English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lithoglyptics U کنده کاری روی گوهر حکاکی روی جواهر
carve U کنده کاری کردن
carvings U کنده کاری کردن
carves U کنده کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
inscribing U حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribes U حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribed U حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
inscribe U حجاری کردن روی سطوح و ستونها حکاکی کردن
scrimshaw U اشیاء منبت کاری یا حکاکی شده زینتی
graving U کنده کاری
glyptics U کنده کاری
ingraving U کنده کاری
scribe U حکاکی کردن
scribes U حکاکی کردن
intagliated U کنده کاری شده
chalcogrophy U کنده کاری روی مس
chalcographer U کنده کاری روی مس
cutting chisel U اسکنه کنده کاری
insculp U حکاکی کردن گراور کردن
inscribe U حکاکی کردن نشاندن
inscribing U حکاکی کردن نشاندن
inscribes U حکاکی کردن نشاندن
inscribed U حکاکی کردن نشاندن
sidero graphy U کنده کاری روی پولاد
zincograph U روی کنده کاری شده
ivory carving U کنده کاری روی عاج
ivory carving U کنده کاری روی عاج
router U ابزار کنده کاری لیسه نجاری
glyptics U کنده کاری در روی سنگهای گران بها
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
record blocking U کنده یی کردن مدارک
to stub a piece U از کنده یاریشه پاک کردن
sawlog U کنده درخت مناسب اره کردن
straight from the shoulder <idiom> U راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
angle-leaf U [یکی از چهارشاخه، گوشه ستون ها یا برگ های بیرون زده کنده کاری شده در ته ستون های معماری قرون وسطی]
cover one's tracks <idiom> U پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
stucco U گچ کاری کردن
reconditioned U نو کاری کردن
recondition U نو کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
reconditions U نو کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
flourished U زینت کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
inlay U خاتم کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
purfle U منبت کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
hammered U چکش کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
granulate U چکش کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
to touch up U دست کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
stunts U شیرین کاری کردن
flourish U زینت کاری کردن
enamel U مینا کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
rodeo U سوار کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
splay U منبت کاری کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
plaster U گچ کاری کردن اندود
splayed U منبت کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
To do something in a pique . U از روی لج ولجبازی کاری را کردن
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
serviced U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
lift a finger (hand) <idiom> U کاری بکن ،کمک کردن
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
service U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
To come to blows with someone . U با کسی کتک کاری کردن
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
job U ایوب مقاطعه کاری کردن
p in power to do something U عدم نیروبرای کردن کاری
walk out U کاری راناگهان ترک کردن
end up <idiom> U پایان ،بلاخره کاری کردن
systematization U اسلوبی کردن همست کاری
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
limes U با اهک کاری سفید کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
to omit doing a thing U از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
lime U با اهک کاری سفید کردن
jobs U ایوب مقاطعه کاری کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
specializes U ویژه کاری کردن متخصص شدن
To settle the issue one way or the other. U تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
specialising U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialises U ویژه کاری کردن متخصص شدن
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
specializing U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize U ویژه کاری کردن متخصص شدن
It wI'll boomerang. U کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to seek a position U جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
oversell U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
overselling U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
fillet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to work by candle light U شب کاری کردن دود چراغ خوردن
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
filleting U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillets U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to engage in something [in doing] something U خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
slush down U روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
to grudge to do a thing U بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
afterthoughts U فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
To sell at coast price . U مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
misprision U گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
engraving U حکاکی
in intaglio U با حکاکی
engravings U حکاکی
stylography U حکاکی
carving U حکاکی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com