Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
combined communication board
U
هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
communicate
ارتباط برقرار کردن
telecommuting
U
ارتباط برقرار کردن راه دور
circuits
U
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
circuit
U
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
X.
U
استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
central
U
ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
combined communication board
U
هیئت ارتباطات ستاد یکانهای مرکب
connectivity
U
توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
contact
U
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacted
U
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacts
U
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
contacting
U
یچ یا اتصال که حاوی یک سیر الکتریکی است وقتی که با اتصال دیگر ارتباط برقرار میکند
conferencing
U
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
enactor
U
برقرار کننده
talked
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
secure sockets layer
U
پروتکل ارسالی رمزگذاری شده طراحی شده توسط Netscape که ارتباط امن بین جستجوگر و وب سرور روی اینترنت برقرار میکند
bus network
U
سیستمی که در ان تمام ایستگاهها یا دستگاههای کامپیوتری توسط بکارگیری یک کانال مشترک توزیعی یایک گذارگاه با هم دیگر ارتباط برقرار می کنند شبکه گذری شبکه خطی
board of inspection and survey
U
هیئت بازرسی کننده خسارات وضایعات
air transport allocations board
U
هیئت تعیین کننده سهمیه ترابری هوایی
boxman
U
عضو هیئت تعیین کننده محل افتادن توپ
user freindly
U
اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
signing on
U
فرایند ایجاد یک ارتباط مابین کامپیوتر و استفاده کننده
presidium
U
هیئت عامله دائمی شاغل در دوره فترت هیئت رئیسه
commitment board
U
هیئت بررسی وضع پرسنل شرکت کننده در رزم کمیته تشخیص سلامت فکری افرادجنگی
boardroom
U
اتاق هیئت رئیسه یا هیئت امنا
boarded
U
هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
boardrooms
U
اتاق هیئت رئیسه یا هیئت امنا
board
U
هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
panels
U
نقاشی بروی تخته نقوش حاشیه دارکتاب اعضای هیئت منصفه فهرست هیئت یاعدهای که برای انجام خدمتی اماده اند
panel
U
نقاشی بروی تخته نقوش حاشیه دارکتاب اعضای هیئت منصفه فهرست هیئت یاعدهای که برای انجام خدمتی اماده اند
teleconferencing
U
ارتباط تعدادی کامپیوتر یا ترمینال با هم برای ایجاد ارتباط بین یک سری کاربر
petty jury
U
هیئت داوری هیئت قضات
judicature
U
هیئت دادرسان هیئت قضاوت
data link
U
ارتباط مبادله اطلاعات ارتباط کامپیوتری
panelist
U
عضو هیئت مشاوره و مباحثه یا عضو هیئت رادیو تلویزیون
cut out
U
وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
combined influence mine
U
مین با مکانیسم عامل مرکب مین مجهز به مدار باحساسیت مرکب
defferential assets
U
هیئت رسیدگی باختلافات هیئت رسیدگی به حسابها
established
U
برقرار
on
U
برقرار
confirmed
U
برقرار
indefeasible
U
برقرار
inducted
U
برقرار کردن
set up
U
برقرار کردن
inducting
U
برقرار کردن
inducts
U
برقرار کردن
to set in
U
برقرار شدن
induct
U
برقرار کردن
safety
U
برقرار کردن تامین
maintains
U
نگهداشتن برقرار داشتن
to induct into a seat
U
در جایی برقرار کردن
to make a connection
U
رابطه ای برقرار کردن
maintain
U
نگهداشتن برقرار داشتن
reinstating
U
دوباره برقرار کردن
reinstates
U
دوباره برقرار کردن
reinstated
U
دوباره برقرار کردن
reintegrate
U
مجددا برقرار کردن
reinstall
U
دوباره برقرار کردن
reinstate
U
دوباره برقرار کردن
to install oneself in a place
U
در جایی برقرار شدن
maintained
U
نگهداشتن برقرار داشتن
alpha pegasi
U
مرکب الفرس متن الفرس مرکب
combined operations
U
عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
To establish( make) contact.
U
تماس دایر ( برقرار ) کردن
To bring about a reconciliation.
U
آشتی دادن ( برقرار کردن )
instate
U
برقرار کردن منصوب نمودن
touches
U
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch
U
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments
U
محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishment
U
محل کار برقرار کردن قرارگاه
stabilization
U
برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
We finally succeed in making a radio contact.
