English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
iam not in prac tice U چندی است وارد کار نیستم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
iam out of practice U چندی است که وارد کار نیستم
Other Matches
Few reporters dared to enter the war zone. U چندی از خبرنگاران جرأت کردند وارد منطقه جنگی بشوند.
awhile U یک چندی
quantitatively U چندی
quantative U چندی
quantitative U چندی
divers U چندی
quantity U چندی
partly U چندی
numerosity U چندی
soon after he left for paris U چندی
quantities U چندی
equation U هم چندی
equations U هم چندی
bill of quantites U سیاهه چندی ها
quantitation U چندی سنجی
telemeter U چندی سنج
erwhile U چندی پیش
not long ago U چندی پیش
not a few <adj.> <adv.> U بیش از چندی
equation U هم چندی [ریاضی]
poisson's ratio U در چندی پواسون
for some time past U تا چندی پیش
a short while ago U چندی پیش
more than a few <adj.> <adv.> U بیش از چندی
not long a go U چندی پیش
i am not good at sums U نیستم
iam pretty well U بد نیستم
i am only middling U بد نیستم
i am not of his mind U نیستم
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
quantified U چندی بیان کردن
quantify U چندی بیان کردن
quantifying U چندی بیان کردن
quantifies U چندی بیان کردن
I'm not worth it. U من در حد اون نیستم.
non placer U موافق نیستم
i am not a with him U با او اشنا نیستم
I am not your maid. U نوکرت که نیستم.
That's not my province. U من مسئول آن نیستم.
Not my department. <idiom> U من مسئول نیستم.
I am in the dark. Iam not in the picture. U من در جریان نیستم
quantitate U چندی چیزی را تعیین کردن
telemetry U چندی سنجی از راه دور
quondam U قبلی مربوط به چندی قبل
i do not belong here U من اهل اینجا نیستم
i am unused to that noise U من به ان صدا اشنا نیستم
I am not worried about it. U من در موردش نگران نیستم.
i am unwilling to go U راضی نیستم بروم
i am unwilling to go U مایل نیستم بروم
I am not as mad as all that . U آنقدها هم دیوانه نیستم
I wasn't born yesterday. <idiom> U من بی تجربه نیستم ! [اصطلاح]
but don't hold me to it [idiom] U ولی مطمئن نیستم
I'm uneasy about it. U من باهاش راحت نیستم.
Such things just dont interest me. U توی این خطها نیستم
Nothing is further from my mind than marriage . U اصلا" فکر ازدواج نیستم
I am not aware of that. <idiom> U درباره اش آگاه نیستم. [اصطلاح]
I wasn't born yesterday. <idiom> U من ساده لوح نیستم ! [اصطلاح]
I'm not made of money! <idiom> U من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
I'm not too keen on it. <idiom> U من خیلی بهش مشتاق نیستم.
