Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
benighted
U
گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
gloom
U
تاریکی
owl light
U
تاریکی
umbrage
U
تاریکی
the opaque
U
تاریکی
dusk
U
تاریکی شب
duskiness
U
تاریکی
darkling
U
در تاریکی
sombreness
U
تاریکی
night
U
تاریکی
obscuration
U
تاریکی
dusk
U
تاریکی
darkness
U
تاریکی
murkiness
U
تاریکی
nights
U
تاریکی
nigritude
U
تاریکی
dark adaptation
U
انطباق با تاریکی
dark adaptation
U
تطبیق با تاریکی
nyctophobia
U
تاریکی هراسی
achluophobia
U
تاریکی هراسی
midnight
U
دل شب تاریکی عمیق
mare
U
تاریکی دریا
scotopic adaptation
U
انطباق با تاریکی
scotopia
U
بینایی در تاریکی
opaqueness
U
تاریکی تیرگی
mares
U
تاریکی دریا
dimness
U
تاری تاریکی
gloom
U
تاریکی افسرده کننده
Somewhere in the darkness
U
جایی در میانی تاریکی
onyx
U
تاریکی پایین قرنیه
tenebrific
U
تاریکی اور فلمانی
I bumped into the table in the dark.
U
تو تاریکی خوردم به میز
groped
U
در تاریکی پی چیزی گشتن
dark adaptation
U
عادت کردن به تاریکی
smoke screen
U
موجب تاریکی وابهام
darkle
U
در تاریکی پنهان شدن
groping
U
در تاریکی پی چیزی گشتن
gropes
U
در تاریکی پی چیزی گشتن
grope
U
در تاریکی پی چیزی گشتن
Some children are afraid of the dark.
بعضی بچه ها از تاریکی می ترسند.
his sight could p darkness
U
بینایی وی تاریکی رامی شکافت
tenebrous
U
تاریک وتیره تاریکی اور
We lost our way in the dark.
U
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
ill at ease
U
گرفتار
afoul
U
گرفتار
captive
U
گرفتار
preoccupied
U
گرفتار
captives
U
گرفتار
entangled
U
گرفتار
woebegone
U
گرفتار غم
fogbound
U
گرفتار مه
in for
U
گرفتار
entangle
U
گرفتار کردن
incumber
U
گرفتار کردن
to be in love
U
گرفتار بودن
thirl
U
گرفتار کردن
to lay hold on
U
گرفتار کردن
windbound
U
گرفتار باد
mousetrap
U
گرفتار کردن
mousetraps
U
گرفتار کردن
stormbound
U
گرفتار توفان
snard
U
گرفتار کردن
overladen
U
سخت گرفتار
run into
U
گرفتار شدن
pensive
U
پکر گرفتار غم
overtakes
U
گرفتار کردن
involving
U
گرفتار کردن
embarrassed with debts
U
گرفتار قرض
tangles
U
گرفتار کردن
tangle
U
گرفتار کردن
hard pressed
U
سخت گرفتار
hard-pressed
U
سخت گرفتار
involves
U
گرفتار کردن
involve
U
گرفتار کردن
involved
U
مبهم گرفتار
overtake
U
گرفتار کردن
enamored
U
گرفتار عشق
overtaken
U
گرفتار کردن
enwrap
U
گرفتار کردن
snarly
U
گرفتار دام
enswathe
U
گرفتار کردن
to flounder
U
گیر و گرفتار شدن
snowed under
U
گرفتار درگیرکار پرمشغله
go through changes
<idiom>
U
گرفتار تغییرات شدن
conscience-stricken
U
گرفتار عذاب وجدان
embroiled in war
U
دچار یا گرفتار جنگ
inviscate
U
در چسب گرفتار کردن
i am in a sorry hopeless etc
U
بدجوری گرفتار شده ام
entoil
U
گرفتار مخمصه کردن
to let in for
U
گرفتار یا دچار کردن
i am awkwardly situated
U
بد جوری گرفتار شده ام
I have entangled myself with the banks .
U
خودم را گرفتار بانک ها کردم
he was in a sorry pickel
U
بد جوری گرفتار شده بود
up the pole
U
گرفتار در تنگنا واقع شده
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
I have all kinds of problems.
U
هزار جور گرفتار ؟ دارم
immesh
U
در دام نهادن گرفتار کردن
To be trapped.
U
دربند افتادن ( گرفتار شدن )
to involve somebody in something
[negative]
U
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
lures
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to implicate somebody in something
U
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
lured
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lure
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
gill net
U
گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
Blessings are not valued till they are gone.
<proverb>
U
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
go to sleep
U
اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
to run into a bad practice
U
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
to get caught up in something
U
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
bind
U
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds
U
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
implicating
U
گرفتار کردن مشمول کردن
to run in
U
گرفتار کردن انتخاب کردن
implicated
U
گرفتار کردن مشمول کردن
implicate
U
گرفتار کردن مشمول کردن
implicates
U
گرفتار کردن مشمول کردن
hallucinates
U
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinating
U
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinated
U
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate
U
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
kyloe
U
گونهای ازگاوکوچک درکوهستان اسکاتلندکه شاخهای درازدارد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com