U
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
female
U
سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initial
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
plugs
U
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
revealed
U
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveals
U
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveal
U
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plugging
U
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
pacts
U
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pact
U
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plug
U
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
corrector
U
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
sockets
U
سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
socket
[سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
networking
U
نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
configurations
U
هیئت
configuration
U
هیئت
panels
U
هیئت
committee
U
هیئت
corps
U
هیئت
astronomy
U
هیئت
committees
U
هیئت
attitudes
U
هیئت
commissions
U
هیئت
attitude
U
هیئت
confranternity
U
هیئت
guize
U
هیئت
commission
U
هیئت
panel
U
هیئت
commissioning
U
هیئت
sessions
U
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
communication
U
پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
session
U
لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
staff
U
اعضاء هیئت
legislature
U
هیئت مقننه
legislatures
U
هیئت مقننه
instituting
U
هیئت شورا
council ot ministers
U
هیئت وزراء
collegium
U
هیئت یا کمیته
juries
U
هیئت منصفه
bar
U
هیئت وکلاء
bars
U
هیئت وکلاء
format
U
قالب هیئت
institute
U
هیئت شورا
instituted
U
هیئت شورا
institutes
U
هیئت شورا
staffs
U
اعضاء هیئت
executive
U
هیئت رئیسه
executives
U
هیئت رئیسه
constituency
U
هیئت موسسان
constituencies
U
هیئت موسسان
staffed
U
اعضاء هیئت
jury
U
هیئت داوران
jury
U
هیئت منصفه
juries
U
هیئت داوران
configuration
U
هیئت پذیری
top drawer
U
هیئت حاکمه
board
U
هیئت ژوری
board
U
هیئت کمیسیون
governing bodies
U
هیئت حاکمه
boarded
U
هیئت ژوری
boarded
U
هیئت کمیسیون
governing body
U
هیئت حاکمه
military body
U
هیئت نظامی
military comission
U
هیئت نظامی
formats
U
قالب هیئت
commissions
U
هیئت مامورین
commission
U
هیئت مامورین
board of directers
U
هیئت مدیره
petty jury
U
هیئت منصفه
directorates
U
هیئت رئیسه
trial jury
U
هیئت منصفه
departments
U
قسمت هیئت
department
U
قسمت هیئت
configurations
U
هیئت پذیری
directorate
U
هیئت رئیسه
political mission
U
هیئت سیاسی
professoriat
U
هیئت استادان
commissioners
U
عضو هیئت
commissioner
U
عضو هیئت
commissioning
U
هیئت مامورین
legislative body or assembly
U
هیئت مققنه
bureau
U
هیئت اداری
faculty
U
هیئت علمی
expedition
U
هیئت اعزامی
diplomatic mission
U
هیئت سیاسی
committee
U
هیئت یا کمیته
expeditions
U
هیئت اعزامی
faculties
U
هیئت علمی
astronomy
U
علم هیئت
astronomically
U
مطابق هیئت
bureaus
U
هیئت اداری
economic commission
U
هیئت اقتصادی
committees
U
هیئت یا کمیته
board of direcotors
U
هیئت مدیره
astronomy
U
هیئت استرونومی
board of trade
U
هیئت بازرگانی
knightage
U
هیئت شوالیه ها
physique
U
ترکیب هیئت
deputations
U
هیئت نمایندگی
physiques
U
ترکیب هیئت
hues
U
هیئت منظر
hue
U
هیئت منظر
deputation
U
هیئت نمایندگی
board of directors
U
هیئت مدیره
jump instruction
U
موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
logic
U
بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
else rule
U
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
constellation
U
هیئت صورت فلکی
masked ball
U
رقص با هیئت مبدل
president of the board
[ American E]
U
رئیس هیئت مدیره
special jury
U
هیئت منصفه مخصوص
chairman of the board
[of directors/managers]
U
رئیس هیئت مدیره
editorial staff
U
هیئت مدیره یانویسنده
astronomically
U
از روی علم هیئت
transmutes
U
تغییر هیئت دادن
white hall
U
هیئت حاکمه انگلیس
chief executive officer
[CEO]
[American E]
U
رئیس هیئت مدیره
missionaries
U
وابسته به هیئت اعزامی
panel
U
هیئت تشک پالان
transmuted
U
تغییر هیئت دادن
transmute
U
تغییر هیئت دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com