English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i provided for his safety U وسائل سلامت او را فراهم کردم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to turn the tables on any one U وسائل بهبودوضع خودرانسبت به وضع حریف فراهم کردن
What have I done to offend you? U من چه کارت کردم؟ [من چطور تو را دلخور کردم؟]
safety U سلامت
healthily U به سلامت
healthiness U سلامت
sicker U سلامت
safeness U سلامت
health U سلامت مزاج
ship safety U سلامت کشتی
mental health U سلامت روانی
sanity U سلامت روانی
sanity U سلامت عقل
compos mentis U سلامت عقل
I was keeping my fingers crossed . U خدا خدا می کردم ( دعامی کردم )
fitment U وسائل
fitments U وسائل
means U وسائل
facilities U وسائل
haleness U سلامت زنده دلی
healt and safety commision U کمیسیون سلامت و امنیت
salutary U سلامت بخش سودمند
fraudulent means U وسائل متقلبانه
documentation aids U وسائل سندسازی
design aids U وسائل طراحی
auxiliary equipment U وسائل کمکی
by indirection U با وسائل نادرست
by all means U با تمام وسائل
remedied U وسائل جبران خسارت
debugging aids U وسائل اشکال زدایی
remedying U وسائل جبران خسارت
remedy U وسائل جبران خسارت
remedies U وسائل جبران خسارت
instrumentation U کاربرد وسائل سنجش
To conserve ones health(energy ) U سلامت ( نیرو ) خود را حفظ کردن
the animal is not s. to touch U دست زدن به ان جانورشرط سلامت نیست
in the last resort U پس ازنومیدی ازهمه وسائل دیگر
to play U با وسائل پست سو استفاده کردن
to play it U با وسائل پست سو استفاده کردن از
review order U لباس وتجهیزات و وسائل کامل
to incubate bacteria U با وسائل ویژه میکرب پروردن
instrument board U تابلوی وسائل اندازه گیری
ration credit U تضمین سلامت مواد غذایی جیره ارتش
Green tea is esteemed for its health-giving properties. U ارزش چای سبز در خواص سلامت بخش آن است.
to pander any one's lust U وسائل شهوت رانی کسی رافراهم کردن
vendor U کمپانی فروش وسائل جانبی کامپیوتر فروشنده
vendors U کمپانی فروش وسائل جانبی کامپیوتر فروشنده
it tends to ruin him U وسائل خانه خرابی یاهلاکت اورافراهم میکند منجرمیشودبهلاکت او
sangreal U جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangraal U جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangrail U جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
the Holy Grail U جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
Nothing can.compensate for the loss ones health. U هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
desk accessories U وسائل کاری که به هنگام استفاده از سایر اسناد قابل دسترس است
dnc U Control Numerial Direct روش کنترل کامپیوتری وسائل ماشینی خودکار
commitment board U هیئت بررسی وضع پرسنل شرکت کننده در رزم کمیته تشخیص سلامت فکری افرادجنگی
atari U نام نوعی از کامپیوترهای شخصی و وسائل جانبی مشهور که توسط شرکت ATARI تولید میشود
Those who play with edged tools must expect to be . <proverb> U کسى نه با وسائل تیز بازى مى کند باید انتظار بریده شدن دستش را داشته باشد .
i knocked at the door U دق الباب کردم
i hid my self U را پنهان کردم
i asked him a question U پرسشی از او کردم
iwas late U دیر کردم
the trusty is that i forgot it U فراموش کردم
It slipped my mind. U آن را فراموش کردم.
I made a mistake . I was wrong. U من اشتباه کردم
I am late. U من دیر کردم.
eureka U >من کشف کردم <
I am freezing ( to death) . U از سرمایخ کردم
flowcharting symbol U علامتی برای نمایش عملیات داده ها روند کار یا وسائل روی یک نمودار گردش کاربکار برده میشود
i made him go U او را وادار کردم برود
I invited her to lunch . I stood her a lunch . U ناهار مهمانش کردم
I've run out of petrol. بنزین تمام کردم.
I incurred a heavy loss. U ضرر زیادی کردم
i profited by his advice از نظر او استفاده کردم
i a the beauties of nature U من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
Much as I tried , I couldnt do it . I simply couldnt do it . U هر چه سعی کردم نشد
i am through with my work U ازکارفراغت پیدا کردم
i managed to do it U ان کار را درست کردم
i forgot all about it U به کلی فراموش کردم
i had a quiet read U فرصت پیدا کردم
i did that of my own free will U این کار را کردم
i was too indulgent to him U زیاد به او گذشت کردم
I have a reservation. من قبلا رزرو کردم.
What have I done to offend you? U من چطور تو را ناراحت کردم؟
i made him go U او راوادار به رفتن کردم
i did all in my power U انچه در توانم بود کردم
I thought so. U منم همینطور فکر کردم.
