English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
it look as if U چنین مینماید که گویی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
methinks U چنین مینماید
it promisews to be easy U چنین مینماید که اسان است
methought U چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
wellŠsuppose it is so U خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
chiromancy U پیش گویی وغیب گویی با دیدن خطوط کف دست
telnet U پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند
me seems U مینماید
cash dispenser U پرداخت مینماید
cash dispensers U پرداخت مینماید
he seems to be tired U خسته مینماید
he looks brave U او دلیر مینماید
combination carrier U کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
bulk carrier U کشتی که کالای فله حمل مینماید
bulk carriers U کشتی که کالای فله حمل مینماید
factoring agent U فرد یا شرکتی که اسناد تجاری را تنزیل مینماید
discount house U موسسه ایکه برات و اسناد را تنزیل مینماید
constant speed unit U گاورنری که توسط موتور کارمیکند و ملخ را کنترل مینماید
liquid consonants U حروف گنگی که صدای انها روان و نرم مینماید
portal to portal U وابسته بمدتی که کارگر از درورودی تا شروع بکار صرف مینماید
losing game U بازی که باخت ان حتمی مینماید و خلق بازیکن را تنگ میکند
award U مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
awarding U مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
awarded U مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
awards U مبلغی که هیئت داوران جهت رفع اختلاف تعیین مینماید
acanthosisnigricans U بیماری نادر پوستی که پوست میانی هیپرتروپی وپیگمانتاسیون پیدا مینماید
photochemistry U رشتهای از علم شیمی که درباره اثر نور در موادشیمیایی بحث مینماید
power function U این تابع در حقیقت چگونگی کارائی ازمون فرضهای اماری رابررسی مینماید
fellow traveler U کسی که عضو حزبی نیست ودر فعالیتهای ان شرکت نمیکند ولی از ان جانبداری مینماید
thus U چنین
likewise U چنین
so U چنین
i express my regret for it U که چنین شد
sic U چنین
it happened thaf U چنین
such U یک چنین
such U چنین
like this U چنین
there is a rumour that U چنین میگویند که
amen U چنین باد
beit so U چنین باشد
be it so U چنین باد
who said so? U که چنین حرفی زد
i imagine he is my friend U چنین می پندارم
i was given to understand U چنین فهمیدم
be it so U چنین باشد
secus U نه این چنین
such and such U چنین و چنان
the report goes U چنین گویند
exactly U چنین است
beit so U چنین باد
so said darius U چنین گفت ....
so-called U که چنین نامیده شده
it follows that..... U چنین برمی اید که ....
is it not U ایا چنین نیست
in that case U حال که چنین است
so called U که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> U که چنین نامیده شده
i express my regret for it U پوزش میخواهم که چنین شد
Fate had so decreed . I t was so destined . U قسمت چنین بود
methinks U بنظرم چنین میرسد
that is not the case U مطلب چنین نیست
semble U چنین به نظر می رسد
perhaps so U شاید چنین باشد
meseems U چنین بنظرم میرسد
the story is probale U این داستان راست مینماید این حکایت احتمال داردراست باشد
embryophyte U گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
such being the case U حال که چنین است دراینصورت
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing. U ابدا"چنین چیزی نیست
so to speak U اگربتوان چنین چیزی گفت
i had never seen such a book U من هرگز چنین کتابی ندیده ام
so-and-so U اینکار وانکار چنین وچنان
so and so U اینکار وانکار چنین وچنان
ex-directory U شخصی که چنین شمارهای را دارد
scilicet U از این چنین استنباط میشود.....
is that so? U ایا وا قعا چنین است
But fate decreed otherwise. U اما قسمت چنین بود .
