Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
treat someone
<idiom>
U
پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
activated
U
فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activates
U
فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activating
U
فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
loose
U
سبکبار کردن پرداختن
looser
U
سبکبار کردن پرداختن
loosest
U
سبکبار کردن پرداختن
proceed
U
اقدام کردن پرداختن به
proceeded
U
اقدام کردن پرداختن به
acquit
U
پرداختن و تصفیه کردن
acquits
U
پرداختن و تصفیه کردن
acquitting
U
پرداختن و تصفیه کردن
Other Matches
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
invites
U
دعوت کردن
to call in
U
دعوت کردن
invited
U
دعوت کردن
invite
U
دعوت کردن
convocate
U
دعوت کردن
to invite
[to]
U
دعوت کردن
[به]
asks
U
دعوت کردن
asking
U
دعوت کردن
asked
U
دعوت کردن
ask
U
دعوت کردن
call to order
U
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
to proffer an invitation
U
رسما دعوت کردن
propositions
U
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned
U
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning
U
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
proposition
U
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque).
U
باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
to fling down the gauntlet
U
بجنگ تن بتن دعوت کردن
invite to tender
U
دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
to throw down the glove
U
بجنگ تن بتن دعوت کردن
have over
<idiom>
U
شخصی را به خانه خود دعوت کردن
to bechon to a person to come
U
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to take a rain check
[ raincheck]
on an offer
[American E]
U
رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
convoke
U
برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
bid
U
امر کردن دعوت کردن
bids
U
امر کردن دعوت کردن
defrayed
U
پرداختن
practises
U
پرداختن
shell out
U
پرداختن
defrays
U
پرداختن
pony up
<idiom>
U
پرداختن
take to
U
پرداختن
to brush up
U
پرداختن
to fork over
U
پرداختن
practising
U
پرداختن
defraying
U
پرداختن
practise
U
پرداختن
defray
U
پرداختن
cough up
U
پرداختن
abye
U
پرداختن
practicing
U
پرداختن
aby
U
پرداختن
disburses
U
پرداختن
disbursing
U
پرداختن
paying
U
پرداختن
fork out
<idiom>
U
پرداختن
practice
U
پرداختن
imburse
U
پرداختن
meet
U
پرداختن
pays
U
پرداختن
meets
U
پرداختن
disburse
U
پرداختن
disbursed
U
پرداختن
kick over
<idiom>
U
پرداختن
foot the bill
<idiom>
U
پرداختن
pay
U
پرداختن
recompensed
U
غرامت پرداختن
nail
U
به موقع پرداختن
to pay in a
U
پیشکشی پرداختن
to make a part
[ial]
payment
U
یک قسط را پرداختن
activate
U
بفعالیت پرداختن
prepay
U
قبلا پرداختن
recompenses
U
غرامت پرداختن
nails
U
به موقع پرداختن
pipe up
U
به سخن پرداختن
recompense
U
غرامت پرداختن
putting
U
بفعالیت پرداختن
puts
U
بفعالیت پرداختن
turn to
U
بکار پرداختن
foot
U
پرداختن مخارج
recompensing
U
غرامت پرداختن
activating
U
به فعالیت پرداختن
put
U
بفعالیت پرداختن
indemnify
U
غرامت پرداختن
activates
U
به فعالیت پرداختن
activated
U
به فعالیت پرداختن
pay at tenor
U
در سررسید پرداختن
To get on with a job.
U
بکاری پرداختن
indemnity
U
غرامت پرداختن
indemnities
U
غرامت پرداختن
to pay on account
[American English]
U
یک قسط را پرداختن
get down to work
U
بکار پرداختن
activate
U
به فعالیت پرداختن
To pay money. To make a payment.
U
پول پرداختن
nailed
U
به موقع پرداختن
summoned
U
دعوت
summonsed
U
دعوت
summon
U
دعوت
bidding
U
دعوت
summons
U
دعوت
invitations
U
دعوت
calling
U
دعوت
invitation
U
دعوت
summonses
U
دعوت
summonsing
U
دعوت
pay off something
U
چیزی را قسطی پرداختن
pore
U
بمطالعه دقیق پرداختن
pores
U
بمطالعه دقیق پرداختن
pony
U
پرداختن خلاصه اخبار
ponies
U
پرداختن خلاصه اخبار
to pay up
U
تمام و کمال پرداختن
layaway plan
<idiom>
U
قرض راکم کم پرداختن
to pore
[over; on]
U
به مطالعه دقیق پرداختن
to pay off
U
تمام و کمال پرداختن
pay up
U
تمام وکمال پرداختن
poney
U
پرداختن خلاصه اخبار
boarding call
U
دعوت به بازدید
callers
U
دعوت کننده
caller
U
دعوت کننده
conference call
U
دعوت به سخنرانی
letter of invitation
U
دعوت نامه
letter of invitation
U
رقعه دعوت
invitatory
U
متضمن دعوت
invitation to treat
U
دعوت به معامله
invitation to treat
U
دعوت به مذاکره
invitation to tender
U
دعوت به مناقصه
invitation to tender
U
دعوت به مزایده
convocator
U
دعوت کننده
uninvited
U
دعوت نشده
challenges
U
دعوت بجنگ
challenged
U
دعوت بجنگ
challenge
U
دعوت بجنگ
unbidden
U
دعوت نشده
to pay off a debt
[mortgage]
U
بدهی
[رهنی]
را قسطی پرداختن
pick up the tab
<idiom>
U
صورت حساب کسی را پرداختن
insolvent
U
فاقد توانایی پرداختن دیون
defiance
U
دعوت به جنگ بی اعتنایی
I am invited tonight of all nights .
U
دعوت شدم آن هم امشب
invitee
U
شخص دعوت شده
tender notice
U
اگهی دعوت به مناقصه
to get down to business
U
به کار اصلی پرداختن
[اصطلاح روزمره]
liquidated damages
U
پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
to compound
U
قسطی پرداختن
[کمتراز بهای اصلی]
rain check
U
نوید یا قول دعوت بعدی
gauntlets
U
دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to barge in
U
بدون دعوت وارد شدن
gauntlet
U
دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to crash in
[to a party]
U
بدون دعوت وارد شدن
gantelope
U
باند برای دست دعوت به مبارزه
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour .
U
دعوت شما را با منت قبول می کنم
crash the gate
<idiom>
U
بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
call a metting
U
تعیین وقت و دعوت برای جلسه
to withdraw the invitation to an event
U
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
to disinvite somebody from an event
U
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
I'd like to ask her out.
U
من دوست داشتم او
[زن]
را به بیرون دعوت کنم.
gantlope
U
باند برای دست دعوت به مارزه
gatecrashers
U
کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
please reply
U
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
gatecrasher
U
کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
repondez s'il vous plait
[RSVP]
U
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
pax britannica
U
اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
raise a fuss
<idiom>
U
قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
I fiddled afew invitation cards.
U
باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
master tournament
U
مسابقه ازاد سالانه گلف بین قهرمانان دعوت شده
to ask somebody out for dinner
U
کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن
[بیشتر دوست دختر و پسر]
to pay against receipt
U
در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com