Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
donkeywork
U
کارهای عادی وروزمره خرکاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
chore
U
کارهای عادی و روزمره
chores
U
کارهای عادی و روزمره
donkey work
U
خرکاری
background
U
سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
backgrounds
U
سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
routinize
U
عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia
U
ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
preliminary works
U
کارهای مقدماتی
wirework
U
کارهای سیمی
earth work
U
کارهای خاکی
diabolism
U
کارهای شیطانی
temporary works
U
کارهای موقت
daily round
U
کارهای روزانه
auxiliary work
U
کارهای اضافی
lunces
U
کارهای غریب
previous work
U
کارهای قبلی
Travaux preparatoires
U
کارهای مقدماتی
the galleys
U
کارهای سخت
interior affairs
U
کارهای درونی
incidental works
U
کارهای اتفاقی
meshwork
U
کارهای مشبک
miscellaneous works
U
کارهای مختلف
hatchet man
<idiom>
U
کارهای سیاسی
emergency works
U
کارهای اضطراری
cementation
U
کارهای سیمانی
navvy
U
کارگر کارهای خاکی
welfare work
U
کارهای عام المنفعه
public works
U
کارهای ساختمانی همگانی
logjam
U
کارهای عقب افتاده
light housekeeping
U
کارهای خانه داری
light housekeeping
U
کارهای سبک خانکی
inhouse work
U
کارهای داخلی تاسیسات
mundane affairs
U
کارهای این جهان
foppery
U
جلفی کارهای جلف
diabolize
U
کارهای شیطانی کردن
customs agent
U
واسطه کارهای گمرکی
navvies
U
کارگر کارهای خاکی
Arrears of work . Back log of work .
U
کارهای عقب افتاده
scheduling
U
برنامه ریزی کارهای اجرائی
I cant figure that girl out .
U
از کارهای او چیزی نمی فهمم
to pry into a person affairs
U
در کارهای کسی فضولی کردن
pile-up
U
انباشتگی کارهای عقب افتاده
automaton
U
ماشینی که کارهای انسان را میکند
pile-ups
U
انباشتگی کارهای عقب افتاده
A series of city improvement works.
U
یکرشته کارهای عمرانی شهری
earthworks
U
خاک کاری کارهای خاکی
downswing
U
تنزل کارهای تجارتی وغیره
land girl n
U
دختری که کارهای صحرایی میکرد
erection crane
U
جراثقال برای کارهای ساختمانی
automatons
U
ماشینی که کارهای انسان را میکند
outgeneral
U
در کارهای جنگی پیش افتادن از
chickens come home to roost
<idiom>
U
چوب کارهای گذشته را خوردن
basket weave pattern
U
طرح شطرنجی که در کارهای بنایی بکارمیرود
up to one's ears in work
<idiom>
U
کارهای زیاد برای انجام داشتن
He is most suitable for brain work .
U
خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
he has no enterprise
U
دل ندارد که به کارهای مهم دست بزند
apery
U
میمون صفتی کارهای بوزینه وار
fieldwork
U
کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان
peonage
U
استفاده از غلام برای کارهای بندگی
to finish off
U
کارهای دست باخر را انجام دادن
ship's serviceman
U
مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
to pick on
U
برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
tine
U
دندانه ماشینهائی که کارهای خاکی انجام میدهند
cycle time
U
مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
data clerk
U
فردی که در یک مجموعه کامپیوتری کارهای دفترانجام میدهد
wright
U
کسی که به کارهای ماشینی و ساختن ان اشتغال دارد
supercargo
U
مباشر کارهای بازرگانی وفروش کالا در کشتی
utility
U
تاسیسات ووسایل رفاهی کارهای عمومی یا خدماتی
task
U
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
tasks
U
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
self-
U
سیستمی که خود را با کارهای مختلف تط بیق میدهد
audit
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
coordinate
U
سازماندهی کارهای پیچیده تا به طور کارا مناسب شوند
auditing
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
I am just a pen – pusher .
