Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
every dog has his day
<idiom>
<none>
U
هرکسی پنج روزه نوبت اوست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
every dog has his d.
U
هرکسی چندروزه نوبت اوست
batter
U
توپزنی که نوبت اوست
batters
U
توپزنی که نوبت اوست
striker
U
کروکه بازی که نوبت اوست
strikers
U
بیلیارد بازی که نوبت اوست
strikers
U
کروکه بازی که نوبت اوست
striker
U
بیلیارد بازی که نوبت اوست
first come, first served
<idiom>
U
هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
intermit
U
نوبت داشتن نوبت شدن
everybody
U
هرکسی
whoever
U
هر انکس هرکسی که
not do that
U
هرکسی جزشماباشداینکاررانخواهدکرد
every
U
هرکه هرکسی
not do that
U
هرکسی دیگرباشداینکار رانمیکند
To show disrespect ( be respectful) to someone.
U
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
This isn't everybody's job.
U
این کار هرکسی نیست.
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
get what's coming to one
<idiom>
U
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
early bird catches the worm
<idiom>
U
هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
it is he that
U
اوست که
he is if the right
U
حق با اوست
to rank the soldiers
U
اوست
it is up to him to
U
با اوست که
that right inheres in him
U
این حق اوست
In that case he is right.
U
د رآنصورت حق با اوست
he is f. her
U
مایل اوست
is that her
U
ایا اوست
it is mortal to him
U
کشنده اوست
it is his fault
U
تقصیر اوست
the fault lies with him
U
تقصیر با اوست
it is usual with him
U
معمول اوست
it is a libel on him
U
مایه ابروئی اوست
it is under his nose
U
درست جلوچشم اوست
he loves herher to d.
U
دیوانه عشق اوست
it is his very own
U
مال خود اوست
imeant his brother
U
مقصودم برادر اوست
the goods are orlie in pledge
U
کالا در گرو اوست
it is personal to himself
U
مال شخص اوست
it is under his nose
U
پیش روی اوست
There is some talk of his resigning.
U
صحبت از استعفای اوست
It belongs to him personally.
U
متعلق بشخص اوست
it depends on his approval
U
منوط به موافقت و تصویب اوست
demonist
U
کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
the observed of all observers
U
کسیکه توجه همه سوی اوست
noah ark
U
کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
he has the p of forgiving
U
بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
that is his look
U
این کار وابسته بخود اوست
it is his p to forgive
U
بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
fasted
U
روزه
fast
U
روزه
fastest
U
روزه
ventage
U
روزه
fasts
U
روزه
fasting
U
روزه
to break ones fast
U
روزه
daylong
U
یک روزه
lent
U
ماه روزه
daylong
U
همه روزه
fast
U
روزه گرفتن
daylily
U
سوسن یک روزه
fasted
U
روزه گرفتن
day fly
U
مگس یک روزه
d. after d.
U
همه روزه
eight day
U
هشت روزه
fastest
U
روزه گرفتن
ephemerid
U
حشره یک روزه
fasts
U
روزه گرفتن
fast day
U
روز روزه
faster
U
روزه دار
triduum
U
عبادت سه روزه
mayflies
U
حشرهی یک روزه
fasting
U
روزه داری
mayfly
U
حشرهی یک روزه
to observe a fast
U
روزه داشتن
to keep a fast
U
روزه داشتن
faster
U
روزه گیر
quadrages imal
U
چهل روزه
the fasting month
U
ماه روزه
may fly
U
حشره یک روزه
the f.month
U
ماه روزه
to observe a fast
U
روزه گرفتن
it is u.for him to tell a lie
دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
She is handicapped by her age . Her age stands in her way .
U
سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
one day event
U
مسابقه پرش یک روزه
pentad
U
مدت پنج روزه
days sight draft
U
برات دیداری 06 روزه
ember days
U
روزهای روزه ودعا
quadrages ima
U
یاچله روزه وپرهیزنصارا
set menu
U
صورت غذای هر روزه
hexahemeron
U
شش روزه افرینش یاتاریخ ان
hexaemeron
U
شش روزه افرینش یاتاریخ ان
in the next few days
U
درهمین چند روزه
gallio
U
ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
wear out one's welcome
<idiom>
U
مهمان دو روزه عزیز است
I've been here for five days.
