Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
he is at a loose end
U
کار معینی ندارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
an impersonal verb
U
فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
Other Matches
standardize
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised
U
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
U
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes.
<proverb>
U
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
he is second to none
U
دومی ندارد بالادست ندارد
adjutantship
U
معینی
adjutancy
U
معینی معاونت
inbound
U
محصور در حدود معینی
stationed
U
درپست معینی گذاردن
station
U
درپست معینی گذاردن
cost plus
U
بعلاوه سود معینی
ageless
U
بدون عمر معینی
stations
U
درپست معینی گذاردن
standardize
U
مطابق درجه معینی دراوردن
standardizes
U
مطابق درجه معینی دراوردن
model
U
مطابق مدل معینی در اوردن
modeled
U
مطابق مدل معینی در اوردن
modelled
U
مطابق مدل معینی در اوردن
models
U
مطابق مدل معینی در اوردن
tonner
U
کامیون دارای فرفیت معینی
orb
U
بدور مدار معینی گشتن
standardizing
U
مطابق درجه معینی دراوردن
standardised
U
مطابق درجه معینی دراوردن
standardising
U
مطابق درجه معینی دراوردن
predecease
U
پیش ازواقعه معینی مردن
emplace
U
در محل معینی قرار دادن
standardises
U
مطابق درجه معینی دراوردن
orbs
U
بدور مدار معینی گشتن
head for
U
به سمت معینی در حرکت بودن
local option
U
اختیار تعیین محل معینی
cover drive
U
ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
tonner
U
کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
protraction
U
نقشه کشی طبق مقیاس معینی
term insurance
U
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrate
U
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrated
U
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates
U
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating
U
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
section hand
U
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
cover point
U
محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
off break
U
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
the
U
حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
capias
U
حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
blood count
U
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
dimension stock
U
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
blood counts
U
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
time zone
U
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
camporee
U
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
time zones
U
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
linebreeding
U
پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
forty one billiard
U
بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
stage set
U
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
phonotypy
U
چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
spot pass
U
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
precarious
U
عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
humidistat
U
اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
isallobar
U
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobaric
U
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packets
U
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
packet
U
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
minister resident
U
صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
clearing and switch buying
U
توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
floating fender
U
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
hovering acts
U
قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
bond
U
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
viewport
U
فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
helmzhold resonator
U
محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
grand larceny
U
سرقت بزرگ در CL سرقتی را گویند که دران قیمت مال مسروق ان ازمیزان معینی که در قانون مشخص شده است بیشتر باشد
gyrodyne
U
رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
do while
U
یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
future perfect tense
U
زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
spot bowler
U
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
it does not weigh with me
U
ندارد
he is not of that stamp
U
را ندارد
there is no limit to it
U
حد ندارد
flicker free
U
ی ندارد
there is no style about her
U
ندارد
no object
U
اهمیت ندارد
his hat cover his fanily
U
هیچکس را ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter .
U
عیب ندارد
no matter
U
اهمیت ندارد
Nothing is quite impossible.
U
کارنشد ندارد
It is no trouble at all.
U
زحمتی ندارد
hadn't
U
ندارد نبایستی
No problem at all. It is quite all right .
U
مانعی ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .
U
مقصودی ندارد
Don’t mention it.
U
قابلی ندارد.
he is out of huomor
U
دماغ ندارد
dont mention it
U
اهمیت ندارد
he has an a. to grind
U
غرضی ندارد
it is a soft snap
U
کاری ندارد
it is nothing new
U
تازگی ندارد
it is nothing out of the way
U
غرابتی ندارد
he hasno notion of going
U
سر رفتن ندارد
it is of no weight
U
قدرواهمیتی ندارد
it is well enough
U
عیبی ندارد
it lacks soul
U
روح ندارد
he has nothing of his own
U
چیزی ندارد
he has no excuse what
U
عذری ندارد
it does not matter
U
اهمیت ندارد
he has no manners
U
اداب ندارد
he has no temperature to day
U
امروز تب ندارد
there is no limit to it
U
اندازه ندارد
he has nostomach for the fight
U
سر دعوا ندارد
constrictor
U
گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
he is indisposed to go
U
میل برفتن ندارد
he hasno notion of going
U
میل رفتن ندارد
h does not w.much
U
چندان وزنی ندارد
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
he is nothing to me
U
بتمن خویشی ندارد
he hasno notion of going
U
خیال رفتن ندارد
there is no reason
U
هیچ دلیل ندارد
he means well
U
قصد بدی ندارد
There is nothing to be afraid of in driving.
رانندگی که ترس ندارد.
Cheating( fraud) does not pay ( prosper).
U
تقلب عاقبت ندارد
and that is flat(final)!No arguments!
U
چون وچراهم ندارد !
He cant stand the sight of us.
U
چشم ندارد ما را ببیند
There is nothing to be ashamed lf .
