Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
extend
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
change of leg
U
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collects
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
gallop
U
چهارنعل رفتن
galloped
U
چهارنعل رفتن
gallops
U
چهارنعل رفتن
to walk the chalk
U
بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
he was made to go
U
وادار به رفتن شد
drawls
U
کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawled
U
کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawling
U
کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
drawl
U
کشیده حرف زدن اهسته و کشیده ادا کردن
to go catting
[to look for sexual partners]
<idiom>
U
رفتن برای دختر بلند کردن
[اصطلاح روزمره]
sag
U
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sags
U
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sagged
U
یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
bestride
U
باپاهای گشادنشستن یاایستادن
derrick lift
U
کشیدن وزنه به روی سینه باپاهای راست
enforced
U
وادار کردن
induces
U
وادار کردن
induced
U
وادار کردن
enforce
U
وادار کردن
induce
U
وادار کردن
endue
U
وادار کردن
impel
U
وادار کردن
impelled
U
وادار کردن
impelling
U
وادار کردن
impels
U
وادار کردن
enforces
U
وادار کردن
enforcing
U
وادار کردن
inducing
U
وادار کردن
compels
U
وادار کردن
compelling
U
وادار کردن
force
U
وادار کردن
persuades
U
وادار کردن
forces
U
وادار کردن
persuade
U
وادار کردن
compel
U
وادار کردن
forcing
U
وادار کردن
compelled
U
وادار کردن
persuading
U
وادار کردن
elongating
U
کشیده کردن
elongate
U
کشیده کردن
elongates
U
کشیده کردن
pacification
U
به صلح وادار کردن
pacify
U
به صلح وادار کردن
pacifying
U
به صلح وادار کردن
enforcing
U
وادار کردن مجبورکردن
hustle
U
بزور وادار کردن
bring on
U
وادار به عمل کردن
coerces
U
بزور وادار کردن
coercing
U
بزور وادار کردن
intimidate
U
با تهدید وادار کردن
intimidates
U
با تهدید وادار کردن
hustled
U
بزور وادار کردن
hustles
U
بزور وادار کردن
coerced
U
بزور وادار کردن
enforces
U
وادار کردن مجبورکردن
entrap into
U
با اغفال وادار کردن به .....
to make repeat
U
وادار به تکرار کردن
enforced
U
وادار کردن مجبورکردن
pacified
U
به صلح وادار کردن
enforce
U
وادار کردن مجبورکردن
to persuade in to an act
U
وادار بکاری کردن
penance
U
وادار به توبه کردن
coerce
U
بزور وادار کردن
hustling
U
بزور وادار کردن
pacifies
U
به صلح وادار کردن
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
pussyfoot
U
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
U
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
constraining
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
obliges
U
وادار کردن مرهون ساختن
have
U
مجبور بودن وادار کردن
having
U
مجبور بودن وادار کردن
to lead on
U
وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige
U
وادار کردن مرهون ساختن
obliged
U
وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something
U
کسی را وادار به چیزی کردن
conducts
U
اداره کردن کشیده شدن
conducting
U
اداره کردن کشیده شدن
conducted
U
اداره کردن کشیده شدن
conduct
U
اداره کردن کشیده شدن
trick someone into doing somethings
U
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
to put any one through a book
U
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
change of engagement
U
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest
U
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement
U
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
suborn
U
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves
U
وادار کردن تحریک کردن
moved
U
وادار کردن تحریک کردن
move
U
وادار کردن تحریک کردن
hobbles
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
clackvalve
U
دریچه لولاداروسفت که چون بلند کنندباصدای بلند بجای خودمیافتد
touted
U
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
tout
U
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touts
U
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touting
U
بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
canters
U
چهارنعل
scampers
U
چهارنعل
scampered
U
چهارنعل
gallop
U
چهارنعل
cantering
U
چهارنعل
cantered
U
چهارنعل
gallops
U
چهارنعل
canter
U
چهارنعل
scampering
U
چهارنعل
galloped
U
چهارنعل
scamper
U
چهارنعل
canters
U
چهارنعل کوتاه
galloping inflation
U
تورم چهارنعل
wracked
U
چهارنعل کوتاه
canter
U
چهارنعل کوتاه
racked
U
چهارنعل کوتاه
wracks
U
چهارنعل کوتاه
scampering
U
چهارنعل دودیدن
brattle
U
تاخت چهارنعل
cantered
U
چهارنعل کوتاه
galloping
U
چهارنعل رونده
rack
U
چهارنعل کوتاه
racks
U
چهارنعل کوتاه
tantivy
U
برو چهارنعل
cantering
U
چهارنعل کوتاه
scampered
U
چهارنعل دودیدن
scampers
U
چهارنعل دودیدن
scamper
U
چهارنعل دودیدن
dirndl
U
نوعی دامن بلند با کمر بلند
cantered
U
گامی شبیه چهارنعل
canters
U
گامی شبیه چهارنعل
canter
U
گامی شبیه چهارنعل
cantering
U
گامی شبیه چهارنعل
lopes
U
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loping
U
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loped
U
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
gallopade
U
چهارنعل روی چهار نعل
lope
U
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
slow gait
U
چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
elevate
U
بلند کردن
heighten
U
بلند کردن
upraise
U
بلند کردن
lifts
U
بلند کردن
elevates
U
بلند کردن
heave
U
بلند کردن
elevating
U
بلند کردن
heists
U
بلند کردن
heist
U
بلند کردن
erects
U
بلند کردن
heaved
U
بلند کردن
erected
U
بلند کردن
lifted
U
بلند کردن
lifting
U
بلند کردن
to kick up
U
با پا بلند کردن
exalts
U
بلند کردن
lift
U
بلند کردن
exalting
U
بلند کردن
erecting
U
بلند کردن
exalt
U
بلند کردن
walk off with
U
بلند کردن
heightens
U
بلند کردن
heightening
U
بلند کردن
to throw up
U
بلند کردن
heightened
U
بلند کردن
erect
U
بلند کردن
hoist
U
بلند کردن
hoisted
U
بلند کردن
throw up
U
بلند کردن
hoists
U
بلند کردن
soared
U
بلند پروازی کردن
soars
U
بلند پروازی کردن
craned
U
وسیله بلند کردن
hydraulic lift
U
بلند کردن اب به نیروی اب
turn down
<idiom>
U
کم کردن صدای بلند
craning
U
وسیله بلند کردن
cranes
U
وسیله بلند کردن
steal
U
بلند کردن چیزی
crane
وسیله بلند کردن
steals
U
بلند کردن چیزی
chairlift
U
سردست بلند کردن
lift fire
U
بلند کردن اتش
soar
U
بلند پروازی کردن
hoist
U
وسیله بلند کردن
chairlifts
U
سردست بلند کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com