Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
It is an absolute chaos.
U
همه رشته کارها از دست در رفته است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Vxtreme
U
قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
jobs
U
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
job
U
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
damped wave
U
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
U
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
U
آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindling
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindles
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
U
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
U
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
U
رفته رفته کوچک شدن
null
U
رشته یا حروفی که حرف null دارد برای بیان انتهای رشته
fill
U
حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
fills
U
حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
thready
U
رشته رشته باصدای باریک
threads
U
رشته رشته شدن
fiberize
U
رشته رشته کردن
fibrillation
U
رشته رشته سازی
thread
U
رشته رشته شدن
relation
U
کارها
relational
U
کارها
programme of work
U
برنامه کارها
programme of work
U
صورت کارها
Our affairs are shaping well.
U
کارها داردسروصورت می گیرد
all aggairs pivot upon him
U
کارها بدست او می گرد د
artwork
U
کارها و تصاویر گرافیکی
To spoilt things . To mess thing up .
U
کارها را خراب کردن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.
U
کارها را بجریان انداختن
hang-up
<idiom>
U
تاخیر دربعضی از کارها
Things are very slack (quiet) at the moment.
U
فعلا" که کارها خوابیده
To put things straight(right).
U
کارها را درست کردن
job scheduler
U
زمان بند کارها
To take things easy(lightly)
U
کارها را آسان گرفتن
pull one's weight
<idiom>
U
کارها را تقسیم کردن
I am ready to compromise.
U
کارها روبراه است
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
U
کارها را قبضه کردن
To get things moving. To set the wheels in motion.
U
کارها راراه انداختن
draw up
U
کارها را تنظیم کردن
universal
U
قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
put the cart before the horse
<idiom>
U
انجام کارها بدون نظم
push (someone) around
<idiom>
U
اجبار شخص درانجام کارها
pull (something) off
<idiom>
U
باانجام رساندن کامل کارها
She is not concerned with all that .
U
با این کارها کاری ندارم
i. for doing any thing
U
عدم صلاحیت در همه کارها
We are past that sort of thing .
U
دیگر این کارها از ماگذشته
dispose
U
ترتیب کارها رامعین کردن
Things are coming to a critical juncture .
U
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
batch
U
قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
batches
U
قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
set the pace
<idiom>
U
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
to make things hum
U
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
jobs
U
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
job
U
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
scheduling
U
مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
activities
U
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
activity
U
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
to mend matters
U
کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
priorities
U
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
resource
U
تقسیم منابع موجود در سیستم بین کارها
priority
U
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priority
U
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
dispatching priority
U
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
priorities
U
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
general
U
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
commonest
U
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
U
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commoners
U
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
minor league
U
دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
generals
U
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
dry run
U
اجرای برنامه با داده پیش فرض برای اطمینان از صحت کارها
agenda
U
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
hierarchical communications system
U
روش اختصاص توابع کنترلی و پردازش در شبکهای از کامپیوتر که برای کارها مناسبند
agendas
U
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
sierra
U
رشته کوه تیز ودندانه دار رشته جبال تیز ودندانه دار
critical path analysis
U
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT
pert
U
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
gradually
<adv.>
U
رفته رفته
by degrees
<adv.>
U
رفته رفته
departed
U
رفته
in process of time
U
رفته رفته
bit by bit
<adv.>
U
رفته رفته
short tempered
U
از جا در رفته
gradually
U
رفته رفته
by inches
U
رفته رفته
inchmeal
U
رفته رفته
thrawart
U
در رفته
dislocated
U
در رفته
frenetical
U
از جا در رفته
job
U
زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
jobs
U
زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
pallid
U
رنگ رفته
retreating forehead
U
پیشانی تو رفته
truncated soil
U
خاک رو رفته
unbridle
U
مهاردر رفته
defunct
U
ازبین رفته
windswept
U
بر باد رفته
extinct
U
ازبین رفته
overall
U
رویهم رفته
overalls
U
رویهم رفته
madding
U
از کوره در رفته
consumptives
U
تحلیل رفته
consumptive
U
تحلیل رفته
frantic
U
ازکوره در رفته
emaciated
U
گوشت رفته
he knew that i had gone
U
او میدانست که من رفته ام
it has escaped my remembrance
U
از خاطرم رفته
in the lump
U
روی هم رفته
in the a
U
روی هم رفته
frenzied
U
ازجا در رفته
first and last
U
روی هم رفته
sunken
U
فرو رفته
red-hot
U
ازجادر رفته
on a par
U
روی هم رفته
pulled
U
تحلیل رفته
all in all
U
روی هم رفته
all told
U
روی هم رفته
averagly
U
روی هم رفته
i have been to paris
U
پاریس رفته ام
day a day
U
روی هم رفته
iam bored
U
حوصله ام سر رفته
by and large
<idiom>
U
روی هم رفته
average
U
روی هم رفته
averaged
U
روی هم رفته
averages
U
روی هم رفته
averaging
U
روی هم رفته
neatest
U
شسته و رفته
on average
[on av.]
