English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he coins money U گویی پول سکه میزند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
chiromancy U پیش گویی وغیب گویی با دیدن خطوط کف دست
telnet U پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند
it stings the conscience U وجدان را نیش میزند
server U بازیکنی که توپ را میزند
rounder U کسی که دور میزند
he rows 0 to the minute U او دقیقهای سی پارو میزند
he does nothing but talk U فقط حرف میزند
bassist U کسی که ویلون سل میزند
roundsman U کسی که گشت میزند
soliloquizer U کسیکه باخود حرف میزند
soliloquist U کسیکه باخود حرف میزند
the horse refuses the fence U اسب از پر چین عقب میزند
It makes my stomach turn [over] . <idiom> U دلم را به هم میزند. [اصطلاح روزمره]
pone U کسیکه ورق بازی رابر میزند
smatterer U کسیکه از روی بی اطلاعی حرف میزند
cruiser U کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
milk walk U گشتی که شیر فروش میزند گشت
cruisers U کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
sprayed U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
wing U گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
that is an offences to moralit U لطمه به خلاق میزند درعالم اخلاق خطاست
gold digger U زنی که با افسونهای زنانه مردان را تیغ میزند
winging U گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
spraying U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprays U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
card sharps U قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
obstruction guard U میله جلو لوکوموتیوکه موانع را از روی ریلهاپس میزند
card sharp U قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
iam impatient to go U دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
wisecracker U کسیکه حرف کنایه داریا شوخی امیز میزند
malingerer U سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
talk someone's ear off <idiom> U آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
malingerers U سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
flagellant U کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
juke joint U رستوران کوچکی که خوراک ارزان داشته و نیز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودکار میزند
smatterer U کسیکه بریده بریده حرف میزند
hypophrasia U کم گویی
pauciloquy U کم گویی
so to peaking U گویی
candour U رک گویی
plain speaking U رک گویی
outdpokenness U رک گویی
downrightness U رک گویی
soliloquy U تک گویی
soliloquies U تک گویی
as thought U گویی
candor U رک گویی
hypologia U کم گویی
ingenuousness U رک گویی
knop U گویی
laconic speech U کم گویی
scandal U بد گویی
free spokenness U رک گویی
to stab in the back U بد گویی
one would say U گویی
scandals U بد گویی
ambage U ابهام گویی
contradictions U خلاف گویی
tautologize U مکرر گویی
stilted speech U مطنطن گویی
free spokenness U ساده گویی
somniloquy or quence U سخن گویی
soliloquize U تک گویی کردن
knocks U بد گویی کردن از
so to speak U چنانکه گویی
gratulation U تبریک گویی
rhodomontade U گزاف گویی
knocked U بد گویی کردن از
knock U بد گویی کردن از
facetiousness U بذله گویی
extemporization U بالبداهه گویی
echophrasia U پژواک گویی
gossiped U اراجیف بد گویی
gossip U اراجیف بد گویی
verbalization U دراز گویی
unreserve U بی پرده گویی
tympany U گزافه گویی
to speak ill of U بد گویی کردن از
divagation U پریشان گویی
divination U غیب گویی
to fling d. U بد گویی کردن
contradiction U خلاف گویی
echolalia U پژواک گویی
knob U دستگیره گویی
knobs U دستگیره گویی
ironies U وارونه گویی
jest U بذله گویی
labyrinthine speech U پریشان گویی
polylogia U پریشان گویی
polyphrasia U پریشان گویی
lallation U کودکانه گویی
logorrhea U پراکنده گویی
poeticism U شعر گویی
repetitions U باز گویی
open heartedness U رک گویی صداقت
metonymy U به تقریب گویی
wits U بذله گویی
missatement U خلاف گویی
iterance U باز گویی
jests U بذله گویی
repetition U باز گویی
irony U وارونه گویی
self contradiction U تناقض گویی
scandalum magnatum U بد گویی از بزرگان
invective U ناسزا گویی
rodomontade U گزاف گویی
revilement U ناسزا گویی
idioglossia U نامفهوم گویی
idiolalia U مهمل گویی
reticency U سکوت کم گویی
ranten U بیهوده گویی
pseudology U دروغ گویی
prate U یاوه گویی
ellipsis U بریده گویی
tachyphemia U شتابان گویی
incoherence U گسسته گویی
improvisation U بدیهه گویی
premonition U شوم گویی
premonitions U شوم گویی
bullshit U گزافه گویی
restatement U باز گویی
restatements U باز گویی
word salad U اشفته گویی
wittiness U لطیفه گویی
verbosity U اطناب گویی
overstatements U گزافه گویی
wit U بذله گویی
disclosure U بی پرده گویی
disclosures U بی پرده گویی
door-knob U دستگیره گویی
overstatement U گزافه گویی
wittiness U بذله گویی
cluttering U بریده گویی
leasing U دروغ گویی
witticism U بذله گویی
gossips U اراجیف بد گویی
ranting U بیهوده گویی
ranted U بیهوده گویی
rants U بیهوده گویی
waggery U بذله گویی
vituperation U ناسزا گویی
exaggeration U گزافه گویی
agitolalia U شتابان گویی
piffle U مهمل گویی
rant U بیهوده گویی
reticence U سکوت کم گویی
jocose U بذله گویی
witticisms U بذله گویی
tachylalia U شتابان گویی
jocosely U بذله گویی
gossiping U اراجیف بد گویی
deliriousness U پرت گویی [روانشناسی]
quirks U مزاجی تناقض گویی
deliriousness U هذیان گویی [روانشناسی]
toucher U گویی که باجک برخوردکند
recriminatory U پس دهنده بد گویی یاتهمت
obsequiousness U تملق مزاج گویی
effusively U چنانکه گویی بریزد
tergiversation U بی ثباتی تناقض گویی
bullshit U چرند گویی کردن
natter U یاوه گویی کردن
nattered U یاوه گویی کردن
nattering U یاوه گویی کردن
natters U یاوه گویی کردن
veridical U از روی حقیقت گویی
Is that so ? You dont say. U نه بابا ( جدی می گویی ) ؟
Do you mean it ? Really ? Honestly ? U جان من ؟( جدی می گویی )
chicaneries U ضد ونقیض گویی مغالطه
recriminative U پس دهنده بد گویی یا تهمت
quirk U مزاجی تناقض گویی
pleasantry U بذله گویی شوخی
bounce U جست گزاف گویی
witticisms U شوخی لطیفه گویی
divines U غیب گویی کردن
fribble U یاوه گویی کردن
bounced U جست گزاف گویی
divine U غیب گویی کردن
corespondent U مسئول جواب گویی
hyperbolize U گزافه گویی کردن
delirium U پرت گویی دیوانگی
divined U غیب گویی کردن
divining rod U چوب غیب گویی
bounces U جست گزاف گویی
grandiloquence U گزاف گویی مبالغه
hyperbole U غلو گزاف گویی
pleasantries U بذله گویی شوخی
forebode U پیش گویی کردن
witticism U شوخی لطیفه گویی
dote U پرت گویی کردن
doted U پرت گویی کردن
gutter ball U گویی که به شیار میافتد
divining U غیب گویی کردن
exaggerating U گزافه گویی کردن
exaggerate U گزافه گویی کردن
overstate U گزافه گویی کردن
overstating U گزافه گویی کردن
overstates U گزافه گویی کردن
exaggerates U گزافه گویی کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com