English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
in a rut <idiom> U همیشه کار مشابه انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
permanently U انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
emulating <adj.> <pres-p.> U [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
mimicking <adj.> <pres-p.> U [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
pantomiming <adj.> <pres-p.> U [رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
emulated U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
tout temps prist U تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
emulation U رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to pledge one's troth U قول همیشه وفادار را دادن
hand out <idiom> U از چیزهایی مشابه به هم دادن
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
directories U روش اطمینان از اطلاعات مشابه و به روز فایلهای دو دایرکتوری مشابه در دو کامپیوتر
directory U روش اطمینان از اطلاعات مشابه و به روز فایلهای دو دایرکتوری مشابه در دو کامپیوتر
everblooming U همیشه بهار همیشه شکوفا
evergreen U همیشه سبز همیشه بهار
evergreens U همیشه سبز همیشه بهار
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
distributes U سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distribute U سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distributing U سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
effectuate U انجام دادن صورت دادن
retorsion U عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
performs U انجام دادن
bring inbeing U انجام دادن
pay U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
make out <idiom> U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
fulfit U انجام دادن
paying U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
cover U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
do up U انجام دادن
to go through U انجام دادن
coverings U انجام دادن
covers U انجام دادن
to make good U انجام دادن
to put through U انجام دادن
carry out U انجام دادن
to bring to an issve U انجام دادن
fulfill U انجام دادن
implemented U انجام دادن
performed U انجام دادن
effect U انجام دادن
effected U انجام دادن
chars U انجام دادن
charring U انجام دادن
implement U انجام دادن
char U انجام دادن
effecting U انجام دادن
perform U انجام دادن
go through U انجام دادن
implements U انجام دادن
implementing U انجام دادن
chare U انجام دادن
furnish U انجام دادن
actualise [British] U انجام دادن
actualize U انجام دادن
carry ineffect U انجام دادن
implement U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
put on U انجام دادن
fulfil U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
administer انجام دادن
furnishes U انجام دادن
furnishing U انجام دادن
put into effect U انجام دادن
fulfils U انجام دادن
bring into being U انجام دادن
fulfills U انجام دادن
fulfilling U انجام دادن
fulfilled U انجام دادن
put into practice U انجام دادن
make something happen U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
parform U انجام دادن
put ineffect U انجام دادن
stand to U انجام دادن
execute U انجام دادن
pays U انجام دادن
carry out U انجام دادن
make a reality U انجام دادن
fulfill [American] U انجام دادن
to carry out a transaction U معامله ای انجام دادن
lurked U در خفا انجام دادن
lurking U در خفا انجام دادن
dashed U بسرعت انجام دادن
dashes U بسرعت انجام دادن
redone U دوباره انجام دادن
to do by halves U ناقص انجام دادن
dash U بسرعت انجام دادن
manipulates U بامهارت انجام دادن
performed U انجام دادن خوب یا بد
go the whole hog <idiom> U بطورکامل انجام دادن
top U خوب انجام دادن
perform U انجام دادن خوب یا بد
overdid U بیش از حد انجام دادن
overdo U بیش از حد انجام دادن
overdoes U بیش از حد انجام دادن
redoing U دوباره انجام دادن
overdoing U بیش از حد انجام دادن
to a one's object U مقصودخودرا انجام دادن
served U خدمت انجام دادن
redo U دوباره انجام دادن
lurk U در خفا انجام دادن
serves U خدمت انجام دادن
lurks U در خفا انجام دادن
serve U خدمت انجام دادن
redoes U دوباره انجام دادن
out act U بهتر انجام دادن از
to bring through U خوب انجام دادن
redid U دوباره انجام دادن
manipulate U با دست انجام دادن
completion of a contract U انجام دادن قرارداد
alternate U بنوبت انجام دادن
reworks U دوباره انجام دادن
manipulated U بامهارت انجام دادن
reworking U دوباره انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . U موبه مو انجام دادن
repeat U دوباره انجام دادن
solemnize U باتشریفات انجام دادن
alternates U بنوبت انجام دادن
on the beam <idiom> U خوب انجام دادن
repeats U دوباره انجام دادن
to toss off U زود انجام دادن
alternated U بنوبت انجام دادن
reworked U دوباره انجام دادن
manipulate U بامهارت انجام دادن
put across U خوب انجام دادن
performs U انجام دادن خوب یا بد
misdo U ناصحیح انجام دادن
rework U دوباره انجام دادن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
redid U انجام دادن مجدد چیزی
to pull off U باوجود دشواری انجام دادن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
redo U انجام دادن مجدد چیزی
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
administered U انجام دادن اعدام کردن
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to shuffle throuch shun U بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
deliberating U عمدا انجام دادن عمدی
administering U انجام دادن اعدام کردن
administers U انجام دادن اعدام کردن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
pop U بسرعت عملی انجام دادن
popped U بسرعت عملی انجام دادن
pops U بسرعت عملی انجام دادن
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
to go to U رسیدگی کردن انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
deliberates U عمدا انجام دادن عمدی
deliberated U عمدا انجام دادن عمدی
deliberate U عمدا انجام دادن عمدی
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
effecturate U موجب شدن انجام دادن
overlabour U با رنج فراوان انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
achieves U انجام دادن بانجام رسانیدن
achieved U انجام دادن بانجام رسانیدن
To do (perform) ones duty. U تکلیف خود را انجام دادن
consummated U انجام دادن عروسی کردن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
heat treat U انجام دادن عملیات حرارتی
completing U کامل کردن انجام دادن
speculate U معاملات پرخطر انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
speculated U معاملات پرخطر انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com