U
روی هم رفته
gone
<adj.>
U
از دست رفته
cavetto
U
[پخی تو رفته]
away
U
غایب رفته
off shade
U
رنگ رفته
averaged
U
روی هم رفته
chafed
U
پوست رفته
jitters
U
از کوره در رفته
overseen
U
غلط رفته
I'm glad he's gone.
U
خوشحالم که او رفته.
altogether
U
روی هم رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
deep-set
U
فرو رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
neat
U
شسته و رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
smudgier
U
رنگ و رو رفته
smudgiest
U
رنگ و رو رفته
smudgy
U
رنگ و رو رفته
weatherbeaten
U
رنگ و رو رفته
exhausted
U
تحلیل رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
neater
U
شسته و رفته
powered
U
توان از دست رفته
powering
U
توان از دست رفته
powers
U
توان از دست رفته
go out the window
<idiom>
U
اثرش از بین رفته
income forgone
U
درامداز دست رفته
lorn
U
از دست رفته بربادرفته
lost chain
U
زنجیره از دست رفته
power
U
توان از دست رفته
he must have gone
U
باید رفته باشد
neatest
U
شسته و رفته مرتب
neater
U
شسته و رفته مرتب
advanced pawn
U
پیاده پیش رفته
ha-ha
U
دیوار فرو رفته
neat
U
شسته و رفته مرتب
lost
U
از دست رفته ضایع
forged side
U
سطح فرو رفته
furibund
U
اشفته ازجادر رفته
he is off to the war
U
رفته است به جنگ
immersed in debt
U
فرو رفته در فرض
what is done cannot be undone
U
اب رفته بجوی برنمیگردد
I feel pins and needles in my foot.
U
پایم خواب رفته
retreating chin
U
چانه عقب رفته
palest
U
رنگ رفته بی نور
you are mistaken
U
خطا رفته اید
Have you been there recently (lately)
U
تازگیها آنجا رفته ای ؟
Vanished(shattered, dashed) hopes.
U
امیدها ی بر باد رفته
we cannot undo the past
U
اب رفته بجوی برنمیگردد
washed up
U
بکلی تحلیل رفته
saddle nose
U
بینی فرو رفته
revendication
U
استردادزمین ازدست رفته
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
tacky
U
رنگ ورو رفته
As limp as a rag.
U
شل واز حال رفته
paler
U
رنگ رفته بی نور
sunken eyes
U
چشمان فرو رفته
He is on leave of absence .
U
مرخصی رفته است
pale
U
رنگ رفته بی نور
lost causes
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
wear off
U
فرسوده و از بین رفته شدن
up to the ears
U
غرق سرا پا فرو رفته
lost
U
از دست رفته تلف شده
I have something in my eye.
U
چیزی توی چشمم رفته.
I have lost a lot of blood.
U
خون زیادی از من رفته است
opportunity cost
U
هزینه فرصت از دست رفته
sold
U
فروخته شده بفروش رفته
He wont be back for another six months.
U
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
the cork went off with apop
U
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
ingesta
U
موادی که داخل بدن رفته
lost cause
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
to have arrived
[expected moment]
U
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com