Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
luck money
U
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny
U
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
close price
U
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
imposition of hands
U
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
cash on the barrelhead
<idiom>
U
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
the proceeds of the sale
U
پولی که از محل فروش بدست می اید
prize money
U
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
nundination
U
خرید و فروش
buying and selling
U
خرید و فروش
dealing
U
خرید و فروش
businesses
U
خرید یا فروش
business
U
خرید یا فروش
stock trading
U
خرید و فروش سهام
handle
U
خرید و فروش کردن
handles
U
خرید و فروش کردن
hedges
U
خرید و فروش تامینی
hedged
U
خرید و فروش تامینی
hedging
U
خرید و فروش تامینی
course of dealing
U
دوره خرید و فروش
hedge
U
خرید و فروش تامینی
slush fund
U
پولی که از فروش مواد زاید آشپزخانهی کشتی به دست میآمد
slush funds
U
پولی که از فروش مواد زاید آشپزخانهی کشتی به دست میآمد
futures market
U
بازار خرید و فروش سلف
dealer
U
کسی که خرید و فروش میکند
dealers
U
کسی که خرید و فروش میکند
ship broker
U
دلال خرید و فروش کشتی
barratry
U
خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول
chandler
U
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
market overt
U
بازار عمومی محل خرید و فروش درفضای باز
rug delivery
U
[جابه جایی و حمل فرش به محل خرید یا فروش]
toll
U
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور
tolling
U
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور
tolls
U
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور
convertibility
U
قابلیت تبدیل پول و اسعار ازادی خرید و فروش ارز درممالک مختلف
duopsony
U
انحصار خرید کالا بطور دونفری
cost plus contracts
U
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
installment plan
U
خرید یا فروش اقساطی پرداخت اقساطی
futures goods
U
کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
woollen draper
U
پشمینه فروش ماهوت فروش شال فروش
purchase request
U
درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
european monetary agreement
U
موافقتنامه پولی اروپا موافقتنامه تنظیمی بین کشورهای عضو سازمان همکاری اقتصادی اروپا به منظور تسهیل و تنظیم روابط پولی متعاقدین
field buying
U
خرید کردن در صحرا خرید محلی
monetarists
U
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
pearlies
U
جامه میوه فروش یا سبزی فروش دوره گرد که دکمههای مروارید دارد
on licence
U
پروانه فروش ابجو یا نوشابههای دیگر که در همان جایگاه فروش گسازده شود
wine seller
U
میفروش باده فروش شراب فروش خمار
hard sell
U
سخت کوشی در فروش فروش مجدانه
sales force
U
نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
sale maximization
U
به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
purchase price variance
U
سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید
wit's end
<idiom>
U
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
Two witnesses should testify.
U
دو شاهد باید شهادت بدهند
instead of doing
U
بجای اینکه انجام بدهند
to be in a position to do something
U
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
order
U
خرید سفارش خرید
portion
U
سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
portions
U
سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
ES IS
U
امکان مکان یابی router سیستم میانی بدهند
mutual terms
U
شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
to opt in
[something]
U
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to be at a loss as to what to advise
U
آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
piezoelectric
U
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again.
U
پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
They must give not less than 2 weeks' notice.
U
آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
optional claiming race
U
مسابقهای که صاحب اسب ازادی در فروش یا خودداری از فروش اسب دارد
inns of court
U
کانون چهار انجمن قانونی درلندن که حق دارندمردم رااجازه وکالت بدهند
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination.
U
آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
foreign military sales
U
فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
to play a trick on any one
U
بکسی حیله
to play one f.
U
بکسی ناروزدن
to face any one down
U
بکسی تشرزدن
snap a person's head off
U
بکسی پریدن
to ride one down
U
سواره بکسی
to run across or against
U
بکسی تاخت
drop by
U
بکسی سر زدن
snap a person's nose off
U
بکسی پریدن
to give ones heart to a person
U
دل بکسی دادن
to spat at
U
تف بکسی انداختن
clear one's ears
U
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
bequeath
U
بکسی واگذار کردن
bequeaths
U
بکسی واگذار کردن
bequeathing
U
بکسی واگذار کردن
bequeathed
U
بکسی واگذار کردن
to paddle one's own canoe
U
کار بکسی نداشتن
serve one a trick
U
بکسی حیله زدن
to give heed to any one
U
بکسی اعتنایاتوجه کردن
to do make or pay obeisance to
U
بکسی احترام گزاردن
To spit at someone (something).
