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
to get annoyed [at] U آزرده شدن [عصبانی شدن] [در باره]
fluster U دست پاچه کردن عصبانی کردن
to rile U آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
flustered U دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering U دست پاچه کردن عصبانی کردن
flusters U دست پاچه کردن عصبانی کردن
to get riled [to feel riled] U آزرده شدن [عصبانی شدن]
mad U عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest U عصبانی کردن دیوانه کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com