Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
inflictable
U
وارد اوردنی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
impotable
U
اوردنی
age hardenable
U
عمل اوردنی
acquirable
U
بدست اوردنی
get table
U
بدست اوردنی
attainable
U
بدست اوردنی
sustainable
U
تاب اوردنی
on the map
U
بحساب اوردنی
soundable
U
بصدا در اوردنی
procurable
U
بدست اوردنی
obtainable
U
بدست اوردنی
get at able
U
بدست اوردنی
supportable
U
حمایت کردنی تاب اوردنی
triturable
U
بصورت پودر در اوردنی ساییدنی
wake up
U
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived
U
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
pertinenet
U
وارد به
familiar
U
وارد در
conscious
U
وارد
intrant
U
وارد
to make an entry of
U
وارد
hep
U
وارد
relevant
U
وارد
comer
U
وارد
infare
U
وارد
importer
U
وارد کننده
importers
U
وارد کننده
importing
U
وارد کردن
get in
U
وارد شدن
bring in
U
وارد کردن
proficient
U
وارد به فن با لیاقت
carechumen
U
تازه وارد
arrived in paris
U
وارد شدم
enter
U
وارد شدن
initiates
U
وارد کردن
initiated
U
وارد کردن
initiate
U
وارد کردن
check in
U
وارد شدن
check-in
U
وارد شدن
check-ins
U
وارد شدن
enters
U
وارد شدن
entered
U
وارد شدن
newcomer
U
تازه وارد
newcomers
U
تازه وارد
incoming
U
وارد شونده
conversant
U
وارد متبحر
immigrants
U
تازه وارد
initiating
U
وارد کردن
induct
U
وارد کردن
imported
U
وارد کردن
import
U
وارد کردن
arriving
U
وارد شدن
arrives
U
وارد شدن
arrived
U
وارد شدن
arrive
U
وارد شدن
inputting
U
وارد کردن
inducts
U
وارد کردن
inducting
U
وارد کردن
inducted
U
وارد کردن
immigrant
U
تازه وارد
lic
U
وارد بودن
make an entry
U
وارد کردن
versant
U
اشنا وارد
entrant
U
وارد شونده
entrants
U
وارد شونده
knowledgeable
U
وارد بکار
intervener
U
وارد ثالث
new comer
U
تازه وارد
impoter
U
وارد کننده
incomer
U
شخص وارد
inbound
U
وارد شونده
importable
U
وارد کردنی
impotable
U
وارد کردنی
ingoing
U
وارد شونده
the post has come
U
پست وارد شد
leakages
U
به خزانه وارد نمیشود
roster
U
وارد صورت کردن
ravages
U
خرابی وارد اوردن
initiate
U
تازه وارد کردن
initiated
U
تازه وارد کردن
initiates
U
تازه وارد کردن
initiating
U
تازه وارد کردن
ravaged
U
خرابی وارد اوردن
ravage
U
خرابی وارد اوردن
to exert force
[on]
U
نیرو وارد کردن
[بر]
blemish
خسارت وارد کردن
to crash in
[to a party]
U
سر زده وارد شدن
to barge in
U
سر زده وارد شدن
leakage
U
به خزانه وارد نمیشود
enter
U
وارد یا ثبت کردن
rosters
U
وارد صورت کردن
entered
U
وارد یا ثبت کردن
enters
U
وارد یا ثبت کردن
ravaging
U
خرابی وارد اوردن
naturalises
U
جزوزبانی وارد شدن
barge
U
سرزده وارد شدن
inflict casualty
U
خسارت وارد کردن
put into port
U
وارد بندر شدن
reimport
U
دوباره وارد کردن
importing
U
عمل وارد کردن
seacraft
U
وارد به رموزدریا نوردی
tenderfoot
U
ادم تازه وارد
barged
U
سرزده وارد شدن
barges
U
سرزده وارد شدن
enter the game
U
وارد بازی شدن
endamage
U
خسارت وارد اوردن
impotable
U
مجازبرای وارد شدن
circumstantiate
U
وارد جزئیات شدن
central load
U
نیروی وارد به مرکز
log in
U
وارد شدن به سیستم
log on
U
وارد شدن به سیستم
new arrived
U
تازه وارد شده
to become personal
U
وارد شخصیات شدن
imported
U
عمل وارد کردن
I slipped into the room .