U
بکسی (چیزی ) تف کردن
to read one a lesson
U
بکسی نصیحت کردن
to take pity on any one
U
بکسی رحم کردن
Dont you dare tell anyone .
U
مبادا بکسی بگویی
to believe in a person
U
بکسی ایمان اوردن
to yearn to
U
بکسی اشتیاق داشتن
to give one the knee
U
بکسی تعظیم کردن
to give one the knee
U
بکسی تواضع کردن
to serve one a trick
U
بکسی حیله زدن
pull through
U
در سختی بکسی کمک کردن
to serve notice on a person
U
رسما بکسی اخطار کردن
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
heteroplasty
U
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to put a slur on any one
U
لکه بدنامی بکسی چسباندن
to ply any one with drink
U
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to pelt some one with stones
U
باسنگ بکسی حمله کردن
to pelt some one with stones
U
سنگ بکسی پرت کردن
to give one the straight tip
U
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
toa the life of a person
U
سوء قصدنسبت بکسی کردن
deriding
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
retaliate
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliated
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliating
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
derided
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
deride
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
derides
U
بکسی خندیدن استهزاء کردن
toincrease any one's salary
U
اضافه حقوق بکسی دادن
retaliates
U
عین چیزی را بکسی برگرداندن
central purchase
U
خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا
To look fondly at someone .
U
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
favoritism
U
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to serve a legal p on any one
U
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to bechon to a person to come
U
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
prejudice agaiast a person
U
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to think highliy of any one
U
نسبت بکسی خوش بین بودن
to have recourse to a person
U
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to swear tre sonagainstany one
U
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to snap one's nose or head off
U
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
to do make or pay obeisance to
U
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
To give somebody a few days grace .
U
بکسی چند روز مهلت دادن
irretrievably
U
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
furrier
U
خز فروش پوست فروش
furriers
U
خز فروش پوست فروش
nauseously
U
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
U
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
patents
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
It is for your own ears.
U
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
patenting
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson
U
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
patent
U
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to show one out
U
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to run in to a person
U
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
indisputable
U
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
U
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
U
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indian giver
U
کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
incommunicability
U
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness
U
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
p in favour of a person
U
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
sales promotion
U
افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
pious fraud
U
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light
U
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
poorly
U
بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately
U
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly
U
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally
U
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
to have something made
[by somebody]
U
بدهند
[به کسی]
چیزی را برای کسی بسازند
mercenaly
U
پولی
pecuniary
U
پولی
pocket
U
پولی
pockets
U
پولی
venal
U
پولی
moneyed
U
پولی
impecuniosity
U
بی پولی
impecuniousity
U
بی پولی
moneyary
U
پولی
monetary
U
پولی
monetary deflation
U
انقباض پولی
monetary base
U
پایه پولی
financial property
U
اموال پولی
monetary control
U
کنترل پولی
monetary base
U
مبنای پولی
financial inventory
U
ذخایر پولی
money wage
U
مزد پولی
monetary assets
U
دارائیهای پولی
monetary authorities
U
مقامات پولی
monetary convention
U
اتحاد پولی
unit of currency
U
واحد پولی
grooved pulley
U
پولی شیاردار
pecuniary liability
U
ضمانت پولی
money order
U
حواله پولی
money orders
U
حواله پولی
monetary control
U
نظارت پولی
polymyxin
U
پولی میکسین
loose pulley
U
پولی هرزگرد
polywag
U
پولی واگ
financial property
U
داراییهای پولی
tight money
U
کنترل پولی
dealing for money
U
معاملات پولی
pay patient
U
مریض پولی
monetary deflation
U
محدودیت پولی
monetary economy
U
اقتصاد پولی
monetary expansion
U
توسعه پولی
monetary school
U
مکتب پولی
monetary sector
U
بخش پولی
money income
U
درامد پولی
monetary value
U
ارزش پولی
monetary restriction
U
محدودیت پولی
money illusion
U
خطای پولی
real
U
غیر پولی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com