Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
She is experienced nurse.
U
پرستار پر تجربه ای است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
charge nurse
U
سر پرستار
mothers help
U
زن پرستار
nurser
U
پرستار
minisetering angel
U
پرستار
nurses
U
پرستار
nursed
U
پرستار
nurse
U
پرستار
nursemaid
U
دختر پرستار
nannies
U
پرستار بچه
nanny
U
پرستار بچه
babysitter
U
پرستار بچه
male nurse
U
پرستار مرد
health nurse
U
پرستار ارتشی
nursemaids
U
دختر پرستار
nurse maid
U
دختر پرستار
sick nurse
U
پرستار بیمار
visitig nurse
U
پرستار سیار
practical nurse
U
کمک پرستار
district nurse
U
پرستار سرخانه
psychiatric nurse
U
پرستار روانی
fosters
U
بچه سر راهی پرستار
sisters
U
پرستار دخترتارک دنیا
sister
U
پرستار دخترتارک دنیا
nursing auxiliary
U
کمک پرستار
[مرد]
licensed practical nurse
[LPN]
[male]
[American]
U
کمک پرستار
[مرد]
foster
U
بچه سر راهی پرستار
Qualified Nurse
[male]
[British]
U
کمک پرستار
[مرد]
fostered
U
بچه سر راهی پرستار
fostering
U
بچه سر راهی پرستار
nursing auxiliary
U
کمک پرستار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
Qualified Nurse
[female]
[British]
U
کمک پرستار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
licensed practical nurse
[LPN]
[female]
[American]
U
کمک پرستار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
registered nurse
U
پرستار دیپلمه دارای پروانه رسمی
nursery governess
U
بانویی که کودکان را هم پرستاروهم اموزگاراست پرستار اموزگار
the 28 year-old nurse-turned-independent insurance consultant
U
پرستار ۲۸ ساله که مشاور مستقل بیمه شده است
nursling or nurse
U
کودکی به دست دایه یا پرستار سپرده شده است
Can you find me a babysitter?
U
آیا میتوانید برای من یک پرستار بچه پیدا کنید؟
half baked
U
بی تجربه
the tule of thumb
U
تجربه
green
U
بی تجربه
greenest
U
بی تجربه
inexperienced
U
بی تجربه
naif
U
بی تجربه
unskillful
U
بی تجربه
beardless
U
بی تجربه
raw
U
بی تجربه
experimenting
U
تجربه
experiments
U
تجربه
experimented
U
تجربه
background
U
تجربه
backgrounds
U
تجربه
unskilled
U
بی تجربه
naive
U
بی تجربه
experiment
U
تجربه
practice
U
تجربه
unskilled
<adj.>
U
کم تجربه
experiences
U
تجربه
experiencing
U
تجربه
experienced
U
با تجربه
inexpert
U
بی تجربه
experience
U
تجربه
immature
U
بی تجربه
experiences
U
تجربه ازمایش
traumatic experience
U
تجربه اسیب زا
without experience
U
بی تجربه ناازموده
as green as grass
<idiom>
U
کم تجربه و ناشی
have been around
<idiom>
U
تجربه داشتن
sour dough
U
[مکتشف با تجربه]
to put to proof
U
به تجربه رساندن
to bring to the proof
U
به تجربه رساندن
empiricism
U
اصالت تجربه
ah ah ecperience
U
تجربه اهان
aha experience
U
تجربه اهان
aposteriori
U
موخر بر تجربه
driving experience
U
تجربه رانندگی
empircism
U
تجربه گرایی
immediate experience
U
تجربه بیواسطه
he knows a thing or two
U
بی تجربه نیست
gunshy
U
ترسو بی تجربه
gremie
U
بی تجربه و ناشی
experimentalist
U
اهل تجربه
experientially
U
ازروی تجربه
empiricism
U
تجربه گرائی
empiric
U
مبنی بر تجربه
veterans
U
بازیگر با تجربه
seat of the pants
U
استفاده از تجربه
shorthorn
U
ادم بی تجربه
apriori
U
مقدم بر تجربه
veteran
U
بازیگر با تجربه
scientific experiment
U
تجربه علمی
reenactment
U
بازافرینی تجربه
experiencing
U
تجربه ازمایش
experience
U
تجربه ازمایش
I wasn't born yesterday.
<idiom>
U
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
experience
U
تجربه کردن کشیدن
day residues
U
ماندههای تجربه روز
relives
U
دوباره تجربه کردن
experiences
U
تجربه کردن کشیدن
empirically
U
از روی مشاهده و تجربه
callow
U
شخص بی تجربه وناشی
experiencing
U
تجربه کردن کشیدن
relive
U
دوباره تجربه کردن
His failure was a bitter experience.
U
شکستن تجربه تلخی شد
verdant
U
پوشیده از سبزه بی تجربه
relived
U
دوباره تجربه کردن
a posteriori
U
مبنی بر تجربه و مشاهده
stumblebum
U
مشت زن بی تجربه وناشی
school of hard knocks
<idiom>
U
تجربه عادی از زندگی
reliving
U
دوباره تجربه کردن
through the mill
<idiom>
U
تجربه شرایط مشکل
To apply ones experience.
U
تجربه خود رابکار گرفتن
Experience has shown (proved) that …
U
تجربه نشان داده است که …
cup of coffeen
U
شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
We all learn by experience.
U
ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
Scientic experiments show that …
U
تجربه های علمی نشان می دهد که
Hypnagogia
U
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
tike
U
ادم خام دست وبی تجربه
advanced
U
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships.
U
سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
U
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
hack
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacks
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacked
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
artspeak
U
یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
naive user
U
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
MIDI Mapper
U
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
micros
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
microcomputer
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micro
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
experiment
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experimenting
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experimented
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experiments
U
تجربه کردن ازمایش کردن
restoration
U
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com