English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
the d. of duty U انجام وفیفه
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
neglect of duty U غفلت در انجام وفیفه
while on duty U حین انجام وفیفه
to perform one's duty U انجام وفیفه کردن
functionate U انجام وفیفه کردن
supererogation U افراط در انجام وفیفه
feasance U انجام وفیفه کردن
ready for duty U اماده انجام وفیفه
line of duty U نحوه انجام وفیفه
harness U حین انجام وفیفه
harnessed U حین انجام وفیفه
harnessing U حین انجام وفیفه
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
mistake while in discharge of duty U خطا در حین انجام وفیفه
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
acquitting U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty U از انجام وفیفه شانه خالی کردن
pull through U در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
acquits U از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
slackers U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slacker U کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
tail group U مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
prototype U اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
prototypes U اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
suffix notation U عملیات ریاضی که به صورت منط ق نوشته میشود و نشانه پس از عددی که عمل روی آن انجام میشود می آید
queen of U دختری که در بازیهای روزیکم می بعنوان ملکه برگزیده میشود
lupulin U خاکه تلخه که بعنوان داروی مسکن استعمال میشود
eryngo U ریشه شقاقل که بعنوان مقوی باء مصرف میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
cereal U حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
cereals U حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
amphetamines U مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamine U مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
mulch U که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
mulches U که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
board of conciliation U هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
benzocaine U ماده متبلورسفیدی بفرمول 2NO11H9C که بعنوان داروی بیحس کننده موضعی مصرف میشود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
have U باعث انجام کاری شدن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
backlog U کاری که باید انجام شود
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
undertake U توافق برای انجام کاری
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
retention money U مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
bituminous paint U رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com