Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
commensurably
U
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
passably
U
چنانکه بتوان پذیرفت
pliably
U
چنانکه بتوان خم کرد
assumably
U
چنانکه بتوان فرض کرد
practicably
U
چنانکه بتوان اجرا نمود
intelligibly
U
واضحا چنانکه بتوان دریافت
perceptibly
U
چنانکه بتوان درک کرد
presentably
U
چنانکه بتوان پیشکش کرد
interchangeably
U
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
hereditably
U
چنانکه بتوان ارث برد
colourably
U
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
pardonably
U
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
changeably
U
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
accountably
U
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
movably
U
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
corrigibly
U
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
accessibly
U
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
gage=gauge
U
پیمانه اندازه
propor tionably
U
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
googolplex
U
عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
bushels
U
پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است پیمانه
bushel
U
پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است پیمانه
reflexively
U
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
nemine contradicen te
U
بایک زبان
broadsides
U
بایک شلیک
single address
U
بایک نشانی
broadside
U
بایک شلیک
with one voice
U
بایک زبان متفقا
go steady
<idiom>
U
همیشه بایک نفر قرارگذاشتن
epistrophe
U
ختم چندجمله بایک کلمه
live out of a suitcase
<idiom>
U
تنها بایک چمدان زندگی کردن
despotic network
U
شبکهای که بایک ساعت یکنواخت و کنترل میشود
too many irons in the fire
<idiom>
U
بایک دست چند هندوانه بلند کردن
single
U
ضربهای بایک امتیاز با تعویض محل دوتوپزن
candlesticks
U
بالانس بایک شانه روی چوب موازنه
eliza
U
برنامهای که مباحثه یک بیمار را بایک متخصص بیماریهای دماغی شبیه سازی میکند
as much as possible
U
تا بتوان
hermaphroditus
U
پسر هرمس وافرودیت که وقتی در اب تنش را می شست بایک حوری دریایی متصل و دارای یک بدن شد
micron
U
01 بتوان 6- متر
exponentiation
U
بتوان رساندن
as far as possible
U
تا انجا که بتوان
his money is more than can
U
ازانست که بتوان شمرد
quattuordecillion
U
عدد یک با 54صفر بتوان 2
quintillion
U
عدد یک با 81 صفر بتوان 2
tredecillion
U
عدد یک با 24 صفر بتوان 2
undecillion
U
عدد یک با 63 صفر بتوان 2
gauges
U
پیمانه
mete
U
پیمانه
modulo
U
به پیمانه
modulus
U
پیمانه
mods
U
به پیمانه
modules
U
پیمانه
short measure full measure
U
پیمانه کم
gauge
U
پیمانه
modulo
U
پیمانه n
scoops
U
پیمانه
scooping
U
پیمانه
scooped
U
پیمانه
gauged
U
پیمانه
scoop
U
پیمانه
measuring glass
U
پیمانه
gauge=gage
U
پیمانه
module
U
پیمانه
measure
U
پیمانه
mod
U
به پیمانه
eclipses
U
گرفت
eclipsing
U
گرفت
eclipsed
U
گرفت
eclipse
U
گرفت
angles
U
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angle
U
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
If the cap fit,wear it.
