English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
topgallant U سکوب بالای دکل کشتی بالاترین شکوب دکل کشتی وسایل بی مصرف کشتی
to take a pride in any thing U بچیزی بالیدن
hang on to something U بچیزی چسبیدن
get wind of something U پی بچیزی بردن
to run the hazard U بچیزی تن دردادن
to hang on to anything U بچیزی چسبیدن
to take a pride in any thing U بچیزی فخرکردن
to fool with anything U بچیزی ور رفتن
tolaugh.atany thing U بچیزی خندیدن
to fall across anything U بچیزی برخوردن
to follow up the scent U بچیزی پی بردن
to wish for something U میل بچیزی داشتن
to lay stress on something U بچیزی اهمیت دادن
to havealiking for anything U میل بچیزی داشتن
allergy U حساسیت نسبت بچیزی
allergies U حساسیت نسبت بچیزی
inclination for any thing U تمایل یا میل بچیزی
to have a look at something U بچیزی نگاه کردن
rigid adherence to a thing U سفت چسبیدن بچیزی
to get used to anything U بچیزی خوگرفتن یاعادت کردن
to have views upon somthing U چشم یاطمع بچیزی داشتن
to have a thing at heart U بچیزی زیاد دلبستگی داشتن
to hang on to anything U بچیزی خوب گوش دادن
prenotion U احساس قبلی نسبت بچیزی
to play with something U چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to be ill towardsany thing U روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
object glass U عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
to prick at something U بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
to catch at something U برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to freshen rope U جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
lobes U اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته
lobe U اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته
scuppers U سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppered U سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scuppering U سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
scupper U سوراخ زهکشی دیواره کشتی مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی
load line U خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
respondentia U وامی که به صاحب کشتی داده و کشتی او به رهن گرفته میشود
ship's manifest U صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
hawse U سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
carry ship U کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
keel U حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
supercargo U نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
waterline U خط بار گیری کشتی خط میزان و تراز کشتی باسطح اب
keels U حمال کشتی صفحات اهن ته کشتی وارونه کردن
gunroom U مخزن مهمات کشتی سفره خانه افسران کشتی
embarkation U بارگیری کشتی یا خودرو سوار شدن در کشتی یاخودرو
lazar housek U عمارت یا کشتی برای قرنطینه 8 انبار عقب کشتی
dan runner U کشتی رهاکننده علایم شناور در اب کشتی تعیین مسیر
bill of health U گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
usura maritima U دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
the vessel was put a bout U جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
windjammer U یکی از کارکنان کشتی کشتی بادبانی
encountered U زد و خورد
feedback U پس خورد
ate U خورد
passage of arms U زد و خورد
engagements U زد و خورد
engagement U زد و خورد
encounters U زد و خورد
encountering U زد و خورد
encounter U زد و خورد
feeds U خورد
prize fighting U زد و خورد
punch-up U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
feed U خورد
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
quarterdecks U عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
quarterdeck U عرشه کوچک عقب کشتی قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوص انجام تشریفات نظامی و غیره
yaw U انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
yawed U انحراف کشتی از مسیر خود خط انحراف کشتی چرخش افقی هواپیما دور محور قائم ان
feedback circuit U مدار پس خورد
misfeed U سوء خورد
eating U خورد و خوراک
drank U خورد سرکشید
drank U نوشابه خورد
to sinister in U خورد رفتن
face up feed U خورد رو به بالا
he drank himself to death U خورد که مرد
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
self absorbed U در خورد فرورفته
feedback U باز خورد
face down feed U خورد رو به پایین
card feed U خورد کارت
melec U زدو خورد
to rub a thing in U چیزیرا خورد
drank U عرق خورد
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
pulverizer U خورد کننده
pin feed U خورد سنجاقی
regulating slack U خورد دادن
squish U خورد کردن
cross feed U خورد متقابل
parallel feed U خورد موازی
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
the timber warped U تیرپیچ خورد
passage at arms U زدو خورد
overboard U از کشتی بدریا روی کشتی
sailboats U کشتی بادبانی کشتی بادی
sailboat U کشتی بادبانی کشتی بادی
to press against any thing U بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
warfare U نزاع زدو خورد
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
whang U صدای بر خورد دو جسم
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
diner U کسی که شام می خورد
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
diners U کسی که شام می خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
piracy U هرعملی که کارگران یا سرنشینان کشتی علیه کشتی خود انجام دهند استفاده غیر قانونی از تالیف دیگری برای تالیف کتاب یارساله و غیره
cartel ship U کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
free on boand U تحویل روی کشتی قیمت کالای تحویلی روی کشتی
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
semi naufragium U نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
orthodromy U کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
orthodromics U کشتی رانی در دایره بزرگ درست کشتی رانی
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
prow U کشتی عرشه کشتی
prows U کشتی عرشه کشتی
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
keelage U حق ورود کشتی به بندر ورودیه کشتی به بندر
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift. U این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> U چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
my words hurt his feelings U سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
berber knot U گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com