U
( اینکار ) خجالت ندارد
It doesnt look nice . It is useemly.
U
صورت خوشی ندارد
it takes two to tango
<idiom>
U
[یک دست صدا ندارد]
She never gets any gratitude .
U
دستش نمک ندارد
There is no market for it in Iran .
U
درایران مصرفی ندارد
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) .
U
ربطی به موضوع ندارد
irons in the fire
<idiom>
U
وقت سرخاراندن ندارد
Death keeps no calendar.
<proverb>
U
مرگ تاریخ ندارد.
many hands make light work
<proverb>
U
یک دست صدا ندارد
This does not apply to . . .
U
در رابطه با . . . کاربرد ندارد.
That is quitw O. K. That is fine.
U
هیج اشکالی ندارد
there is nothing for it but to
U
چارهای ندارد جز اینکه
his hand want's two fingers
U
دستش دو انگشت ندارد
his hand lack one finger
U
دستش یک انگشت ندارد
his intentions are good
U
خیال بدی ندارد
it differs nothing from
U
هیچ فرقی با .....ندارد
it is allup with him
U
دیگر امیدی ندارد
it is beyond recall
U
احتمال لغوشدن ندارد
it is indifferent to me
U
برای من چه اهمیتی ندارد
it is not protected by sanctions
U
ضمانت اجرایی ندارد
it is of little worth
U
چندان ارزشی ندارد
it is of no importance
U
هیچ اهمیت ندارد
it is of no moment
U
هیچ اهمیت ندارد
it matters little
U
چندان اهمیت ندارد
she cannot bear heat
U
طاقت گرما را ندارد
that in nothing to me
U
برای من اهمیتی ندارد
there is no exception to that rule
U
ان قانون استثناء ندارد
That's not so!
U
این حقیقت ندارد!
domains
U
برنامهای که حق کپی ندارد
crying is useless
U
گریه سودی ندارد
domain
U
برنامهای که حق کپی ندارد
infinite
U
حلقهای که خروج ندارد.
Nothing is impossible .
U
کار نشد ندارد
de facto standard
U
سسهای اعتبار به آن ندارد
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
particularity
U
دارای خصوصیات معینی خصوصیات برجسته
that is nothing like it
U
هیچ شباهتی بدان ندارد
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed.
U
اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
netblock
U
ابشاری که نیاز به دفاع ندارد
He is on edge. He is restive.
U
آرام ندارد (ناراحت است )
it does not matter
U
عیب ندارد چیزی نیست
it is immaterial
U
ناچیز است اهمیت ندارد
it is not worth my while
U
نمیارزد برای من ارزش ندارد
It isn't anything like her.
U
او
[زن]
اصلا همچنین رفتاری ندارد.
it is of no use talking
U
سخن گفتن سودی ندارد
The full man does not understand a hungry one .
<proverb>
U
سیر از گرسنه خبر ندارد .
there is no occasion for fear
U
ترس هیچ مورد ندارد
It doesnt matter. it is nothing.
U
چیزی نیست ( عیب ندارد )
A logical remark has no answer.
<proverb>
U
یرف یساب جواب ندارد .
My French is not up to much.
U
فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
His remarks are unfounded.
U
حرفهایش پایه واساسی ندارد
His greed knows no limits.
U
حرص وطمع اش اندازه ندارد
His knowledge has no limits.
U
دانش اوحد واندازه ای ندارد
He hasnt a mind of his own.
U
ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
you are welcome
U
کاری نکردم اهمیت ندارد
It is in the bag . It is a dead cert.
U
ردخورد ندارد (حتمی است )
He has not a single star in all the seven skies.
<proverb>
U
یک ستاره در هفت آسمان ندارد.
time out of minds
U
زمانی که کسی یاد ندارد
they are of no historical
U
هیچ اهمیت تاریخی ندارد
He is unpredicateble. He acts haphazardly.
U
کارش حساب وکتابی ندارد
there is no precedent for this
U
این چیز سابقه ندارد
there is no p of his going
U
رفتن وی هیچ امکان ندارد
it boots not to complain
U
گله گذاری سودی ندارد
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink .
U
قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
It is pointless for her to come here .
U
موضوع ندارد اینجا بیاید
from immemorial times
U
اززمانی که کسی بیاد ندارد
he has no friends
U
او هیچ دوست و اشنایی ندارد
he does nothing but talk
U
کاری جزحرف زدن ندارد
null
U
رشتهای که هیچ حرفی ندارد
out of one's element
<idiom>
U
جایی که به شخص تعلق ندارد
The very idea !
U
معنی ندارد ! ( قبیح است )
e. wear
U
پارچه ایی که مرگ ندارد
There is nothing wrong with it.
U
این هیچ ایرادی ندارد.
confession and avoidance
U
باط ندارد و اثرش به سوداوست
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
singleton
U
ورقی که در دست بازیکن نظیری ندارد
sole tenant
U
مستاجر انحصاری مستاجری که شریک ندارد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com