Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to offer an excuse
U
پوزش خواستن عذرخواهی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to excuse oneself
U
پوزش خواستن
apologizing
U
پوزش خواستن
apologised
U
پوزش خواستن
apologizes
U
پوزش خواستن
apologize
U
پوزش خواستن
apologized
U
پوزش خواستن
to offer an apology
U
پوزش خواستن
apologises
U
پوزش خواستن
apologising
U
پوزش خواستن
to eat humble pie
U
پوزش خواستن چنانکه انسانرا پست نماید
let (someone) off the hook
<idiom>
U
عذرخواهی کردن ازکسی
to cry out for help
U
فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
apologies
U
عذرخواهی
apology
U
عذرخواهی
amende honorable
U
عذرخواهی اشکار
begs
U
خواستن گدایی کردن
beg
U
خواستن گدایی کردن
bone
U
خواستن درخواست کردن
boned
U
خواستن درخواست کردن
bones
U
خواستن درخواست کردن
boning
U
خواستن درخواست کردن
begged
U
خواستن گدایی کردن
invocate
U
خواستن استمداد کردن از
His speech was in the nature of an apology.
U
ماهیت سخنرانی او
[مرد]
عذرخواهی بود.
invokes
U
طلب کردن بالتماس خواستن
invoking
U
طلب کردن بالتماس خواستن
invoked
U
طلب کردن بالتماس خواستن
adduse
U
احضار کردن بگواهی خواستن
invoke
U
طلب کردن بالتماس خواستن
to call to account
U
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
pardoned
U
پوزش
pardons
U
پوزش
pardoning
U
پوزش
pardon
U
پوزش
apologies
U
پوزش
apology
U
پوزش
to beg your pardon
U
پوزش می خواهم
apologists
U
پوزش خواه
apologist
U
پوزش خواه
apologias
U
پوزش ادبی
apologise
U
پوزش طلبیدن
apologia
U
پوزش ادبی
excusatory
U
پوزش امیز
excuse me
U
پوزش می خواهم
amende honorable
U
پوزش خواهی
apologetic
U
پوزش امیز
i express my regret for it
U
پوزش میخواهم که چنین شد
apologetically
U
از راه پوزش یا دفاع
i beg your pardon
U
پوزش میخواهم معذرت می خواهم
you must a for that conduct
U
باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
Excuses always proceed from a guilty conscience.
<proverb>
U
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
A guilty conscience needs no accuser.
<proverb>
U
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
He who excuses accuses himself.
<proverb>
U
کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند.
[ضرب المثل]
consult
U
مشورت کردن مشورت خواستن از
consulted
U
مشورت کردن مشورت خواستن از
consults
U
مشورت کردن مشورت خواستن از
ask
U
خواستن
asks
U
خواستن
to beg leave
U
خواستن
solicits
U
خواستن
intends
U
خواستن
asking
U
خواستن
wishes
U
خواستن
intending
U
خواستن
asked
U
خواستن
wills
U
خواستن
to call for
U
خواستن
wish
[would like]
U
خواستن
to call up
U
خواستن
will
U
خواستن
desiring
U
خواستن
desires
U
خواستن
willed
U
خواستن
desire
U
خواستن
to call in
U
خواستن
solicit
U
خواستن
wished
U
خواستن
wish
U
خواستن
aspire
U
خواستن از ته دل
yearn
U
خواستن از ته دل
liked
U
دل خواستن
soliciting
U
خواستن
like
U
دل خواستن
solicited
U
خواستن
desiderate
U
خواستن
crave
U
خواستن از ته دل
intend
U
خواستن
likes
U
دل خواستن
call to witness
U
گواهی خواستن از
apologises
U
معذرت خواستن
to seek or ask lagal a
U
نظرقضائی خواستن
to seek a position
U
نظر خواستن
demurring
U
مهلت خواستن
to a oneself for help
U
یاری خواستن
demurs
U
مهلت خواستن
to seek advice
نظر خواستن
apologised
U
معذرت خواستن
to ask for quarter
U
امان خواستن
apologize
U
معذرت خواستن
apologizes
U
معذرت خواستن
call in evidence
U
گواهی خواستن از
to ask permission
U
اجازه خواستن
apologizing
U
معذرت خواستن
to permit oneself
U
اجازه خواستن
call to account
U
حساب خواستن از
demur
U
مهلت خواستن
demurred
U
مهلت خواستن
alibi
U
عذر خواستن
alibis
U
عذر خواستن
apologising
U
معذرت خواستن
cried
U
بزازی خواستن
apologized
U
معذرت خواستن
flagitate
U
باسماجت خواستن
set one's heart on
<idiom>
U
شدیدا خواستن
chooses
U
خواستن پسندیدن
importune
U
مصرانه خواستن
importuned
U
مصرانه خواستن
flagitate
U
مصرانه خواستن
to pray in aid of
U
یاری خواستن از
excusing
U
معذرت خواستن
importuning
U
مصرانه خواستن
importunes
U
مصرانه خواستن
to call in evidence
U
گواهی خواستن از
appeal to the supreme court
U
فرجام خواستن
apologise
U
معذرت خواستن
asking for a respite
U
مهلت خواستن
excuses
U
معذرت خواستن
excused
U
معذرت خواستن
excuse
U
معذرت خواستن
choose
U
خواستن پسندیدن
to excuse oneself
U
معذرت خواستن
choosing
U
خواستن پسندیدن
willed
U
با وصیت واگذارکردن خواستن
to send one to the right about
عذر کسی را خواستن
pardon
U
بخشیدن معذرت خواستن
To demand ones right. To get ones due.
U
حق کسی را خواستن ( گرفتن )
wills
U
با وصیت واگذارکردن خواستن
want
U
خواستن لازم داشتن
wanted
U
خواستن لازم داشتن
To apologize to someone.
U
از کسی عذر خواستن
requires
U
خواستن مستلزم بودن
show someone the door
<idiom>
U
خواستن از کسی که برود
ask for days grace
U
دو روز مهلت خواستن
pardoned
U
بخشیدن معذرت خواستن
will
U
با وصیت واگذارکردن خواستن
When there is a wI'll, there is a way.
U
خواستن توانستن است
consulted
U
پیشنهاد خواستن از یک خبره
to request the company of:
U
حضور کسی را خواستن
to call any one in testimony
U
از کسی گواهی خواستن
consults
U
پیشنهاد خواستن از یک خبره
requiring
U
خواستن مستلزم بودن
required
U
خواستن مستلزم بودن
require
U
خواستن مستلزم بودن
to crv for mercy
U
خواستن امان اوردن
to make a gesture of apology
U
با اشاره معذرت خواستن
to ask somebody's advice
U
از کسی نظر خواستن
pardoning
U
بخشیدن معذرت خواستن
pardons
U
بخشیدن معذرت خواستن
consult
U
پیشنهاد خواستن از یک خبره
to ring up
U
کسیرا پشت تلفن خواستن
have one's heart set on something
<idiom>
U
چیزی را خیلی زیاد خواستن
to press for an answer
U
با صرار یا فشار پاسخ خواستن
wanted
[for]
U
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
Want is the mother of industry.
<proverb>
U
خواستن ,مادر صنعت و سازندگى است .
to i. acalamity upon any one
U
بلایی بدی را برای کسی خواستن
in the market for
<idiom>
U
خواستن یا آماده خرید چیزی شدن
to ask
U
پرسیدن
[جویا شدن]
[طلبیدن]
[خواستن ]
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com