<proverb>
U
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
zahn cup
U
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
evincibly
U
بطوریکه بتوان اثبات کردن
typefaces
U
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typeface
U
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
yardsticks
U
مقیاس پیمانه
measure of capacity
U
پیمانه فرفیت
modulo n check
U
مقابله به پیمانه
short measure full measure
U
پیمانه تمام
yardstick
U
مقیاس پیمانه
modularization
U
پیمانه بندی
hosghead
U
پیمانه مایعات
kilderkin
U
پیمانه ابجو
load module
U
پیمانه بارشو
modulo two sum
U
مجموع به پیمانه دو
modulo n counter
U
شمارنده به پیمانه
gauge
U
پیمانه کردن
dosing pump
U
پمپ پیمانه
module
U
اتاقک پیمانه
decalitre
U
پیمانه ده لیطری
gauges
U
پیمانه کردن
decaliter
U
پیمانه ده لیتری
gauged
U
پیمانه کردن
commensurableness
U
هم پیمانه بودن
cannikin
U
پیمانه کوچک
canikin
U
پیمانه کوچک
dry measure
U
پیمانه خشکبار
modules
U
اتاقک پیمانه
lunar eclipse
U
گرفت ماه
dynamic dump
U
رو گرفت پویا
solar eclipse
U
گرفت خورشید
tethanus
U
گرفت عضلانی
the wind rises
U
بادوزیدن گرفت
eclipe of the moon
U
ماه گرفت
squares
U
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squaring
U
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squared
U
بتوان دوم بردن مجذور کردن
so to peaking
U
اگر بتوان چنین چیزی گفت
square
U
بتوان دوم بردن مجذور کردن
impressibly
U
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
ideally
U
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
match foursome
U
مسابقه بین دو تیم دونفره بایک گوی برای هر تیم
inductive earthing
U
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
graduate
U
پیمانه درجه دار
graduating
U
پیمانه درجه دار
graduates
U
پیمانه درجه دار
metrologist
U
سنگ و پیمانه شناس
measure
U
پیمانه کردن سنجیدن
analog
U
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter
U
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
analogue
U
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues
U
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
originals
U
که از آن می توان کپی گرفت
he went his way
U
راه خودراپیش گرفت
since the outbreak of the war
U
از روزی که جنگ در گرفت
original
U
که از آن می توان کپی گرفت
the doctor bled me
U
دکتراز من خون گرفت
He was run over by a car.
U
اتوموبیل اورازیر گرفت
The police stopped me.
U
پلیس جلویم را گرفت
dump
U
رو گرفت روبرداری کردن
irretraceable
U
که نتوان ردانرا گرفت
he prospered in his business
U
کارش بالا گرفت
manageably
U
پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
current fund
U
اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
microbar
U
واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
That jar is broken and that measure spilt .
<proverb>
U
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
it is quite another story now
U
ان سبوبشکست وان پیمانه ریخت
chauldron
U
پیمانه زغال برابر1296 لیتر
He went home on leave .
U
مرخصی گرفت رفت منزل
he talked himself hoarse
U
انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
He got the money from me by a trick.
U
با حقه وکلک پول را از من گرفت
It was engraved on my mind .
U
درزهنم نقش گرفت ( بست )
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
U
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
A surge of anger rushed over me .
U
سرا پایم را فرا گرفت
She had a heart attack .
U
قلبش گرفت ( حمله قلبی )
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hand
U
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing
U
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
inestimably
U
پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
integrand
U
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
He was granted a grade promotion.
U
یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
This idea took root in my mind.
U
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
She was transported with joy .
U
شادی تمام وجودش را فرا گرفت
Where can I contact Mr …. ?
U
کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
She mistook me for somebody else .
U
مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
His wish was fulfI'lled.
U
آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
There is no fault to find with my work.
U
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
A wave of anger swept over the entire world .
U
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
it is past cure
U
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
unit cell
U
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
to ring the changes
U
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
hutch
U
نوعی پیمانه قدیمی زغال سنگ وغیره
gaduate
U
لیسانسیه فارغ التحصیل پیمانه درجه دار
hutches
U
نوعی پیمانه قدیمی زغال سنگ وغیره
pint
U
پیمانه وزن مایع معادل نیم کوارت
pints
U
پیمانه وزن مایع معادل نیم کوارت
he prospered in his business
U
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
I have no fault to find with his work .
U
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
U
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
melchizedek
U
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
limit velocity
U
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
pottle
U
پیمانه وزنی برابر نیم گالن رطل یکمنی
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
U
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
tantalus
U
تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
U
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
Accidents wI'll happen.
U
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
exclusion principle
U
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
to bite the bullet
<idiom>
U
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
processor
U
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage
U
اندازه گیر اندازه گرفتن
gage
U
اندازه وسیله اندازه گیری
size
U
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
sizes
U
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
in the event that
U
چنانکه
as
U
چنانکه
how
U
چنانکه
so that
U
چنانکه
final set
U
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
U
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
air brush
U
برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
expressively
U
چنانکه مقصودرابرساند
insolubly
U
چنانکه اب نشود
prettily
U
چنانکه زیبانماید
cresuendo
U
چنانکه صداخردخرد
dilatorily
U
چنانکه پرشود
coordinately
U
چنانکه یکجورباشد
pinchingly
U
چنانکه فشاراورد
proper
U
چنانکه شایدوباید
gratifyingly
U
چنانکه خوشنودسازد
admissibleness
U
چنانکه روا
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com