knocked down U کالاهایی که بصورت باز به مشتری داده میشود و خود مشتری انرانصب مینماید مانند مبلمان
he pretended to be asleep U چنین وانمود کرد که خواب است
I never saw anything like it. U من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
dedication U قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
so to peaking U اگر بتوان چنین چیزی گفت
Such a thing does not exist at all . U چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
The story goes that … U آورده اند که (چنین روایت کنند )…
coloratura U خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
coloraturas U خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
dedications U قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
It was inappropriate to make such a remark . U مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
No such a thing has been stipulated in the contract. U درقرارداد چنین چیزی قید نشده است
Not on your life ! U هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
sic U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده
sickest U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sick U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
to take action to prevent [stop] such practices U اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
the big three U ترومن و استالین وهم چنین به انگلستان امریکا و شوروی اطلاق میشود
del credere agent U نمایندهای که متعهد به وصول طلبها میباشد نمایندهای که وصول مطالبات راتقبل مینماید
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. U قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
this day six months U شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
one would say U گویی
candor U رک گویی
scandal U بد گویی
scandals U بد گویی
to stab in the back U بد گویی
free spokenness U رک گویی
soliloquies U تک گویی
soliloquy U تک گویی
as thought U گویی
pauciloquy U کم گویی
candour U رک گویی
plain speaking U رک گویی
outdpokenness U رک گویی
laconic speech U کم گویی
hypophrasia U کم گویی
hypologia U کم گویی
so to peaking U گویی
knop U گویی
ingenuousness U رک گویی
downrightness U رک گویی
cruelty U عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود
imperialism U استعمار طلبی سیاست مبتنی بر توسعه یک کشور تا حد یک امپراطوری ویا حفظ چنین قلمرویی درصورت وجود
knocked U بد گویی کردن از
jest U بذله گویی
wits U بذله گویی
prate U یاوه گویی
pseudology U دروغ گویی
idiolalia U مهمل گویی
logorrhea U پراکنده گویی
ranten U بیهوده گویی
reticency U سکوت کم گویی
idioglossia U نامفهوم گویی
iterance U باز گویی
revilement U ناسزا گویی
rhodomontade U گزاف گویی
labyrinthine speech U پریشان گویی
polylogia U پریشان گویی
knock U بد گویی کردن از
gossip U اراجیف بد گویی
gossiped U اراجیف بد گویی
metonymy U به تقریب گویی
gossiping U اراجیف بد گویی
missatement U خلاف گویی
knocks U بد گویی کردن از
gossips U اراجیف بد گویی
lallation U کودکانه گویی
open heartedness U رک گویی صداقت
polyphrasia U پریشان گویی
jests U بذله گویی
poeticism U شعر گویی
rodomontade U گزاف گویی
scandalum magnatum U بد گویی از بزرگان
vituperation U ناسزا گویی
waggery U بذله گویی
knob U دستگیره گویی
wittiness U بذله گویی
wittiness U لطیفه گویی
word salad U اشفته گویی
tautologize U مکرر گویی
bullshit U گزافه گویی
contradictions U خلاف گویی
contradiction U خلاف گویی
door-knob U دستگیره گویی
verbalization U دراز گویی
unreserve U بی پرده گویی
wit U بذله گویی
self contradiction U تناقض گویی
ellipsis U بریده گویی
so to speak U چنانکه گویی
soliloquize U تک گویی کردن
somniloquy or quence U سخن گویی
stilted speech U مطنطن گویی
repetitions U باز گویی
repetition U باز گویی
invective U ناسزا گویی
irony U وارونه گویی
ironies U وارونه گویی
knobs U دستگیره گویی
to fling d. U بد گویی کردن
to speak ill of U بد گویی کردن از
tympany U گزافه گویی
facetiousness U بذله گویی
reticence U سکوت کم گویی
piffle U مهمل گویی
restatements U باز گویی
exaggeration U گزافه گویی
extemporization U بالبداهه گویی
disclosure U بی پرده گویی
restatement U باز گویی
echophrasia U پژواک گویی
jocose U بذله گویی
jocosely U بذله گویی
witticisms U بذله گویی
witticism U بذله گویی
cluttering U بریده گویی
rants U بیهوده گویی
leasing U دروغ گویی
ranting U بیهوده گویی
ranted U بیهوده گویی
rant U بیهوده گویی
free spokenness U ساده گویی
echolalia U پژواک گویی
overstatement U گزافه گویی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com