Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To take away someones living .
U
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
potatoes and point
U
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread and point
U
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
He is on easy street . He is in clover. His bread is buttered on both sides .
U
نانش توی روغن است
His bread is buuttered on both side .
<proverb>
U
نانش از هر دو طرف کره مالى شده است .
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to play a good knife and fork
U
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
U
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
trip
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
trips
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles
U
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
U
غلت خوردن معلق خوردن
tumble
U
غلت خوردن معلق خوردن
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
dyes
U
رنگ کردن یا خوردن
dye
U
رنگ کردن یا خوردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
grog
U
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
move
U
حرکت کردن تکان خوردن
moved
U
حرکت کردن تکان خوردن
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
begrudging
U
غبطه خوردن مضایقه کردن
stumbling
U
سکندری خوردن سهو کردن
moves
U
حرکت کردن تکان خوردن
to abstain from meat
U
ازگوشت خوردن خوداری کردن
stumbles
U
سکندری خوردن سهو کردن
stumble
U
سکندری خوردن سهو کردن
gutting
U
غارت کردن حریصانه خوردن
guts
U
غارت کردن حریصانه خوردن
gut
U
غارت کردن حریصانه خوردن
stumbled
U
سکندری خوردن سهو کردن
soak
U
خیس خوردن رسوخ کردن
upstarts
U
یکه خوردن روشن کردن
begrudge
U
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudged
U
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudges
U
غبطه خوردن مضایقه کردن
upstart
U
یکه خوردن روشن کردن
avow
U
قسم خوردن وقف کردن
to sustain a shock
U
ضربت خوردن وپایداری کردن
avowing
U
قسم خوردن وقف کردن
avows
U
قسم خوردن وقف کردن
soaks
U
خیس خوردن رسوخ کردن
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
scuffing
U
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff
U
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffs
U
بامشت حمله کردن مشت خوردن
to work by candle light
U
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
scuffed
U
بامشت حمله کردن مشت خوردن
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
surging
U
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
to bump
[into]
U
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
launching
U
انداختن پرت کردن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
launch
U
انداختن پرت کردن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
put
U
تعویض کردن انداختن
slotting
U
انداختن چفت کردن
slots
U
انداختن چفت کردن
slot
U
انداختن چفت کردن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
tosses
U
پرت کردن انداختن
tossed
U
پرت کردن انداختن
toss
U
پرت کردن انداختن
to set off
U
انداختن برابر کردن
launches
U
انداختن پرت کردن
launched
U
انداختن پرت کردن
putting
U
تعویض کردن انداختن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
puts
U
تعویض کردن انداختن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
fails
U
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
U
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail
U
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to freshen rope
U
جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
To kint ones eyebrows . To frown .
U
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunting
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to drink wine
U
می خوردن شراب خوردن
switched
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
staked
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes
U
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down
U
پایین انداختن انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com