I stayed up reading until midnight. U تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
the trusty is that i forgot it U حقیقا امراینست که فراموش کردم
i did my best U منتهای کوشش خود را کردم
If I find the time . U اگر وقت کنم ( کردم )
I was a fool ( naïve enough) to believe her . U من را بگه که حرفهایش را باور کردم
i repaid his kindress in kind U مهربانی او را عینا` تلافی کردم
I had a long talk with him. U با ایشان مفصلا" صحبت کردم
i saw him off the premises U کردم تا ازعمارت بیرون رفت
i stated the facts U چگونگی را بدانسان که بودبیان کردم
Since I left school. U ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
I sent him packing. U دست به سرش کردم. [اصطلاح]
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. U هر طور کردم غلط درآمد
I have entangled myself with the banks . U خودم را گرفتار بانک ها کردم
tactics U دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
I stayed in concealment until the danger passed. U خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
I've shoveled snow all the morning. U من تمام صبح برف پارو کردم.
I had a hell of a time to fix the engine. U پدرم درآمد موتور رادرست کردم
i gave up the idea U ازان خیال صرف نظر کردم
Upon reflection , I realized that … U دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
i did it only for your sake U تنها به خاطرشما این کار را کردم
i did it for show U برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
I reckoned him as my friend. U اورا دوست خود حساب می کردم
i waved him nearer U با دست اشاره کردم که نزدیکتر بیا
I weighed myself today . U امروز خودم را کشیدم ( وزن کردم )
i am & out U پنج لیره اشتباه حساب کردم
I found a hair in the soup . U توی سوپ یک موبود (پیدا کردم )
i made him my proxy U او رااز جانب خود وکیل کردم
I have settled all my accounts. همه حساب هایم را صاف کردم
I shared out the money among four persons. U پول را بین چهار نفر قسمت کردم
I played every trick in the book . U هر کلکی را که فکر کنی سوار کردم ( زدم )
I stamped on the spider . U عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
Did I say anything different? U مگر من چیز دیگری گفتم [ادعا کردم] ؟
I stand corrected. U من اشتباه کردم. [همه چیز را که گفتم پس می گیرم.]
i owe for all my books U پول همه کتابهای خود راقرض کردم
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
I ran away lest I should be seen . U فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
I expended all my capital on equipment. U تمام سرمایه ام راصرف خرید لوازم کردم
I accidentally locked myself out of the house. U من به طور تصادفی خانه ام را روی خودم قفل کردم.
I have been deceived in you . U درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I have thought long and hard about it. U خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
The news shocked me. U این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction. U د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
exerciser U وسیلهای که به استفاده کننده امکان میدهد تا با استفاده از وسائل دستی برنامه ها واتصالات سخت افزاری راایجاد نموده و اصلاح نماید
i lost my a U دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
i thanked him for his trouble U برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. U به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
to the fore U فراهم
whorl U فراهم
whorls U فراهم
to bring about U فراهم کردن
work up U کم کم فراهم کردن
ingathering U فراهم اوری
to find in U فراهم کردن
unaccommodated U فراهم نشده
available U دردسترس فراهم
avaiiability U فراهم بودن
exterminatory U فراهم کننده
effecturate U فراهم کردن
to bring a bout U فراهم کردن
to get together U فراهم اوردن
foregather U فراهم امدن
forgather U فراهم امدن
procurance U فراهم سازی
to d. on U فراهم اوردن
to come about U فراهم شدن
to call together U فراهم اوردن
assemble U فراهم اوردن
troop U فراهم امدن
get-togethers U فراهم اوردن
get-together U فراهم اوردن
get together U فراهم اوردن
caters U فراهم نمودن
catering U فراهم نمودن
catered U فراهم نمودن
cater U فراهم نمودن
trooping U فراهم امدن
trooped U فراهم امدن
procure U فراهم کردن
procured U فراهم کردن
procuring U فراهم کردن
accrete U فراهم کردن
collector U فراهم اورنده
assembles U فراهم اوردن
congestion U فراهم امدگی
collectors U فراهم اورنده
accrete U فراهم شدن
procures U فراهم کردن
assembled U فراهم اوردن
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! U من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
jockeys U با حیله فراهم کردن
means are not a U وسایل فراهم نیست
accru U اجتماع فراهم شدگی
to bring something U فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something U فراهم کردن چیزی
jockey U با حیله فراهم کردن
obtains U فراهم کردن گرفتن
obtained U فراهم کردن گرفتن
obtain U فراهم کردن گرفتن
provide U وسیله فراهم کردن
provides U وسیله فراهم کردن
ready money U پول فراهم شده
raise money U فراهم کردن پول
To raise money. U پول فراهم کردن
procurer U فراهم سازنده جاکش
to obtain something U فراهم کردن چیزی
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed U چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
entailed U شامل بودن فراهم کردن
obstructively U با قصد فراهم کردن مانع
to gather together U جمع کردن فراهم اوردن
entails U شامل بودن فراهم کردن
capacitor U تا دو هفته نیرو فراهم کند.
entail U شامل بودن فراهم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com