Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
The police stopped me.
U
پلیس جلویم را گرفت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
precinct
[American E]
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district
U
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
eclipsing
U
گرفت
eclipses
U
گرفت
eclipsed
U
گرفت
eclipse
U
گرفت
tethanus
U
گرفت عضلانی
solar eclipse
U
گرفت خورشید
the wind rises
U
بادوزیدن گرفت
lunar eclipse
U
گرفت ماه
eclipe of the moon
U
ماه گرفت
dynamic dump
U
رو گرفت پویا
irretraceable
U
که نتوان ردانرا گرفت
he went his way
U
راه خودراپیش گرفت
since the outbreak of the war
U
از روزی که جنگ در گرفت
the doctor bled me
U
دکتراز من خون گرفت
dump
U
رو گرفت روبرداری کردن
he prospered in his business
U
کارش بالا گرفت
original
U
که از آن می توان کپی گرفت
He was run over by a car.
U
اتوموبیل اورازیر گرفت
originals
U
که از آن می توان کپی گرفت
She had a heart attack .
U
قلبش گرفت ( حمله قلبی )
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
U
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
he talked himself hoarse
U
انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
It was engraved on my mind .
U
درزهنم نقش گرفت ( بست )
He went home on leave .
U
مرخصی گرفت رفت منزل
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
A surge of anger rushed over me .
U
سرا پایم را فرا گرفت
He got the money from me by a trick.
U
با حقه وکلک پول را از من گرفت
She was transported with joy .
U
شادی تمام وجودش را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled.
U
آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
She mistook me for somebody else .
U
مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
He was granted a grade promotion.
U
یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
There is no fault to find with my work.
U
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
Where can I contact Mr …. ?
U
کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
integrand
U
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
This idea took root in my mind.
U
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
A wave of anger swept over the entire world .
U
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
commensurably
U
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
I have no fault to find with his work .
U
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
melchizedek
U
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
he prospered in his business
U
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
U
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
Accidents wI'll happen.
U
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
tantalus
U
تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
U
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
U
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
air brush
U
برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
U
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
police
U
پلیس
bobby
U
پلیس
constable
U
پلیس
cop
U
پلیس
gendarmes
U
پلیس
cops
U
پلیس
constables
U
پلیس
policed
U
پلیس
polices
U
پلیس
police dog
U
سگ پلیس
guard dog
U
سگ پلیس
gendarme
U
پلیس
bobbies
U
پلیس
K9
[canine]
U
سگ پلیس
german shepherd
U
سگ پلیس
runners
U
افسر پلیس
frontier police
U
پلیس مرزبانی
police officers
U
مامور پلیس
police officers
U
افسر پلیس
police forces
U
دادگاه پلیس
police officer
U
افسر پلیس
Interpol
U
پلیس بینالمللی
runner
U
افسر پلیس
border police
U
پلیس مرزبانی
police station
U
مرکز پلیس
police station
U
ایستگاه پلیس
border guard
U
پلیس مرزبانی
police stations
U
مرکز پلیس
police stations
U
ایستگاه پلیس
police force
U
نیروی پلیس
police force
U
دادگاه پلیس
police forces
U
نیروی پلیس
police officer
U
مامور پلیس
police calls
U
استمداد پلیس
plainclothesman
U
پلیس مخفی
patrol wagon
U
اتومبیل پلیس
paddywagon
U
اتومبیل پلیس
policemen
U
مامور پلیس
vice squad
U
جوخه پلیس
local building inspector
U
پلیس ساختمان
vice squads
U
جوخه پلیس
flatfoot
U
پلیس گشتی
patrolman
U
پلیس گشتی
patrolmen
U
پلیس گشتی
battle lights
U
چراغ پلیس
police office
U
پاسگاه پلیس
police power
U
نیروی پلیس
police power
U
دادگاه پلیس
police reporter
U
مخبر پلیس
policeman
U
مامور پلیس
road guard
U
پلیس راه
shore patrol
U
پلیس ساحلی
copyright
U
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights
U
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
cop
U
پلیس
[اصطلاح روزمره]
round-up
U
حمله ناگهانی پلیس
rozzer
[British E]
U
پلیس
[اصطلاح روزمره]
posse comitatus
U
دسته افراد پلیس
police raid
U
حمله ناگهانی پلیس
filth
[British E]
U
پلیس
[اصطلاح روزمره]
bust
[colloquial]
U
حمله ناگهانی پلیس
police raid
U
ورود ناگهانی پلیس
round-up
U
ورود ناگهانی پلیس
bust
[colloquial]
U
ورود ناگهانی پلیس
mountie
U
پلیس سوار کانادا
under police surveillance
U
تحت نظر پلیس
shore patrol
U
پلیس نیروی دریایی
black Maria
U
اتومبیل گشتی پلیس
black Marias
U
اتومبیل گشتی پلیس
raid
U
ورود ناگهانی پلیس
The police held the crowd back.
U
پلیس جمعیت را عقب زد
turn over to the police
U
تحویل پلیس دادن
raids
U
ورود ناگهانی پلیس
constableship
U
وفیفه یا رتبه پلیس
raiding
U
ورود ناگهانی پلیس
raided
U
ورود ناگهانی پلیس
peelers
U
اسباب پوست کن پلیس
give in charge
U
تحویل پلیس دادن
peeler
U
اسباب پوست کن پلیس
pig
[American E]
U
پلیس
[اصطلاح تحقیر آمیز]
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
squad cars
U
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
gestapo
U
گشتاپو سازمان پلیس مخفی
give a person in charge
U
کسی را تحویل پلیس دادن
squad car
U
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
posse
U
دسته افراد پلیس جماعت
posses
U
دسته افراد پلیس جماعت
concierges
U
پلیس محافظ درب ورودی
concierge
U
پلیس محافظ درب ورودی
police
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
He is known to the police .
U
هویتش نزد پلیس معلوم است
dog watch
U
پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
police states
U
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
nark
U
مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
The thief surrender himself to the police.
U
سارق خود را تسلیم پلیس کرد
The police officer took down the car number .
U
افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
polices
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed
U
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police
U
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police state
U
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
large scale raid
U
حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
Police are out in force.
U
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
The details of the report were verified by the police.
U
جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
to call 911
[American English]
U
تلفن اضطراری کردن
[به پلیس یا آتش نشانی]
to search
[for]
[someone]
U
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
copper
[police officer]
U
پلیس
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
the early bird catches the worm
<proverb>
U
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
rookie
U
تازه کار
[بویژه در پلیس یا ارتش ]
[اصطلاح شوخی]
engels law
U
ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
to register with the police
U
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
the lancet was infected
U
نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
Over 1,000 pirate discs were seized during the raid.
U
بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
purgation
U
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
twelve tables
U
الواحی که در سال 054 قبل از میلاد دررم منتشر شد و حاوی موادی از قوانین رمی در مورد اهم مسائل مبتلی به روزمره زندگی مردم رم بود و بعدهااساس قوانین رم قرار گرفت
Anyone found trespassing is liable to be reported to the police.
U
هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
preemptive multitasking
U
حالت چندکاره که سیستم عامل یک برنامه را برای مدت زمانی اجرا میکند و پس کنترل را به برنامه بعدی میدهد به طوری که برنامه بعدی وقت پردازنده را نخواهد گرفت
secret police
U
سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
second best theory
U
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com