U
قلم صد تا یک غاز می زنم (کارهای دفتری یا نگارشی کم درآمد )
yard man
U
کسیکه برای اداره کارهای طویله اجیر میشود
Ergonomics
U
[مطالعه در ارتباطات بین کارهای انسانی، کار پژوهی]
dissave
U
ذخیره خود را برای کارهای جاری خرج کردن
coordination
U
سازماندهی کارهای پیچیده همزمان کردن دو یا چند فرآیند
e. of pleas
U
دادگاهی که اصولا برای رسیدگی به کارهای مالی بود
diagrams
U
نموادری که ترتیب کارهای پردازش شده را نشان میدهد
diagram
U
نموادری که ترتیب کارهای پردازش شده را نشان میدهد
audits
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
parochialism
U
محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
office
U
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
dramatics
U
کارهای هنری وخارج ازبرنامه دبیرستان و دانشکده روش نمایش
congregationalism
U
استقلال هرکلیسا برای اداره کارهای قضایی وانتظامی خود
offices
U
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
queued
U
تعداد کارهای مرتب که منتظرند تا در سیستم دستهای پردازش شوند
queue
U
تعداد کارهای مرتب که منتظرند تا در سیستم دستهای پردازش شوند
queues
U
تعداد کارهای مرتب که منتظرند تا در سیستم دستهای پردازش شوند
parish clerk
U
کشیش یا عامی که متصدی برخی کارهای کلیسای بخش می گرد د
procuratrix
U
زنی که در خانقاه راهبات کارهای غیر روحانی رااداره میکند
overseer of the poor
U
ماموری که رسیدگی به بی نوایان و برخی کارهای دیگریک ناحیه میکند
queueing
U
تعداد کارهای مرتب که منتظرند تا در سیستم دستهای پردازش شوند
printed
U
فضای حافظه که کارهای چاپ آماده ارسال به چاپگر را ذخیره میکند
stream
U
تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
thaumaturge
U
کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
verification
U
بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
prints
U
فضای حافظه که کارهای چاپ آماده ارسال به چاپگر را ذخیره میکند
payola
U
وام غیر مستقیم ومخفی که برای کارهای تجارتی داده میشود
streamed
U
تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
print
U
فضای حافظه که کارهای چاپ آماده ارسال به چاپگر را ذخیره میکند
interludes
U
تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
interlude
U
تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
job
U
تعداد کارهای مرتب شده برای پردازش در سیستم چندکاره یا دستهای
jobs
U
تعداد کارهای مرتب شده برای پردازش در سیستم چندکاره یا دستهای
productive
U
مدت زمانی که یک کامپیوتر میتواند کارهای بدون خطا را انجام دهد
streams
U
تعداد کارهای مرتب شده و آماده برای پردازش در سیستم دستهای
personal assistant
فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
routine
U
عادی
privates
U
عادی
common
U
عادی
private
U
عادی
commonest
U
عادی
routines
U
عادی
customary
U
عادی
routinely
U
عادی
commoners
U
عادی
gen
U
عادی
uncritically
U
عادی
naked
U
عادی
uncritical
U
عادی
run-of-the-mill
U
عادی
unexceptional
U
عادی
regular
U
عادی
wonted
U
عادی
normal
U
عادی
run of the mill
U
عادی
ordinary
U
عادی
habitual
U
عادی
regulars
U
عادی
groovy
U
عادی
apl
U
زبان برنامه نویسی سطح بالا قابل استفاده در کارهای علمی و ریاضی
foregrounding
U
اجرای کارهای با حق تقدم بالا برای برنامه ها در سیستم عامل چند منظوره
vacation sittings
U
جلسات دادگاه که در فاصله دو اجلاس برای کارهای مهم و ضروری تشکیل میشود
uncommonly
U
غیر عادی
nominal price
U
قیمت عادی
overage
U
سن عادی را گذرانده
in the course of nature
U
بطریق عادی
common stocks
U
سهام عادی
ordinary shares
U
سهام عادی
nonsingular matrix
U
ماتریس عادی
habitualness
U
عادی بودن
macro
U
بطورغیر عادی
ornery
U
عادی معمولی
uncommon
U
غیر عادی
matter of course
U
چیز عادی
average conditions
U
شرایط عادی
matten of course
U
جیز عادی
common block
U
قرقره عادی
common foul
U
خطای عادی
average revenue
U
قیمت عادی
common whipping
U
بست عادی
consuetudinary
U
عادی معمول
ordinary share
U
سهام عادی
commonly
U
بطور عادی
ordinary passport
U
پاسپورت عادی
normal price
U
قیمت عادی
normal profit
U
سود عادی
normal range
U
محدوده عادی
normal termination
U
پایان عادی
normal voltage
U
ولتاژ عادی
one's self
U
در حال عادی
onery
U
عادی معمولی
eupnoea
U
تنفس عادی
private document
U
سند عادی
deed under private signature
U
سند عادی
habitual way of doing anything
U
راه عادی
normal exit
U
درروی عادی
normal form
U
صورت عادی
general creditor
U
طلبکار عادی
normal good
U
کالای عادی
ornary
U
عادی معمولی
ordinary shareholder
U
سهامدار عادی
supranormal
<adj.>
U
فوق عادی
normal maintenance
U
محافظت عادی
deed under private
U
سند عادی
deed under private seal
U
سند عادی
ordinary income
U
درامد عادی
eccentrics
U
غیر عادی
normality
U
حالت عادی
customarily
U
بطور عادی
normally
U
بطور عادی
inevitability
U
امر عادی
unwonted
U
غیر عادی
unwashed
U
جزومردم عادی
common stock
U
سهام عادی
oneself
U
در حال عادی
commons
U
مردم عادی
ruck
U
مردم عادی
rucks
U
مردم عادی
workaday
U
معمولی عادی
the inevitable
U
چیزهای عادی
addicts
U
عادی کردن
normality
U
عادی بودن
queerest
U
غیر عادی
off the beaten track
<idiom>
U
غیر عادی
subnormal
U
مادون عادی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com