English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
fusionist U هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
collectivist U هواخواه اصول اجتماعی درزندگی
legitimist U هواخواه اصول سلطنت با حق مشروع یا ارثی
militarists U ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
militarist U ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
individualism U اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. U ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate U اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker U سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
sanitize U مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
antinomian U مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
aficionado U هواخواه
protagonist U هواخواه
philhellenic U هواخواه
philhellene U هواخواه
adherent U هواخواه
enthusiast U هواخواه
adherents U هواخواه
protagonists U هواخواه
enthusiasts U هواخواه
parliamentary U هواخواه مجلس
francophil U هواخواه فرانسه
zealous U باغیرت هواخواه
devotee U زاهد هواخواه
devotees U زاهد هواخواه
phihellenic U هواخواه یونانیان
disciple U پیرو هواخواه
partizan etc U هواخواه حامی
francophile U هواخواه فرانسه
stand for U هواخواه بودن
disciples U پیرو هواخواه
monetarists U طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
compatriots U هم وطن هم میهن هواخواه
compatriot U هم وطن هم میهن هواخواه
unionists U هواخواه اتحاد و یگانگی
unionist U هواخواه اتحاد و یگانگی
notionalist U هواخواه استدلال نظری
country party U حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
legitimism U هواخواه سلطنت ارثی ومشروع
adhering U وفادار ماندن هواخواه بودن
adequateness U وفادار ماندن هواخواه بودن
adhere U وفادار ماندن هواخواه بودن
adhered U وفادار ماندن هواخواه بودن
adheres U وفادار ماندن هواخواه بودن
collectivist U هواخواه سیستم اقتصادی مشترک
pentecostal [pentecostalist] U هواخواه عید پنجاهه [دین]
suffragist U هواخواه دادن حق رای یا حق انتخاب به نسوان
culturist U فرهنگ خواه هواخواه تهذیب وپرورش
herodian U یهودی ای که هواخواه هیرودیس وطرفدارسلطنت اودریهودیه
reunionist U کسیکه که هواخواه پیوندکلیسای کاتولیک باکلیسای انگلیس میباشد
steadviness U پیوستگی
cohesion U به هم پیوستگی
cohesion U پیوستگی
continuity U پیوستگی
symphysis U پیوستگی
coherence U به هم پیوستگی
steadiness U پیوستگی
alliances U پیوستگی
alliance U پیوستگی
consolidation U به هم پیوستگی
affinity U پیوستگی
conjunction U پیوستگی
unions U پیوستگی
union U پیوستگی
unity U پیوستگی
coalitions U پیوستگی
conjugation U پیوستگی
coalition U پیوستگی
conjunctions U پیوستگی
coalescence U به هم پیوستگی
attachment U پیوستگی
concrescence U پیوستگی
affinities U پیوستگی
associations U پیوستگی
association U پیوستگی
affiliation U پیوستگی
affiliations U پیوستگی
joinder U پیوستگی
concomitance U پیوستگی
interconnection U به هم پیوستگی
cohesiveness U به هم پیوستگی
incontinuity U نا پیوستگی
incessancy U پیوستگی
coneatenation U بهم پیوستگی
connecting branch U اتصال یا پیوستگی
linkage U به هم پیوستگی پیوندی
continuity equation U رابط پیوستگی
continuity of flow U پیوستگی جریان
interosculation U بهم پیوستگی
inosculation U بهم پیوستگی
linkages U به هم پیوستگی پیوندی
linkages U بهم پیوستگی
linkage U بهم پیوستگی
bond U پیوستگی ضمانت
juncture U پیوستگی مفصل
continuity equation U معادله پیوستگی
continuous time U با پیوستگی زمانی
continuity theory U نظریه پیوستگی
bond stress U تنش پیوستگی
magnetic linkage U پیوستگی مغناطیسی
zygosis U ترکیب پیوستگی
accretion U بهم پیوستگی
connexions U پیوستگی اتصال
connection U پیوستگی اتصال
contiguous U پیوستگی دوام
syndesis U بهم پیوستگی
incorporation U پیوستگی تلفیق
discontinuity U عدم پیوستگی انفصال
discontinuities U عدم پیوستگی انفصال
electron attachment U پیوستگی یا وابستگی الکترون
solidarity U بهم پیوستگی [اتحاد]
clanship U پیوستگی بخانواده خود
adhesion U کشش سطحی پیوستگی
continuity of a function U پیوستگی تابعی [ریاضی]
placentation U پیوستگی جفت جنین بدیوارزهدان
reunions U بهم پیوستگی تجدید دیدار
reunion U بهم پیوستگی تجدید دیدار
syndactylism U پیوستگی واتصال پنجه ها بیکدیگر
solidarity U بهم پیوستگی مسئولیت مشترک
adherence to party U هواخواهی یاتبعیت ازحزبی پیوستگی به حزبی
clannish U دارای تعصب قبیلهای پیوستگی ایلی
adhesion U اتصال و پیوستگی غیرطبیعی سطوح در اماس
integration U یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
polyene U ترکیبی الی که دارای پیوستگی مضاعف است
juncture U بحران موقعیت ویژه بهم پیوستگی اتصال
mediaevalist U کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
teachings U اصول
doctrine U اصول
tenet U اصول
technic U اصول
ism U : اصول
nitty-gritty U اصول
teaching U اصول
ism U اصول
doctrines U اصول
root U اصول
roots U اصول
principles U اصول
chung shin U اصول تکواندو
prineipal parts U اصول فعل
doctrine U اصول حکمت
functional U اصول مبادی
economic principles U اصول اقتصادی
dogma U اصول عقاید
dogmas U اصول عقاید
tenets U اصول مسلم
tenet U اصول مرام
constitutionalism U اصول مشروطیت
relativity principles U اصول نسبیت
naziism U اصول نازی
banking principles U اصول بانکداری
system U روش اصول
technics U اصول فنی
creationism U اصول افرینش
accounting principles U اصول حسابداری
abolitionist U اصول بردگی
copernician system U اصول کپرنیک
general principles U اصول کلی
denial measures U اصول ممانعت
doctrines U اصول حکمت
communism U اصول اشتراکی
grimaced U ادا و اصول
neodoxy U اصول نوین
theories U اصول نظری
grimaces U ادا و اصول
theory U اصول نظری
nazism U اصول نازی
methodology U علم اصول
roots and branches U اصول وفروع
grimacing U ادا و اصول
principles of economics U اصول اقتصاد
rational principle U اصول عقلیه
systems U اصول وجود
system U اصول وجود
technologically U اصول فنی
technological U اصول فنی
systems U روش اصول
principles of economy U اصول اقتصاد
methodologies U علم اصول
mutualism U اصول همکاری
mormonism U اصول mormon ها
monopolosm U اصول انحصار
grimace U ادا و اصول
principles of religion U اصول مذهب
monopolism U اصول انحصار
modernism U اصول امروزی
politics U اصول سیاسی
kinesiology U اصول مکانیزم
planning principles U اصول برنامه ریزی
psychologism U پیروی از اصول روانی
manichaeanism U اصول فلسفه مانی
to do v to one's principles U برخلاف اصول خودرفتارکردن
to pull a wry face U اداو اصول دراوردن
economization U رعایت اصول اقتصادی
Euclid's Elements U اصول اقلیدس [ریاضی]
principle of civil litigation U اصول محاکمات مدنی
principle of criminal procedure U اصول محاکمات جزائی
principles of economics U اصول علم اقتصاد
counter current principle U اصول جریان متقابل
principles of islamic economics U اصول اقتصاد اسلامی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com