Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
impromptu
U
کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند بالبداهه حرف زدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
chips
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip
U
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
slapdash
U
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
capability study
U
مطالعه امکان انجام کار
buttoning
U
کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
button
U
کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
buttoned
U
کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
circuit
U
ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
cpu
U
گروهی از مدارها که توابع ابتدایی کامپیوتر را انجام می دهند
teleconference
U
کنفرانسی که چند نفر ازمناطق دور با هم انجام می دهند
circuits
U
ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
key
ترکیب دو یا چند کلید که تابعی را انجام می دهند وقتی با هم انتخاب شوند
input
U
سیگنالهای الکتریکی که به مدارهای مربوطه اعمال می شوند تا عملیات را انجام دهند
inputted
U
سیگنالهای الکتریکی که به مدارهای مربوطه اعمال می شوند تا عملیات را انجام دهند
introducing
U
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduced
U
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduces
U
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
machine
U
تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
machines
U
تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
machined
U
تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
introduce
U
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
script
U
مجموعه دستوراتی که تابعی را انجام می دهند که توسط یک زبان ماکرو یا دستهای استفاده میشود
academe
U
فعالیت هایی که اساتید دانشگاهی انجام می دهند نظیر نوشتن مقاله، تدریس و غیره
maintenance
U
ابزار تشخیص نرم افزاری که مهندسان در حین عملیات نگهداری سیستم انجام می دهند
mouses
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
central
U
گروهی از مدارها که توابع اولیه یک کامپیوتر را انجام می دهند واز سه بخش تشکیل شده اند واحد کنترل
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
function
U
مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
functions
U
مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
functioned
U
مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
bracket
U
چاپ کروشه اطراف یک موضوع برای بیان اینکه نشان دهند همان کار را انجام میدهد و از بقیه متن جدا شود
routine
U
تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routinely
U
تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routines
U
تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
operation
U
عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
electronic cottage
U
مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
ULA
U
قطعهای که حاوی تعداد مدار منط قی جدا و دروازه هایی که سپس توسط مشتری وصل می شوند تا تابع مورد نظررا انجام دهند
action
U
انجام کاری
actions
U
انجام کاری
feasability study
U
مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
mind to do a thing
U
اماده انجام کاری
achieve
U
موفقیت در انجام کاری
capable
U
توانایی انجام کاری
achieved
U
موفقیت در انجام کاری
authority
U
توانایی انجام کاری
mode of execution
U
روش انجام کاری
sleep
U
پیش از انجام کاری
achieving
U
موفقیت در انجام کاری
to stop
[doing something]
U
ایستادن
[از انجام کاری]
sleeping
U
پیش از انجام کاری
sleeps
U
پیش از انجام کاری
achieves
U
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
U
درحال انجام کاری
practical extraction and report language
U
برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
main
U
مجموعه دستورات که پیاپی تکرار می شوند و عمل اصلی برنامه را انجام می دهند. این حلقه معمولا برای ورودی کاربر صبر میکند پیش از پردازش رویداد
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
planning
U
سازماندهی نحوه انجام کاری
have
U
باعث انجام کاری شدن
having
U
باعث انجام کاری شدن
We don't do things by halves.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
feel up to (do something)
<idiom>
U
توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do things by half-measures.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
U
کاری را ناقص انجام ندادن
backlogs
U
کاری که باید انجام شود
capability
U
قادر به انجام کاری بودن
backlog
U
کاری که باید انجام شود
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
U
کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
wit's end
<idiom>
U
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it
<idiom>
U
مسئول انجام کاری بودن
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation
U
انجام کاری بیش از حد وفیفه
to propose to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something
<idiom>
U
کاملا مصمم در انجام کاری
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
U
کاملا مشتاق انجام کاری
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
chicken out
<idiom>
U
از ترس کاری را انجام ندادن
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
cinch
U
کاری که با سهولت انجام شود
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
loads
U
کاری که باید انجام شود
load
U
کاری که باید انجام شود
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
undertake
U
توافق برای انجام کاری
to be about to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
authorisations
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
to mean to do something
U
منظور انجام کاری را داشتن
authorization
U
اجازه یا توانایی انجام کاری
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
spadework
U
کاری که با بیل انجام میدهند
take one's time
<idiom>
U
انجام کاری بدون عجله
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
take turns
<idiom>
U
انجام کاری با همکاری یکدیگر
to propose to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
to aim to do something
U
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
U
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
U
در نظر انجام کاری را داشتن
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
brushwork
U
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
technique
U
روش با مهارت برای انجام کاری
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
help
U
روش آسانتر برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
operation
U
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
get away with something
<idiom>
U
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
get around to
<idiom>
U
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
alternatives
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
shove down one's throat
<idiom>
U
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
alternative
U
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
see to it
<idiom>
U
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
null
U
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to purpose something
U
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
facility
U
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to be in a position to do something
U
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to undertake to do something
U
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
taskwork
U
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorizing
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to bite the bullet
<idiom>
U
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to try hard to do something
U
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorizes
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert
<idiom>
U
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
overslaugh
U
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to enjoin somebody from doing something
[American E]
U
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com