English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to talk like a Dutch uncle to somebody [American E] <idiom> U کسی را به سختی راملامت کردن [اصطلاح]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dutch uncle U کسی که به سختی دیگری راملامت کند
tempered U درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper U درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers U درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
stress U سختی پریشان کردن
stresses U سختی پریشان کردن
come down hard on <idiom> U به سختی تنبه کردن
nip and tuck <idiom> U به سختی تمام کردن
stressing U سختی پریشان کردن
go for broke <idiom> U به سختی تلاش کردن
pull through U در سختی بکسی کمک کردن
give (someone) a hard time <idiom> U لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
to stand the racket U ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
hardness U سختی
inclemency U سختی
seriously U به سختی
heavily U به سختی
induration U سختی
buckram U سختی
inflexibility U سختی
implacability U سختی
rigours U سختی
rigors U سختی
aggravation U سختی
hardness of water U سختی اب
inexpiableness U سختی
sternness U سختی
hardship U سختی
hardships U سختی
intension U سختی
strictness U سختی
rigour U سختی
terribleness U سختی
rigidity U سختی
arduousness U سختی
soreness U سختی
severity U سختی
intenseness U سختی
violence U سختی
privations U سختی
steeliness U سختی
intolerableness U سختی
intractability U سختی
privation U سختی
impenetrableness U سختی
rigor U سختی
rigorism U سختی
rigorousness U سختی
tenacity U سختی
oppressiveness U سختی
astingency U سختی
stiffness U سختی
inexorability U سختی
intensity U سختی
flintiness U سختی
odburacy U سختی
roughing U سختی
toughness U سختی
hardiness U سختی
long suffering U سختی کش
difficulties U سختی
hardily U به سختی
austerity U سختی
adamancy U سر سختی
hard lines U سختی
difficulty U سختی
adamancy U سختی
grievousness U سختی
duress U سختی
refractorily U باسر سختی
to suffer hardship U سختی کشیدن
asperity U سختی ترشی
irreconcilableness U سختی در عقیده
rebound hardness U سختی جهشی
addle U سختی گرفتاری
irreconcilability U سختی در عقیده
stubbornly U از روی سر سختی
granite U سختی استحکام
duration U سختی بقاء
strain hardness U سختی کشی
acataposis U سختی بلع
softener U کاهنده سختی اب
sclerometer U سختی سنج
painfulness U زحمت سختی
resistance U سختی مخالفت
narrow circumstances U تنگی سختی
permanent hardness of water U سختی دایم اب
hardly any U به سختی هیچ [هر]
permanent hardness U سختی دائمی
softens U سختی را گرفتن
I hardly ate U من تو را سختی خوردم
strain hardness U سختی درجه
impact hardness U سختی برخورد
solidity U استواری سختی
water hardness U درجه سختی آب
eburnation U عاجی سختی
hardness test U ازمایش سختی
stubbornness U سر سختی لجاجت
thermosetting U سختی پذیر
durometer U سختی سنج
softened U سختی را گرفتن
hardenability U قابلیت سختی
gameness U جان سختی
depth of hardening zone U عمق سختی
depth of case U عمق سختی
imperviousness U سختی بی اعتنائی
soften U سختی را گرفتن
graveness U عبوسی سختی
life of privation U زندگی در سختی
tenacity coefficient U ضریب سختی
temporary hardness U سختی موقت
scratch hardness U درجه سختی خراش
thermoplastics U پلاستیک سختی ناپذیر
rockwell hardness test U ازمایش سختی راک ول
brinell hardness number U ضریب سختی برینل
vickers hardness test U ازمایش سختی ویکرز
It was raining hard. U باران سختی می با رید
to start with difficulty U به سختی روشن شدن
to rub through or along U با سختی بسر بردن
the violence of a wind U سختی یاتندی باد
eke out <idiom> U به سختی بدست آوردن
red hardness U سختی گرم سرخ
hardly a child anymore U دیگر به سختی بچه ای
rebound hardness test U ازمایش سختی جهشی
scratch hardness tester U ازمایشگر سختی خراش
drop hardness test U ازمایش سختی سقوطی
thermoset U پلاستیک سختی ناپذیر
scleroscope hardness U دستگاه سختی سنج
thrust hardness U درجه سختی فشاری
to escape with life and limb U سختی رهایی جستن
hardness testing machine U دستگاه ازمایش سختی
heavy fighting is in progress U جنگ سختی جریان
quenching U ترساندن درجه سختی
English is not a hard language . U انگلیسی زبان سختی نیست
hardness tester U ازمایش کننده یا تستر سختی
lift is full of troubles U زندگی را سراسر سختی است
to pile up or on the agony U شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
serverance allowance U حق پوشاک برای سختی هوا
charley horse U سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
violence U شدت و تندی و سختی خشونت
Difficult times lie ahead. U دوران سختی درپیش است
thermoplast U پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
to plow [one's way] through something [American English] U با سختی در کاری جلو رفتن
water softener U [کاهش دهنده درجه سختی آب]
to get off lightly U بدون سختی رها یافتن
to get off cheaply U بدون سختی رها یافتن
pressed for time <idiom> U با اشکال وبه سختی وقت
footed U سر تیر ماده سختی راقراردادن
dark horse <idiom> U کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
joming test U ازمایش تعیین سختی فلزات
to get off easy U بدون سختی رها یافتن
let (someone) have it <idiom> U شخصی را به سختی صدمه زدن
He is hard nut to crack . U آدم سختی (سخت گیری )است
brinell hardness test U طریقه اندازه گیری سختی برینل
irresistibleness U غیر قابل مقاومت بودن سختی
vicker's diamond hardness tester U دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
dimension stock U چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
implacably U از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
impenitence U سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
high test U امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
accolade U سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
accolades U سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
to take the bull by the horns U دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
durometer U اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix. U بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
carbonet hardness U درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
parkinsonism U اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. U ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
cold rolling U عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
lignum vi tae U یکجور درخت گرمسیری صمغ دار درامریکاکه چوب سختی دارد
final setting time U مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
nerds U شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
nerd U شخصی که صرفا کامپیوتری شده است و به سختی درباره چیزی که مربوط به فناوری نباشد حرف می زند یا فکر میکند
multipoundage syatem U روش تمرین وزنه برداری باکاستن وزنه هنگام سختی کار
aviation pay U معاش هوایی سختی خدمت هوایی
temper brittleness U شکنندگی حالت سختی شکنندگی بازپخت
brinell hardness U سنجش سختی نسبی اجسام جامد یا صلب توسط اندازه گیری میزان فرورفتگی ناشی از فشردن گلوله 01 میلیتری سخت روی سطح فلز موردازمایش
cold working U شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com