U
پنج روزه که من اینجا هستم.
three-day measles
U
سرخک سه روزه
[سرخجه]
[پزشکی]
rubella
{sg}
U
سرخک سه روزه
[سرخجه]
[پزشکی]
German measles
U
سرخک سه روزه
[سرخجه]
[پزشکی]
simple interest
U
سود پول بر اساس سال 063 روزه
quadrages imal
U
وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
madison
U
مسابقه دوچرخه سواری استقامت 6 روزه بین 2 تیم
adjustable split die
وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
consumables
U
موضوعات سادهای که در اجزای هر روزه سیستم کامپیوتری لازم اند
blue flag
U
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
tours
U
نوبت
intermittence
U
نوبت
touring
U
نوبت
toured
U
نوبت
tour
U
نوبت
turn
U
نوبت
trick
U
نوبت
periodicity
U
نوبت
serves
U
نوبت
served
U
نوبت
serve
U
نوبت
turns
U
نوبت
inning
U
نوبت
tricked
U
نوبت
alternation
U
نوبت
tertian fever
U
نوبت سه به یک
tertian fever
U
نوبت غب
heats
U
نوبت
tricking
U
نوبت
heat
U
نوبت
out of turn
U
بی نوبت
reprise
U
نوبت
shifts
U
نوبت کاری
round robin
U
نوبت گردشی
period
U
نوبت مرحله
periods
U
روزگار نوبت
periods
U
نوبت مرحله
shifts
U
نوبت کار
shift
U
نوبت کار
every dog has his day
<idiom>
U
آسیاب به نوبت
shift
U
نوبت کاری
shift
U
نوبت تعویض
periods
U
نوبت ایست
penalty
U
از کف دادن نوبت
shifted
U
نوبت کار
whose turn is it?
U
نوبت کیست
shifts
U
نوبت تعویض
shifted
U
نوبت کاری
penalties
U
از کف دادن نوبت
shifted
U
نوبت تعویض
round robin
U
با گردش نوبت
handouts
U
نوبت بازی
handout
U
نوبت بازی
intermittent
U
نوبت دار
tricking
U
نوبت نگهبانی
tricked
U
نوبت نگهبانی
trick
U
نوبت نگهبانی
round
U
نوبت گردکردن
roundest
U
نوبت گردکردن
it is my lead
U
نوبت من است
periodic
U
نوبت دار
prime shift
U
نوبت اول
period
U
روزگار نوبت
period
U
نوبت ایست
out of turn
U
خارج از نوبت
movement credit
U
نوبت حرکت
collocation
U
نظم نوبت وترتیب
round
U
نوبت گرد کردن
air register
U
تنظیم نوبت پرواز
every other
<idiom>
U
به نوبت عرض شدن
My turn!
U
حالا نوبت منه!
to be one's turn
[go]
U
نوبت
[کسی]
شدن
shift schedule
U
برنامه نوبت کاری
rota
U
جدول نوبت خدمت
rotas
U
جدول نوبت خدمت
The ball is in your court.
<idiom>
U
حالا نوبت تو است.
on deck
U
دونده منتظر نوبت
on deck
U
در انتظار نوبت شنا
out
U
نوبت سرویس اسکواش
out-
U
نوبت سرویس اسکواش
outed
U
نوبت سرویس اسکواش
first dogwatch
U
نوبت نگهبانی عصر
it is your move
U
نوبت شما است
roundest
U
نوبت گرد کردن
say
U
نوبت حرف زدن
says
U
نوبت حرف زدن
three-day retreat
U
گردهمایی سه روزه دور از مردم عمومی
[برای دعا کردن، درس دینی و عبادت]
He jumped the queue.
U
پرید توی صف ( خارج از نوبت )
bat around
U
توپ زدن به نوبت در یک ردیف
move
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
all things come to him who waits
<proverb>
U
بر اثر صبر نوبت ظفر آید
platoon
U
بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
queuing theory
U
نظریه خط انتظار نوبت درتحقیق عملیات
platoons
U
بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
antiperiodic
U
جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض
To jump the queue.
U
خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
moves
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
call book
U
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
ball is in your court
<idiom>
U
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
innings
U
نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
one and nine balls billiard
U
بیلیارد کیسهای بین 4 بازیگرکه گویها به نوبت زده می شوند
threesomes
U
مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
threesome
U
مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
to catch out a batsman
U
گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
concurrent
U
اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com