U
یواشکی وارد اطاق شد
To enter the field .
U
وارد معرکه شدن
get a word in edgewise
<idiom>
U
وارد شدن درمکالمه
naturalizing
U
جزوزبانی وارد شدن
naturalizes
U
جزوزبانی وارد شدن
naturalize
U
جزوزبانی وارد شدن
naturalising
U
جزوزبانی وارد شدن
He entered at that very moment .
U
درهمان لحظه وارد شد
muscle
U
بزور وارد شدن
ward leonard control
U
کنترل وارد لئونارد
weather wise
U
وارد بجریانات روز
To go into detailes.
U
وارد جزئیات شدن
import
U
عمل وارد کردن
To barge in on someone.
U
سر زده وارد شدن
To enter politics .
U
وارد سیاست شدن
To deliver (strike ) a blow .
U
ضربه وارد ساختن
muscles
U
بزور وارد شدن
entering group
U
گروه وارد شونده
inflicts
U
ضربت وارد اوردن
inflicting
U
ضربت وارد اوردن
inflict
U
ضربت وارد اوردن
inflicted
U
ضربت وارد اوردن
To enter the arena of bloody politics.
U
وارد صحنه سیاست شدن
She wI'll arrive on friday morning .
U
جمعه صبح وارد خواهد شد
She entered the room as naked as the day she was born .
U
لخت وعور وارد اتاق شد
in-
U
توپی که وارد دروازه شده
in
U
توپی که وارد دروازه شده
swear in
U
باسوگند بشغلی وارد کردن
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
the strain on a rope
U
فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
to barge in
U
بدون دعوت وارد شدن
to crash in
[to a party]
U
بدون دعوت وارد شدن
To be in the know . To be in the picture .
U
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
swear in
U
با مراسم تحلیف وارد کردن
modes
U
یات مربوطه را وارد میکند
take a strain
U
وارد کردن فشار به طناب
To deliver (strike) a blow
U
ضربه زدن ( وارد آوردن )
uncharted
U
در نقشه یاجدول وارد نشده
To make a forcible entry into a building.
U
بزور وارد ساختمانی شدن
One must tackle it in the right way.
U
هرکاری را باید از راهش وارد شد
form
U
یات مربوطه را وارد میکند
formed
U
یات مربوطه را وارد میکند
forms
U
یات مربوطه را وارد میکند
As I entered the house…
U
هینطور که وارد خانه شدم
to enter into an enquiry
U
وارد باز جویی شدن
inputted
U
عمل وارد کردن اطلاعات
input
U
عمل وارد کردن اطلاعات
He came under the guise of friend ship .
U
درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
mode
U
یات مربوطه را وارد میکند
the objection will not lie
U
ان ایراد وارد نخواهد بود
to take toll of any one
U
تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
incognizant
U
بدون اطلاع غیر وارد
Enter it in the books .
U
آنرا دردفاتر وارد کنید
To enter the arena .
U
وارد میدان کسی شدن
incur
U
متحمل شدن وارد امدن
to go on stage
U
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
crediting
U
درستون بستانکار وارد کردن
incurred
U
متحمل شدن وارد امدن
credits
U
درستون بستانکار وارد کردن
To take field against somebody .
U
بر علیه کسی وارد شدن
incurs
U
متحمل شدن وارد امدن
expansion team
U
تیم تازه وارد به لیگ
hit the spot
<idiom>
U
نیروی تازه وارد کردن
commissioning the ship
U
وارد خدمت کردن کشتی
credited
U
درستون بستانکار وارد کردن
To import goods
[from abroad]
کالا از خارج وارد کردن
inflict casualty
U
تلفات وارد کردن بدشمن
to give somebody a blow
U
به کسی ضربه وارد کردن
inductee
U
کسیکه وارد خدمت شده
incurring
U
متحمل شدن وارد امدن
credit
U
درستون بستانکار وارد کردن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
proselytizing
U
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
to log on
U
وارد شدن به سیستم
[رایانه شناسی]
scoffed
U
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
proselytizes
U
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
scoff
U
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
negotiates
U
وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated
U
وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiate
U
وارد معامله شدن انتقال دادن
backhand
U
باپشت راکت ضربت وارد کردن
backhands
U
باپشت راکت ضربت وارد کردن
intruded
U
فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intrudes
U
فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intruding
U
فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com