English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
identity of indiscernibles U یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
incommunicably U چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
differentiator U وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
an irrepressible person U نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
likes and dislikes U چیزهایی که شخص میل داردو چیزهایی که شخص ازانهابیزاراست
hand out <idiom> U از چیزهایی مشابه به هم دادن
number [of something] U تعداد [عده] [چیزهایی]
braiding U چیزهایی که از قیطان یا نواردرست میشود
burn up <idiom> U کاملا سوختن (معمولا برای چیزهایی غیرازساختمان)
She has everything a woman can wish for. U اوتمام چیزهایی را که یک زن ممکن است آرزوکند دارد
feeds U درون گذاشت
feed U درون گذاشت
input U درون گذاشت
She just left ( went ) . off she went . U گذاشت ورفت
negligence U فرو گذاشت
inputted U درون گذاشت
overlay U جای گذاشت
overlays U جای گذاشت
overlaying U جای گذاشت
output U برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me U تقصیر را به گردن من گذاشت
outputs U برون گذاشت برونگذار
The fellow just took off. U طرف گذاشت دررفت
He left his family in Europe . U خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
to shoot one's mouth off <idiom> U چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
incomputably U بطوریکه نتوان شمرد
inexcusably U چنانکه نتوان معذوردانست
irrepressible joy U ادمی که نتوان جلواوراگرفت
irretraceable U که نتوان ردانرا گرفت
drew U دریافت کرد ناتمام گذاشت
penny bank U بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
irrefragably U چنانکه نتوان تکذیب کرد
kittle cattle U ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
intangibly U چنانکه نتوان درک کرد
You cannot make bricks without straw. <proverb> U بى کاه نتوان خشت ساخت .
immovably U چنانکه نتوان جنبش داد
inseparably U چنانکه نتوان سوا کرد
ineffably U بطوریکه نتوان بیان کرد
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
incommutably U بطوریکه نتوان معاوضه نمود
inexpressibly U چنانکه نتوان بیان کرد
The professor stepped into the classroom. U استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
Mother left me 500 tomans . U مادرم برایم 500 تومان گذاشت
He left a large fortuue. U ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
no enemy is insignificant U دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> U سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
irrecocilably U چنانکه نتوان انرا وفق داد
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
incomprehensibly U بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
inscrutably U چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
irretraceable U که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
an inseparable prefix U سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
irrepressible joy U کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
inimitably U چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
He left a great name behid him . U نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
She laid the book aside . U کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
irredeemably U جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
inextricably U چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
indescribably U چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
indefeasibly U بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
illimitably U بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
handing U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
irremissibly U چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
incommunicableness U چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
irreversibly U چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
incommunicability U چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
oversale U پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
irreclaimably U بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
differentiating cicuit U مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
to speak [things indicating something] U بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
inaccessibily U بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably U بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
rough handling of a thing U گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer. U کانالتان را فردا [به این برنامه] تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions U این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
pop up window U پنجرهای که در هر لحظه قابل نمایش روی صفحه است در بالای تمام چیزهایی که روی صفحه هستند
an impossible hat U کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably U بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
pareto optimality U حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
variable ratio U گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> U آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
Tahmasb U شاه تهماسب [پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.]
densities U سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
density U سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
having U مالک بودن ناگزیر بودن
disagrees U مخالف بودن ناسازگار بودن
slouches U خمیده بودن اویخته بودن
look for U منتظر بودن درجستجو بودن
depend U مربوط بودن منوط بودن
depended U مربوط بودن منوط بودن
depends U مربوط بودن منوط بودن
urgency U فوتی بودن اضطراری بودن
agrees U متفق بودن همرای بودن
consisted U شامل بودن عبارت بودن از
governed U نافذ بودن نافر بودن بر
governs U نافذ بودن نافر بودن بر
discord U ناجور بودن ناسازگار بودن
inhere U جبلی بودن ماندگار بودن
moon U سرگردان بودن اواره بودن
moons U سرگردان بودن اواره بودن
include U شامل بودن متضمن بودن
conditionality U شرطی بودن مشروط بودن
have U مالک بودن ناگزیر بودن
agreeing U متفق بودن همرای بودن
agree U متفق بودن همرای بودن
consists U شامل بودن عبارت بودن از
consist U شامل بودن عبارت بودن از
to be due U مقرر بودن [موعد بودن]
govern U نافذ بودن نافر بودن بر
consisting U شامل بودن عبارت بودن از
includes U شامل بودن متضمن بودن
slouched U خمیده بودن اویخته بودن
reside U ساکن بودن مقیم بودن
pend U معوق بودن بی تکلیف بودن
resided U ساکن بودن مقیم بودن
abut U مماس بودن مجاور بودن
resides U ساکن بودن مقیم بودن
abuts U مماس بودن مجاور بودن
abutted U مماس بودن مجاور بودن
appertain U مربوط بودن متعلق بودن
appertained U مربوط بودن متعلق بودن
appertaining U مربوط بودن متعلق بودن
appertains U مربوط بودن متعلق بودن
precede U جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precedes U جلوتر بودن از اسبق بودن بر
on guard U مراقب بودن نگهبان بودن
slouching U خمیده بودن اویخته بودن
want U فاقد بودن محتاج بودن
wanted U فاقد بودن محتاج بودن
disagreeing U مخالف بودن ناسازگار بودن
ablest U لایق بودن مناسب بودن
slouch U خمیده بودن اویخته بودن
pertain U مربوط بودن متعلق بودن
stravaig U سرگردان بودن بی هدف بودن
stravage U سرگردان بودن بی هدف بودن
owes U مدیون بودن مرهون بودن
haze U گرفته بودن مغموم بودن
disagree U مخالف بودن ناسازگار بودن
owed U مدیون بودن مرهون بودن
to stand for U نامزد بودن هواخواه بودن
owe U مدیون بودن مرهون بودن
disagreed U مخالف بودن ناسازگار بودن
pertained U مربوط بودن متعلق بودن
pertains U مربوط بودن متعلق بودن
abler U لایق بودن مناسب بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . U کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
inexplicably U بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand U بودن واقع بودن
profiteer U استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers U استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend U بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
wobble U لق بودن
wobbled U لق بودن
ween U بودن
dubiosity U در شک بودن
teemed U پر بودن
wobbling U لق بودن
intends U بر ان بودن
intending U بر ان بودن
intend U بر ان بودن
to find oneself U بودن
to be U بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com