I am not much of a cinema-goer. U زیاد اهل سینما ( رفتن ) نیستم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
To stage political demonstrations. U تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
Count me out . U دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] U من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
That won't work with me! U من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
I'm not very hungry, so please don't cook on my account. U من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
I dont smoke at all. U اهل دود نیستم ( دخانیات استعمال نمی کنم )
separates U استفاده از کانالهای ارتباطی مستقل در سیستمهای چندی کاناله برای ارسال داده کنترل وپیام ها
separate U استفاده از کانالهای ارتباطی مستقل در سیستمهای چندی کاناله برای ارسال داده کنترل وپیام ها
separated U استفاده از کانالهای ارتباطی مستقل در سیستمهای چندی کاناله برای ارسال داده کنترل وپیام ها
i do not know your house U خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
conscious U وارد
pertinenet U وارد به
hep U وارد
infare U وارد
to make an entry of U وارد
familiar U وارد در
intrant U وارد
comer U وارد
relevant U وارد
arriving U وارد شدن
lic U وارد بودن
arrive U وارد شدن
intervener U وارد ثالث
import U وارد کردن
initiated U وارد کردن
newcomer U تازه وارد
arrived U وارد شدن
newcomers U تازه وارد
arrives U وارد شدن
incoming U وارد شونده
immigrant U تازه وارد
initiating U وارد کردن
induct U وارد کردن
inducted U وارد کردن
importing U وارد کردن
inputting U وارد کردن
inducting U وارد کردن
inducts U وارد کردن
initiates U وارد کردن
initiate U وارد کردن
immigrants U تازه وارد
conversant U وارد متبحر
make an entry U وارد کردن
new comer U تازه وارد
entered U وارد شدن
imported U وارد کردن
enter U وارد شدن
enters U وارد شدن
knowledgeable U وارد بکار
versant U اشنا وارد
importable U وارد کردنی
ingoing U وارد شونده
get in U وارد شدن
inbound U وارد شونده
incomer U شخص وارد
arrived in paris U وارد شدم
impotable U وارد کردنی
impoter U وارد کننده
carechumen U تازه وارد
the post has come U پست وارد شد
proficient U وارد به فن با لیاقت
bring in U وارد کردن
check-in U وارد شدن
check-ins U وارد شدن
check in U وارد شدن
inflictable U وارد اوردنی
importer U وارد کننده
entrants U وارد شونده
entrant U وارد شونده
importers U وارد کننده
inflicts U ضربت وارد اوردن
initiates U تازه وارد کردن
to crash in [to a party] U سر زده وارد شدن
initiating U تازه وارد کردن
to barge in U سر زده وارد شدن
impotable U مجازبرای وارد شدن
initiated U تازه وارد کردن
ravage U خرابی وارد اوردن
ravaged U خرابی وارد اوردن
ravages U خرابی وارد اوردن
ravaging U خرابی وارد اوردن
enters U وارد یا ثبت کردن
entered U وارد یا ثبت کردن
enter U وارد یا ثبت کردن
initiate U تازه وارد کردن
inflicting U ضربت وارد اوردن
circumstantiate U وارد جزئیات شدن
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
endamage U خسارت وارد اوردن
enter the game U وارد بازی شدن
entering group U گروه وارد شونده
imported U عمل وارد کردن
muscle U بزور وارد شدن
muscles U بزور وارد شدن
tenderfoot U ادم تازه وارد
importing U عمل وارد کردن
to become personal U وارد شخصیات شدن
seacraft U وارد به رموزدریا نوردی
inflicted U ضربت وارد اوردن
put into port U وارد بندر شدن
naturalises U جزوزبانی وارد شدن
naturalising U جزوزبانی وارد شدن
naturalize U جزوزبانی وارد شدن
naturalizes U جزوزبانی وارد شدن
naturalizing U جزوزبانی وارد شدن
ward leonard control U کنترل وارد لئونارد
inflict U ضربت وارد اوردن
central load U نیروی وارد به مرکز
reimport U دوباره وارد کردن
import U عمل وارد کردن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
I slipped into the room . U یواشکی وارد اطاق شد
new arrived U تازه وارد شده
weather wise U وارد بجریانات روز
barged U سرزده وارد شدن
barge U سرزده وارد شدن
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
log on U وارد شدن به سیستم
log in U وارد شدن به سیستم
rosters U وارد صورت کردن
roster U وارد صورت کردن
barges U سرزده وارد شدن
To enter the field . U وارد معرکه شدن
leakage U به خزانه وارد نمیشود
leakages U به خزانه وارد نمیشود
inflict casualty U خسارت وارد کردن
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
To enter politics . U وارد سیاست شدن
To barge in on someone. U سر زده وارد شدن
blemish خسارت وارد کردن
To go into detailes. U وارد جزئیات شدن
inductee U کسیکه وارد خدمت شده
credited U درستون بستانکار وارد کردن
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
swear in U با مراسم تحلیف وارد کردن
swear in U باسوگند بشغلی وارد کردن
the strain on a rope U فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
credit U درستون بستانکار وارد کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com