English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To make amends to someone for an injury. U وقت از دست رفته جبران کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Nothing can.compensate for the loss ones health. U هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
damped wave U موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
offsetting U جبران کردن جبران
offset U جبران کردن جبران
critical mach number U عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set). U آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindles U رفته رفته کوچک شدن
dwindled U رفته رفته کوچک شدن
to peter out U رفته رفته کوچک شدن
dwindling U رفته رفته کوچک شدن
dwindle U رفته رفته کوچک شدن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
make up U جبران کردن
recuperate U جبران کردن
make up for U جبران کردن
to make r. U جبران کردن
compensation U جبران کردن
to make good U جبران کردن
atoning U جبران کردن
make good U جبران کردن
recuperating U جبران کردن
recuperates U جبران کردن
to make up for U جبران کردن
retrieve U جبران کردن
retrieved U جبران کردن
retrieves U جبران کردن
recuperated U جبران کردن
compensations U جبران کردن
satisfies U جبران کردن
expiating U جبران کردن
expiates U جبران کردن
expiated U جبران کردن
expiate U جبران کردن
reciprocate U جبران کردن
reciprocated U جبران کردن
reciprocates U جبران کردن
counterweigh U جبران کردن
satisfy U جبران کردن
satisfying U جبران کردن
requite U جبران کردن
atoned U جبران کردن
atones U جبران کردن
countervail U جبران کردن
atone U جبران کردن
requiting U جبران کردن
requites U جبران کردن
requited U جبران کردن
offsetting U جبران کردن
recoup U جبران کردن
compensates U جبران کردن
redress U جبران کردن
recouped U جبران کردن
compensated U جبران کردن
compensate U جبران کردن
recoups U جبران کردن
offset U جبران کردن
redresses U جبران کردن
recouping U جبران کردن
redressed U جبران کردن
paying U جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays U جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay U جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
quittance U بازپرداختن جبران کردن
to redress danger U جبران خسارت کردن
make up a deficit U جبران کردن کسری
to make good a mistake [ to wipe a disgrace] <idiom> U اشتباهی را جبران کردن
to atone for something U جبران کردن چیزی
to make amends for something U جبران کردن چیزی
make up for the past U جبران مافات کردن
recvperate U جبران خسارت کردن
reclamation U تقاضای جبران خسارت کردن
to recover from something U جبران کردن [مثال از بحرانی]
redress U دوباره پوشیدن جبران کردن
to make r. for a wrong U بی عدالتی یا خطایی را جبران کردن
make up to U خسارت کسی را جبران کردن
redressed U دوباره پوشیدن جبران کردن
to indemnify any one's expense U هزینه کسیرا جبران کردن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
to recoup oneself U هزینه خود را جبران کردن
redresses U دوباره پوشیدن جبران کردن
indemnify U بیمه کردن جبران خسارت
to recover lost time U وقت گمشده را جبران کردن)
repair U درست کردن جبران کردن تعمیر
repaired U درست کردن جبران کردن تعمیر
repaired U جبران کردن دوباره دایر کردن
repair U جبران کردن دوباره دایر کردن
mend U درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
compensated U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
mends U درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
compensates U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
mended U درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
compensate U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
reimbursed U جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburses U جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimbursing U جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburse U جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
to make up U جبران کردن فراهم کردن
remedying U اصلاح کردن جبران کردن
gratify U مفتخر کردن جبران کردن
rectified U برطرف کردن جبران کردن
rectifies U برطرف کردن جبران کردن
offsetting U جبران کردن خنثی کردن
remedy U اصلاح کردن جبران کردن
remedied U اصلاح کردن جبران کردن
countervail U برابری کردن با جبران کردن
remedies U اصلاح کردن جبران کردن
offset U جبران کردن خنثی کردن
gratifies U مفتخر کردن جبران کردن
gratified U مفتخر کردن جبران کردن
rectify U برطرف کردن جبران کردن
antihistamine U موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
dye analysis U [آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
strikes U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
gradually <adv.> U رفته رفته
dislocated U در رفته
short tempered U از جا در رفته
by degrees <adv.> U رفته رفته
gradually U رفته رفته
thrawart U در رفته
in process of time U رفته رفته
by inches U رفته رفته
bit by bit <adv.> U رفته رفته
departed U رفته
inchmeal U رفته رفته
frenetical U از جا در رفته
weatherbeaten U رنگ و رو رفته
pallid U رنگ رفته
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
smudgiest U رنگ و رو رفته
deep-set U فرو رفته
windswept U بر باد رفته
frantic U ازکوره در رفته
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
consumptive U تحلیل رفته
overall U رویهم رفته
pulled U تحلیل رفته
on average [on av.] U روی هم رفته
overalls U رویهم رفته
averaged U روی هم رفته
consumptives U تحلیل رفته
day a day U روی هم رفته
averagly U روی هم رفته
it has escaped my remembrance U از خاطرم رفته
away U غایب رفته
on a par U روی هم رفته
averaged U روی هم رفته
averaging U روی هم رفته
averages U روی هم رفته
by and large <idiom> U روی هم رفته
frenzied U ازجا در رفته
defunct U ازبین رفته
smudgy U رنگ و رو رفته
red-hot U ازجادر رفته
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
neat U شسته و رفته
neater U شسته و رفته
neatest U شسته و رفته
off shade U رنگ رفته
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
I'm glad he's gone. U خوشحالم که او رفته.
emaciated U گوشت رفته
sunken U فرو رفته
average U روی هم رفته
altogether U روی هم رفته
chafed U پوست رفته
smudgier U رنگ و رو رفته
all in all U روی هم رفته
truncated soil U خاک رو رفته
extinct U ازبین رفته
iam bored U حوصله ام سر رفته
cavetto U [پخی تو رفته]
i have been to paris U پاریس رفته ام
overseen U غلط رفته
first and last U روی هم رفته
gone <adj.> U از دست رفته
jitters U از کوره در رفته
exhausted U تحلیل رفته
all told U روی هم رفته
madding U از کوره در رفته
in the a U روی هم رفته
unbridle U مهاردر رفته
in the lump U روی هم رفته
he knew that i had gone U او میدانست که من رفته ام
retreating forehead U پیشانی تو رفته
he must have gone U باید رفته باشد
he is off to the war U رفته است به جنگ
revendication U استردادزمین ازدست رفته
what is done cannot be undone U اب رفته بجوی برنمیگردد
Vanished(shattered, dashed) hopes. U امیدها ی بر باد رفته
powering U توان از دست رفته
Have you been there recently (lately) U تازگیها آنجا رفته ای ؟
retreating chin U چانه عقب رفته
go out the window <idiom> U اثرش از بین رفته
powers U توان از دست رفته
lost chain U زنجیره از دست رفته
we cannot undo the past U اب رفته بجوی برنمیگردد
pale U رنگ رفته بی نور
tacky U رنگ ورو رفته
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com